eitaa logo
عمونماز
248 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
476 ویدیو
306 فایل
یه دل دارم حیدریه عاشق مولا علیه ادمین. https://eitaa.com/hamid13626 سوالات احکام وعقائد واخلاق وکودک ونوجوان میتونید برای ما بفرستیدسیدحمید درخشان: ✅💝
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍂 داستان شب یلدا 🍂🍂 🌟 شب سردی بود …. 🌟 پیرزنی بیرون میوه فروشی ، 🌟 زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … 🌟 شاگرد میوه فروش ، تند تند ، 🌟 پاکت های میوه را ، 🌟 توی ماشین مشتری ها می گذاشت . 🌟 پیرزن با خودش فکر می کرد 🌟 چی می شد اونم می تونست 🌟 میوه بخره و به خونه ببره … 🌟 رفت نزدیک تر … 🌟 چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه 🌟 که میوه های خراب و گندیده داخلش بود 🌟 با خودش گفت : 🌷 چه خوب می شد 🌷 از میون اون میوه های خراب ، 🌷 سالم ترهاشو ببره خونه … 🌷 میشه قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنم 🌷 و بقیه رو بدم به بچه ها ... 🌷 تا اونا هم شاد بشن … 🌟 برق خوشحالی توی چشماش دوید 🌟 دیگه سردش نبود ! پیرزن ، جلو رفت 🌟 پای جعبه میوه نشست … 🌟 تا دستش رو برد داخل جعبه ، 🌟 شاگرد میوه فروش ، 🌟 که می دونست پیرزنه پول نداره ، گفت : 🔥 دست نزن ننه ! برو دنبال کارِت ! 🌟 پیرزن زود بلند شد . خیلی خجالت کشید ! 🌟 چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! 🌟 سرش را پایین انداخت . دوباره سردش شد ! 🌟 دستاش رو روی شانه هاش گذاشت 🌟 راهش را کشید و رفت … 🌟 چند قدم دور شده بود 🌟 که یه خانمی صداش زد : 🌸 مادر جان …مادر جان ! 🌟 پیرزن ایستاد … 🌟 برگشت و به آن زن نگاه کرد ! 🌟 خانمی با چادری مشکی به طرف او می آمد 🌟 خانمی زیبا و با حیا که سر به زیر ، 🌟 به طرف پیرزن می آمد . 🌟 تا چشمش به پیرزن نیفتد و خجالت نکشد 🌟 خانم چادری با لبخندی گفت : 🌸 اینارو برای شما گرفتم مادر ! 🌟 پیرزن به دست خانم نگاه کرد . 🌟 سه تا پلاستیک دستش بود . 🌟 پر از سیب ، موز ، پرتغال و انار 🌟 پیرزن گفت : 🌹 دستِت دَرد نکنه ننه 🌹 ولی من مستحق نیستم ! 🌟 خانم چادری گفت : 🌸 اما من مستحقم مادر جان … 🌸 مستحق دعای خیر شما … 🌸 اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! 🌸 جون بچه هات بگیر ! 🌟 خانم چادری ، منتظر جواب پیرزن نماند … 🌟 میوه ها را داد دست پیرزن 🌟 و سریع از آنجا دور شد … 🌟 پیرزن هنوز ایستاده بود 🌟 و رفتن خانم را نگاه می کرد … 🌟 قطره اشکی که در چشمش جمع شده بود ، 🌟 روی صورتش غلتید … 🌟 دوباره پیرزن گرمش شد … 🌟 و با صدای لرزانی گفت : 🌷 پیر شی ننه …. پیر شی دخترم ! 🌷 الهی خیر ببینی مادر 🌷 انشالله در این شب چله ، 🌷 حاجت بگیری دخترم . 🆔🌱🌸. عمونماز 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ https://eitaa.com/amoonamaz ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
📙 داستان کوتاه یلدا کوچولو 🌟 یلدا کوچولو ، در روز سی ام آذر ، 🌟 یعنی در آخرین روز پاییز 🌟 و در شب یلدا به دنیا آمده بود . 🌟 هر سال شب یلدا ، 🌟 همه در خانه ی یلدا جمع می شدند 🌟 و تولدش را جشن می گرفتند . 🌟 امسال هم در شب یلدا ، 🌟 هم پدربزرگ و مادر بزرگ آمدند 🌟 هم عمه و عمو و خاله و دایی 🌟 تا ۵ سالگی یلدا را جشن بگیرند . 🌟 وقتی مادر یلدا ، 🌟 شمع های روی کیک را روشن کرد 🌟 به یلدا گفت : دخترم، یک آرزو بکن 🌟 یلدا چشم هایش را بست و گفت : 💎 آرزو می کنم که فردا برف ببارد 💎 و زمین سفیدپوش شود ، 💎 آن قدر برف بیاید 💎 که بتوانم یک آدم برفی درست کنم 🌟 مهمان ها به حرف یلدا خندیدند 🌟 و برای او دست زدند . 🌟 یلدا شمع ها را فوت کرد ، 🌟 هدیه هایش را گرفت 🌟 و از همه تشکر کرد . 🌟 خاله پاییز و ننه سرما ، 🌟 که روی یک تکه ابر سفید ، 🌟 نشسته بودند 🌟 و زمین را نگاه می کردند ، 🌟 یلدا را دیدند و آرزویش را شنیدند . 🌟 خاله پاییز به ننه سرما گفت : 🍂 شنیدی ؟! 🍂 یلدا کوچولو دلش می خواهد 🍂 که فردا برف ببارد . 🍂 تو می توانی از کوله پشتی ات 🍂 برفها را بیرون بریزی 🍂 و همه جا را سفیدپوش کنی 🌟 ننه سرما با اخم گفت : ❄️ اما من دلم نمی خواهد ❄️ برفها را به کسی هدیه کنم ❄️ می خواهم آنها را ، ❄️ برای خودم نگه دارم . 🌟 خاله پاییز گفت : 🍂 اگر برف را برای خودت نگه داری ، 🍂 نمی توانی بچه ها را خوشحال کنی 🌟 ننه سرما فکری کرد و گفت : ❄️ باشه ! به خاطر بچه ها ، ❄️ همه جا را با برف سفیدپوش می کنم 🌟 او کوله پشتی اش را باز کرد 🌟 و برف ها ، از آن بیرون ریخت ، 🌟 آن شب هوا سرد و آسمان ابری شد 🌟 و برف شروع به باریدن کرد. 🌟 تمام شب برف می بارید. 🌟 فردا صبح بچه ها با خوشحالی 🌟 روی برفها سُر خوردند 🌟 و برف بازی کردند. 🌟 یلدا کوچولو از خواب بیدار شد 🌟 و برفها را دید ، از ته دلش خندید 🌟 و با شادی گفت : 💎 ننه سرمای عزیز ! 💎 ممنونم که به من برف هدیه دادی 💎 و مرا به آرزوی خودم رساندی . 🌟 آن روز یلدا یک آدمک برفی ساخت 🌟 و برایش دماغی از هویج 🌟 و چشم هایی از زغال 🌟 و دستهایی با تکه چوب گذاشت . 👌🏻 🆔🌱🌸. عمونماز 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ https://eitaa.com/amoonamaz ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏 ┄┄┅🍃🌸♥️🌸🍃┅┅
📙 داستان کوتاه مجلس متوکل 🔰 قسمت دوم / آخر 🌟 امام هادی نیز این اشعار را خواندند : 🌹 بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ 🌹 غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ‏ 🌟 زمامداران قدرتمند و خون‌ریز 🌟 بر قله کوهساران بلند ، 🌟شب را به روز می‌ آوردند ، 🌟 در حالی‌ که مردان دلاور و نیرومند 🌟 از آنان پاسداری می‌کردند ؛ 🌟 ولی قله‌های بلند نیز 🌟 نتوانست آنان را از خطر مرگ برهاند 🌹 وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ 🌹 وَ أُسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَمَا نَزَلُوا 🌟 آنان پس از مدت‌ها عزت و عظمت، 🌟 از قله آن کوه‌های بلند ، 🌟 به زیر کشیده شده 🌟 و در گودال‌ها (قبرها) جایشان دادند 🌟 چه منزل و آرامگاه ناپسندی 🌟 و چه بد فرجامی ! 🌹 نَادَاهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ 🌹 أَيْنَ الْأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ‏ 🌟 پس از آن که آنان 🌟 در گورها قرار گرفتند، 🌟 فریادگری بر آنان فریاد زد : 🌟 چه شد آن دستبندهای زینتی 🌟 و کجا رفت آن تاج‌های سلطنتی 🌟 و زیورهایی که بر خود می‌آویختند؟ 🌹 أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُنَعَّمَةً 🌹 مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ‏ 🌟 کجاست آن چهره‌های نازپرورده 🌟 که همواره در حجله‌های مزین 🌟 پس پرده‌های الوان به سر می‌بردند؟ 🌹 فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ 🌹 تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَقْتَتِلُ‏ 🌟 در این هنگام قبرها به‌جای آنان 🌟 با زبان فصیح پاسخ داده و گفتند: 🌟 اکنون بر سر خوردن آن رخسارها 🌟 کرم‌ها می‌جنگند. 🌹 قَدْ طَالَ مَا أَكَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا 🌹 وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الْأَكْلِ قَدْ أُكِلُوا 🌟 مدت‌زمانی در این دنیا 🌟 خوردند و آشامیدند ؛ ولی اکنون 🌟 آنان که خورندۀ همه‌چیز بودند، 🌟 خود، خوراک حشرات و کرم‌ها شدند. 🌸 سخنان امام هادی علیه السلام 🌸 چنان بر دل سنگی متوکل اثر بخشید 🌸 که بی اختیار گریست 🌸 به طوری که اشک دیدگانش 🌸 ریش وی را تر نمود ! 🌸 حاضران مجلس نیز گریستند 🌸 متوکل کاسه شراب را به زمین زد 🌸 و مجلس عیش و نوش بهم خورد. 🌸 به دنبال آن چهار هزار دینار 🌸 به امام علیه السلام تقدیم کرد 🌸 و امام علیه السلام را با احترام 🌸 به منزل خود بازگرداند . 📚 بحار الانوار ، ج ۵۰ ، ص ۲۱۱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🆔🌱🌸. عمونماز 🌸 👇👇👇 ┏━∪∪━━━━━━┓ https://eitaa.com/amoonamaz ┗━━━━━━━━ 🌺حتما برای دوستان خودبفرستید