فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آقا معلم و بچه ها
🇮🇷 قسمت پنجم : کار گروهی
🔮 @amoomolla
#کارتون_ایرانی
🌸 روزه مستحبّی در ماه مبارک شعبان ،
🌸 ثواب فراوانی دارد
🌸 تا جایی که رسول خدا میفرمودند :
☀️ هر کس یک روز از این ماه را روزه بدارد
☀️ بهشت بر او واجب میشود
🌸 و خود حضرت نیز این ماه را روزه میگرفت
🌸 و آن را به ماه مبارک رمضان وصل میکرد .
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای آرمن
🇮🇷 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی
🇮🇷 قسمت هفتم : تارا
🔮 @amoomolla
#آرمن #کارتون #انیمیشن
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت دهم 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 نزدیک اذان صبح بود .
🇮🇷 فرامرز ، با صدای باز شدن در هال ،
🇮🇷 و بیرون آمدن مادرش ،
🇮🇷 از خواب پرید و بیدار شد .
🇮🇷 و با نگاهش ، مادرش را تعقیب می کرد .
🇮🇷 مادر فرامرز ، در حیاط خانه نشست ؛
🇮🇷 و مشغول خواندن قرآن شد .
🇮🇷 آیات را با ترجمه ، تلاوت می کرد .
🇮🇷 و پس از خواندن هر آیه ، کمی مکث می کرد
🇮🇷 تا در مورد آن آیه ، فکر کند .
🇮🇷 فرامرز ، دوباره ،
🇮🇷 یاد ماجرای سه شب پیش افتاد .
🇮🇷 آن شبی که ، قرآن را از دست مادرش گرفت
🇮🇷 و آنرا به یک طرف پرتاب کرد .
🇮🇷 سپس با خودش گفت :
🐈 نکنه به خاطر اینکه به قرآن بی احترامی کردم
🐈 این بلا ، سرم اومد .
🇮🇷 تا اینکه مادرش به این آیه رسید :
🌹 به یقین ، بسیاری از جن ها و انسانها را ،
🌹 برای دوزخ و جهنم آفریدیم ؛
🌹 چون آنها ، دلها و عقلهایی دارند ؛
🌹 که با آن ، فکر و اندیشه و فهم نمی کنند .
🌹 و چشمانی دارند ، که با آن نمی بینند ؛
🌹 و گوشهایی که با آن نمی شنوند ؛
🌹 آنها مثل حیوان و چهارپایان هستند ؛
🌹 بلکه پست تر و گمراه تر از حیوان اند ؛
🌹 اینان همه غافلند .
🇮🇷 فرامرز ، از شنیدن این آیه ،
🇮🇷 ناگهان ، دلش لرزید .
🇮🇷 و با خودش گفت :
🐈 پست تر از حیوان ؟
🐈 آنها مثل حیوان اند ؟
🐈 و حتی پست تر از حیوان ؟!
🐈 یعنی من حیوانم ؟
🐈 یعنی من بدتر از حیوانم ؟
🐈 یعنی من غافلم ؟
🐈 وای خدایا من چقدر بدبختم .
🐈 خدایا من چقدر غافل بودم .
🐈 تو راست میگی
🐈 تو به من چشم دادی ، گوش دادی ،
🐈 قلب دادی ، مغز و فکر دادی ، سلامتی دادی
🐈 ولی من باهاشون ، گناه کردم .
🐈 می دونم خیلی آدم بدی بودم .
🐈 دوباره انسانم کن تا جبران کنم .
🐈 خدایا کمکم کن تا خودمو پیدا کنم .
🇮🇷 فرامرز به گریه افتاد .
🇮🇷 ناگهان اذان گفت ،
🇮🇷 و مادر فرامرز نیز ، گریه اش گرفت .
🇮🇷 و برای پسرش و عاقبت به خیری اش ،
🇮🇷 خیلی دعا کرد .
🇮🇷 فرامرز گربه ای ، از دیوار ، پایین آمد .
🇮🇷 و گریه کنان در خیابان قدم می زد .
🇮🇷 گرسنگی به او فشار آورد .
🇮🇷 مجبور شد پا روی غرورش بگذارد .
🇮🇷 و از سطل آشغال به دنبال غذا بگردد .
🇮🇷 در حال خوردن غذا بود .
🇮🇷 که ناگهان صدای دختری را شنید .
🇮🇷 که درخواست کمک می کرد .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
@amoomolla
🌹 حدیثی از امام حسین علیه السلام 🌹
🕋 مَن جادَ سادَ
👈 هر کس بخشنده باشد ، آقایی می کند .
منتخب میزان الحکمه ، حدیث ۱۳۰۰
🌸 هر کی بخشنده باشه
🌸 سرور و آقا میشه
🌸 هر که خسیسی کنه
🌸 تنهای تنها میشه
@amoomolla
🌹 انفقوا مما رزقناکم 🌹
🕋 از آنچه به شما روزی داده ایم ،
🕋 انفاق و بخشش کنید .
🌸 از آنچه داده خدا
🌸 از رزق و روزی به ما
🌸 دهیم در راه خدا
🌸 به ایتام و ندارا
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ماجراهای آقا و خانم کتابدار
🇮🇷 این قسمت : باباجون نقاش میشه
🔮 @amoomolla
#کارتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای قهرمانان مدرسه
🇮🇷 قسمت دوم
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #پویانمایی
🎥 #قهرمانان_مدرسه
🌹 دعای هنگام تحویل سال 🌹
🌸 یا مقلب القلوب و الابصار
🌸 یا مدبّر اللیل و النهار
🌸 یا محول الحول والاحوال
🌸 حوّل حالنا الی احسن الحال
🕋 ای دگرگون کننده قلبها و دیده ها
🕋 ای تدبیرگر شبها و روزها
🕋 ای متحول کننده سالها و حالتها
🕋 حالات ما را به نیکوترین حالات تبدیل نما
@amoomolla
#عیدنوروز بر شما مبارک
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۱ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ، از خوردن دست کشید
🇮🇷 به اطرافش نگاه کرد ؛
🇮🇷 اما کسی را ندید .
🇮🇷 برگشت تا ادامه غذایش را بخورد .
🇮🇷 که باز صدای کمک خواهی آن دختر آمد .
🇮🇷 به سر کوچه رفت .
اما هیچ دختری را آن اطراف ندید .
🇮🇷 ناگهان یک گربه را دید
که از کوچه بغلی بیرون آمد .
🇮🇷 سپس یک گربه دیگر به رنگ سیاه را دید
🇮🇷 که به دنبال گربه اولی می دوید .
🇮🇷 فرامرز ، با دقت نگاه کرد .
🇮🇷 متوجه شد که صدای کمک خواهی دختر ،
🇮🇷 صدای آن گربه جلویی است .
🇮🇷 که گربه سیاه ، او را تعقیب می کند .
🇮🇷 فرامرز ، مردد بود
🇮🇷 که به طرف آنها برود یا نه .
🇮🇷 پس از کمی مکث ، تصمیم گرفت
🇮🇷 که برای نجات آن دختر گربه ای برود .
🇮🇷 فرامرز دوید و جلوی گربه دختر ایستاد
🇮🇷 و از گربه سیاه خواست
🇮🇷 تا به گربه دختر ، آسیبی نرساند .
🇮🇷 اما گربه سیاه گفت :
♨️ تو دخالت نکن بچه ، برو پی کارت .
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 بچه دیگه بزرگ شده
🐈 این تویی که باید بری پیِ کارِت .
🇮🇷 گربه سیاه ، که اهل کنایه و شوخی نبود
🇮🇷 با جدیّت گفت :
♨️ کدوم بچه بزرگ شده ؟!
♨️ اصلاً تو کی هستی ؟!
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 به من میگن فرامرز
🐈 یعنی فراتر از مرز
🐈 هر جا دلم بخواد می رم
🐈 و هر چه دلم خواست انجام میدم
🇮🇷 فرامرز یاد وضع خودش افتاد .
🇮🇷 که خدا اونو به گربه تبدیل کرد .
🇮🇷 و آرام زیر لب گفت :
🐈 البته این خداست که فراتر از مرزه نه من
🐈 این خداست که هر کاری می تونه بکنه نه من
🇮🇷 فرامرز ، اشکش سرازیر شد و گفت :
🐈 از تو می خوام ،
🐈 که دست از سر این دختر برداری
🇮🇷 گربه سیاه گفت :
♨️ اگر برندارم چی ؟!
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 اونوقت اون روی سگم بالا میاد
🇮🇷 گربه سیاه گفت :
♨️ سگت ؟! کدوم سگ ؟ کجاست ؟
♨️ مگه تو سگ داری ؟!
🐈 فرامرز گفت : آره ، خیلی هم خطرناکه
🇮🇷 گربه سیاه با ترس گفت :
♨️ خب ... من فعلا میرم ، کار دارم
♨️ ولی بعداً می بینمت .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
@amoomolla
محتوای تربیت کودک
سلام دوستان عزیزم خانمی ، همسرشان جانباز بود . که هشت سال پیش شهید شدند . شوهرشان ، هیچ مسئولیتی در
دوستان عزیزم ! سال نو مبارک
سال خود را ، با کمک به این خانواده شهید ،
آغاز نمایید .
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۲ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 گربه دختر ، از فرامرز تشکر کرد و رفت .
🇮🇷 فرامرز نیز ، به طرف غذایش رفت .
🇮🇷 و دوباره مشغول غذا خوردن شد .
🇮🇷 که ناگهان توری کلفت روی سرش افتاد .
🇮🇷 شکارچی گربه ها ، فرامرز را برداشت .
🇮🇷 و او را در قفس گذاشت .
🇮🇷 سپس به سراغ گربه های دیگر رفت .
🇮🇷 فرامرز ، با گربه هایی که در قفس بودند ،
🇮🇷 سلام و احوالپرسی نمود .
🇮🇷 و در مورد شکارچی ، سوالهایی کرد .
🇮🇷 بعد از یک ساعت ،
🇮🇷 شکارچی با چند گربه دیگر آمد
🇮🇷 یکی از آن گربه ها ،
🇮🇷 گربه دختری بود که فرامرز آن را ،
🇮🇷 نجات داده بود .
🇮🇷 گربه دختر ، فرامرز را شناخت و گفت :
🎀 تویی ؟! تو رو هم گرفت ؟!
🐈 فرامرز گفت : از دیدنتون خوشبختم
🇮🇷 گربه دختر گفت :
🎀 واااای ، چه با ادب ، چه با نزاکت ،
🎀 تو مطمئنی گربه خیابونی هستی ؟!
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 من گربه نیستم ، انسانم .
🇮🇷 گربه دختر خندید و گفت :
🎀 شوخی خوبی بود
🎀 به هر حال بازم ممنونم
🎀 ممنون که منو از دست گربه سیاه نجات دادی
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 چه فایده ، یه جای بدتر گیر افتادیم .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
@amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون بچه های ساختمان گلها
🇮🇷 این قسمت : سینای بازیگوش
🔮 @amoomolla
#کارتون #انسیمیشن #بچه_های_ساختمان_گلها
🌹 بهترین شخص کسی است ،
🌹 که قرآن را یاد بگیرد
🌹 و به دیگران نیز ، یاد بدهد .
✍ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
🌸 قرآن رو زیبا بخوان
🌸 یاد بده به این و آن
🌸 تا بشوی بهترین
🌸 فرشتهی نازنین
🌸 فرزند خوب و نازم
🌸 کودک دلنوازم
🌸 قرآن کتاب خداست
🌸 پر از حرفای زیباست
🌸 قصّه داره برامون
🌸 دانش های فراوون
🌸 هر کی قرآن بخونه
🌸 دانا و خوش زبونه
🌸 قرآن کتاب دینه
🌸 حافظ مسلمینه
🌸 معجزهی پیامبر
🌸 هدایت است و رهبر
🔮 @amoomolla
بنده هم برای هفت سینم
یه عموملا درست کردم
🙈 ☺️😊 🌹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این متن و عکس ،
توسط یکی از اعضای کانالمون ارسال شده
خدا حفظشون کنه
آفرین به سلیقه خوبشون
🔮 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۱۳ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 شب شد و شکارچی ،
🇮🇷 همه گربه ها را به خانه خودش برد .
🇮🇷 فرامرز ، همه شب را در قفس ،
🇮🇷 با گربه های دیگر ، به حرف زدن سپری کرد .
🇮🇷 و از گربه های پیر ،
🇮🇷 سوالاتی در مورد گربه ها می پرسید .
🇮🇷 و اطلاعاتی از آنها جمع آوری می کرد .
🇮🇷 گربه ها ، از سوالات فرامرز تعجب کردند .
🇮🇷 به آنها گفت که یک انسان هست نه گربه .
🇮🇷 ولی کسی حرف او را باور نکرد .
🇮🇷 و حتی به او خندیدند .
🇮🇷 و تا نیمه شب ، همه خوابیدند .
🇮🇷 هنگام اذان صبح ،
🇮🇷 ناگهان فرامرز به انسان تبدیل شد .
🇮🇷 و سر و بدنش ، به خاطر تنگی قفس ،
🇮🇷 به میله ها برخوردند .
🇮🇷 و گربه ها ، زیر او ماندند .
🇮🇷 خودش و گربه ها ، از خواب پریدند .
🇮🇷 هم خودش به خاطر تنگی قفس ، آسیب دید
🇮🇷 و هم گربه ها ، به خاطر انسان شدن فرامرز ،
🇮🇷 عده ای زیر او ماندند
🇮🇷 و عده ای به دیواره های قفس چسبیدند .
🇮🇷 به سرعت ، درب قفس را باز کرد .
🇮🇷 و گربه ها را آزاد نمود .
🇮🇷 سر و صدای گربه ها ، شکارچی را بیدار کرد .
🇮🇷 شکارچی ، به طرف حیاط خانه رفت .
🇮🇷 پسری را دید که در حال فرار است .
🇮🇷 به سرعت بیرون آمد
🇮🇷 و به طرف قفس گربه ها رفت .
🇮🇷 اما قفس را خالی دید .
🇮🇷 با دست روی سر خودش زد .
🇮🇷 و سپس به دنبال فرامرز دوید .
🇮🇷 فرامرز ، در یکی از کوچه ها ،
🇮🇷 پشت ماشین ، مخفی شد .
🇮🇷 وقتی شکارچی از آنجا دور شد ،
🇮🇷 فرامرز نیز به طرف خانه خودش رفت .
🇮🇷 اما ماشین ها ، کسی او را سوار نمی کرد .
🇮🇷 با تمام سرعت ، می دوید .
🇮🇷 در همه راه به فکر دیدن مادرش بود .
🇮🇷 به خانه مادرش رسید و در را زد .
🇮🇷 مادر و خواهرش ،
🇮🇷 در حال خوردن صبحانه بودند .
🇮🇷 با شنیدن صدای در ، تعجب کردند .
🇮🇷 و به همدیگر گفتند :
🌷 این وقت صبح کی میتونه باشه ؟!
🇮🇷 مادر فرامرز گفت :
🌹 شاید فرامرزه ، بدو برو در و باز کن عزیزم
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
@amoomolla
😍 #جوک #طنز #خنده #شوخی_بامعلم
😊 معلم گفت : بچه ها عید یعنی چی ؟
😁 بچه ها گفتند :
😍 هر روزی که در آن ،
😍 هیچ کلاسی تشکیل نشود
😍 و هیچ امتحانی برگزار نگردد ،
😍 آن روز ، عید است . 😂 😌 😄
👈 نظر شما چیه بچه ها ؟!
💟 @ghairat