#لطیفه😁
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ ﮐﻠﯽ ﺍﺯ ﺿﺮﺭﻫﺎﯼ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ... 😱
ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻗﻮﻝ ﺑﺪیم ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻧﺨﻮﻧﯿﻢ!🙏
فقط لطیفه بود#لطیفه👆👆
😜😂😂
🌷🌹🌹🌷🌹🌹🌹🌹🌹🌷
#احکامشرعی🌷🌹
‼️استعمال #دخانیات در حال روزه
🔷احتیاط واجب آن است که روزهدار از دودهای انواع دخانیات و نیز مواد #مخدری که از راه بینی یا زیر زبان جذب میشود خودداری کند.
📕منبع: leader.ir
🌹#پیامبـراکـرم صلوات الله علیه وآله وسلم می فرمایند :🌷🌹
« لاَ ضَـرَرَ و لا ضِـرارَ فی الاسلام »
یعنی #ضرر و #زيان رساندن به خود
و ديگران ممنوع و حرام است.
📖 وَ لَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکمْ إِلَی التَّهْلُکة
خود را با دست خویش به هلاکت نرسانید.
(سوره بقره/۱۹۵)
🔹مقام معظم رهبـری دامت برکاته :🌷🌹
بطور کلى #استعمال_دخانیات اگر به مقدارى باشد که موجب ضرر قابل ملاحظهاى براى بدن باشد، جایز نیست. ❌
و اگر شخص مىداند که با شروع آن به این مرحله مىرسد نیز جایز نیست.
#احکام
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
کلاس چهارم بودم یه معلم داشتیم که هم سال دوم معلم ما بود هم چهارم، بسیار خانم پر محبت قاطع و کار بلد جوری که به ما درس می داد، مدارس غیردولتی و نمونه هم به پاش نمی رسید،بعد من خیلی دوستشون دارم، خلاصه یه روز امتحان علوم داشتیم سر امتحان گفت هرکی زیر نمره ۱۸ بیاره تنبیه بدنی میشه،ما اصلا حرفش رو جدی نگرفتیم گفتیم غیر ممکنه خانم کشوری مارو تنبیه کنه، خلاصه امتحان رو دادیم من و چند نفر دیگه نمره کم گرفتیم البته ما جزء بچه درس خوان ها بودیم نمی دونم اون روز چی شد که من ۱۸ گرفتم مارو هم برد پای تخته تا به حرفی که زده عمل کنه، خلاصه با خط کش نفری چند تا زد به کف دستمون، قلبمون خیلی شکست نه از درد خط کش، از کسی خوردیم که تو خیالمون هم نمی گنجید آخه معلممون بی نظیر بود در حدی که من رفتم خونه به مامانم گفتم چی شده مامانم که خیلی سر این موضوع ها حساس بود گفت عیبی نداره حتما صلاح دونسته، چند روز گذشت معلممون نیومد سر کلاس خبر آوردن که تو راه مدرسه خودش و شوهرش و بچه اش سوار موتور بودن با اتوبوس تصادف کردن کمر خانم معلممون با پای بچه اش شکسته، ما خیلی ناراحت شدیم دیگه کلاس بوی قبل رو نمی داد انگار مادر خونه نبود.
ادامه دارد👇👇👇👇👇👇
#خاطرات
#روز_معلم
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
ادامه👇👇👇👇👇
خلاصه ۴۰ روز گذشت معلم جدید برامون اومد، معلم خودمون هم حالش خوب شد ولی دیگه تدریس نمی کرد میومد مدرسه ولی تو دفتر بود و تو راه رو قدم میزد، کمرش به شدت آسیب دیده بود، تا شد آخر سال روز معلم با بچه ها پول گذاشتیم رو هم کیک بخریم مادر من زحمت خرید رو کشید آورد مدرسه تحویلمون داد وسط های جشن با معلم جدیدمون بودیم، ولی یه چیز جاش به شدت خالی بود معلم عزیز خودمون خیلی لحظه ی سختی بود برام،از سر کلاس بلند شدم اجازه گرفتم برم بیرون کلاس به بهانه ی سرویس اومدم بیرون رفتم، در دفتر خانم کشوری معلم سابقمون رو صدا زدم گفتم خانم یه لحظه تا کلاس ما بیاین گفت چه کار داری گفتم حالا شما بیاین گفت من کمرم درد می کنه تو برو من میام گفتم نه بیاین با هم میریم خلاصه آروم آروم رفتیم تا کلاس بچه ها و دوتا معلم باورشون نمی شد با گریه گفتم خانم بدون شما روز معلم نمیشه همه اشک اومد تو چشماشون دیگه خانم کشوری با دستای خودش برامون کیک برید و خوردیم و بهترین جشن عمرم بود خدایی بی معرفتی بود اگه نمی رفتم دنبالش ❤
#روز_معلم
#خاطرات_شیرین
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
خانم معلم
امسال سال اول دبیرستان یا به قول قدیمی ها راهنمایی هستم کلاس هفتم، مدرسه دو شیفت است و امسال برای ما یه معلم ریاضی گل آوردن، بازنشسته و پاهاش درد می کند همش سرمون منت میزاره و همیشه هم برای حل کتاب شاگرد اول ها رو میبره پای تخته و خودش فقط میشینه،منم همیشه پای تابلو ام،یه روز که ظهری بودیم گفت نیم ساعت آخرکلاس نیست میره فیزیوتراپی، کلاس افتاد دست من، داشتم درس میدادم که ناظم اومد تو و وقتی منو دید تعظیم کرد و با کلی ببخشید حرفشو زد و رفت، فکر کرد من معلمم، منم فقط هاج و واج نگاهش می کردم که کلاس رفت هوا😂هی بهم می گفتن خانم معلم اجازه 😂😂 خیلی از رفتار ناظم لذت بردم و کلی هم خندیدم، جالبیش اینجاست که برای ساکت کردن بچه ها رفتم پیش ناظم اومد سرکلاس منم تدریس کردم بازم نفهمید 🤣
#روز_معلم
#خاطرات_شیرین
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باررفیقاتون نرین ختم🚫🤦♂️😂😂
#طنز
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرج صافکار هستم نمونه کارمه😂
😍
#طنز
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شکمو ها رو ببینین 😄😂
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ ثابت کرد بزرگی به هیکل نیست، بلکه به جیگره...😂😂
#طنز
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
💢امیر نصر سامانی (یکی از امیران سامانی که از سال 301 تا 331 ه.ق سلطنت کرد) در ایّام کودکی معلّمی داشت، که نزد او درس می خواند، ولی از ناحیه ی معلّم کتک بسیار خورد (زیرا سابقا بعضی معلمین شاگردان خود تنبیه بدنی می کردند) امیر نصر کینه ی معلم را به دل گرفت و با خود می گفت:
هر گاه به مقام پادشاهی برسم،
انتقام خود را از او می کشم و سزای او را به او می رسانم.
وقتی که امیر نصر به پادشاهی رسید، یک شب به یاد معلمش افتاد و در مورد چگونگی انتقام از او اندیشید، تا اینکه طرحی به نظرش رسید و آن را چنین اجرا کرد، به خدمتکار خود گفت:
برو در باغ روستا چوبی از درخت «به» بگیر و بیاور.
خدمتکار رفت و چنان چوبی را نزد امیر نصر آورد و امیر به خدمتکار دیگرش گفت تو نیز برو آن معلم را احضار کن و به اینجا بیاور.
خدمتکار نزد معلم آمد و پیام جلب امیر را به او ابلاغ کرد، معلم همراه او حرکت کرد تا نزد امیر نصر بیاید، معلم در مسیر راه از خدمتکار پرسید: علت احضار من چیست؟
خدمتکارجریان را گفت.
معلم دانست امیر نصر در صدد انتقام است، در مسیر راه به مغازه ی میوه فروشی رسید، پولی داد و یک عدد میوه ی «بِهِ خوب» خرید و آن را در میان آستینش پنهان کرد. هنگامی که نزد امیر نصر آمد، دید در دست امیر نصر چوبی از درخت«به» هست و آن را بلند می کند و تکان می دهد. همین که چشم امیر نصر به معلم افتاد، خطاب به او گفت:
از این چوب چه خاطره را می نگری؟ (آیا می دانی با چنین چوبی چقدر در ایام کودکی من، به من زدی؟)
در همان دم معلم دست در آستین خود کرد و آن میوه ی «به» را بیرون آورد و به امیر نصر نشان داد و گفت:« عمر پادشاه مستدام باد، این میوه ی به این لطیفی و شادابی از آن چوب به دست آمده است.» ( یعنی بر اثر چوب و تربیت معلم، شخصی مانند شما فردی برجسته، به وجود آمده است).
امیر نصر از این پاسخ جالب، بسیار مسرور و شادمان شد، معلم را در آغوش محبت خود گرفت، جایزه ی کلانی به او داد و برای او حقوق ماهیانه تعیین کرد، به طوری که زندگی معلم تا آخر عمر در خوشی و شادابی گذشت.
#روز_معلم_مبارک
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
📚معلم و كودكان
كودكان مكتب از درس و مشق خسته شده بودند. با هم مشورت كردند كه چگونه درس را تعطيل كنند و چند روزی از درس و كلاس راحت باشند. يكی از شاگردان كه از همه زيركتر بود گفت: فردا ما همه به نوبت به مكتب ميآييم و يكی يكی به استاد ميگوييم چرا رنگ و رويتان زرد است؟ مريض هستيد؟ وقتی همه اين حرف را بگوييم او باور ميكند و خيال بيماری در او زياد ميشود. همة شاگردان حرف اين كودك زيرك را پذيرفتند و با هم پيمان بستند كه همه در اين كار متفق باشند، و كسی خبرچينی نكند.
فردا صبح كودكان با اين قرار به مكتب آمدند. در مكتبخانه كلاس درس در خانة استاد تشكيل ميشد. همه دم در منتظر شاگرد زيرك ايستادند تا اول او داخل برود و كار را آغاز كند.او آمد و وارد شد و به استاد سلام كرد و گفت : خدا بد ندهد؟ چرا رنگ رويتان زرد است؟
استاد گفت: نه حالم خوب است و مشكلی ندارم، برو بنشين درست را بخوان.اما گمان بد در دل استاد افتاد. شاگرد دوم آمد و به استاد گفت : چرا رنگتان زرد است؟ وهم در دل استاد بيشتر شد. همينطور سی شاگرد آمدند و همه همين حرف را زدند. استاد كم كم يقين كرد كه حالش خوب نيست. پاهايش سست شد به خانه آمد، شاگردان هم به دنبال او آمدند. زنش گفت چرا زود برگشتي؟ چه خبر شده؟ استاد با عصبانيت به همسرش گفت: مگر كوري؟ رنگ زرد مرا نميبيني؟ بيگانهها نگران من هستند و تو از دورويی و كينه، بدی حال مرا نميبيني. تو مرا دوست نداري. چرا به من نگفتی كه رنگ صورتم زرد است؟
زن گفت: ای مرد تو حالت خوب است. بد گمان شدهاي.
استاد گفت: تو هنوز لجاجت ميكني! اين رنج و بيماری مرا نميبيني؟ اگر تو كور و كر شدهای من چه كنم؟ زن گفت : الآن آينه ميآورم تا در آينه ببيني، كه رنگت كاملاً عادی است. استاد فرياد زد و گفت: نه تو و نه آينهات، هيچكدام راست نميگوييد. تو هميشه با من كينه و دشمنی داري. زود بستر خواب مرا آماده كن كه سرم سنگين شد، زن كمی ديرتر، بستر را آماده كرد، استاد فرياد زد و گفت تو دشمن مني. چرا ايستادهای ؟ زن نميدانست چه بگويد؟ با خود گفت اگر بگويم تو حالت خوب است و مريض نيستي، مرا به دشمنی متهم ميكند و گمان بد ميبرد كه من در هنگام نبودن او در خانه كار بد انجام ميدهم. اگر چيزی نگويم اين ماجرا جدی ميشود. زن بستر را آماده كرد و استاد روی تخت دراز كشيد. كودكان آنجا كنار استاد نشستند و آرام آرام درس ميخواندند و خود را غمگين نشان ميدادند. شاگرد زيرك با اشاره كرد كه بچهها يواش يواش صداشان را بلند كردند. بعد گفت : آرام بخوانيد صدای شما استاد را آزار ميدهد. آيا ارزش دارد كه برای يك ديناری كه شما به استاد ميدهيد اينقدر درد سر بدهيد؟ استاد گفت: راست ميگويد. برويد. درد سرم را بيشتر كرديد. درس امروز تعطيل است. بچهها برای سلامتی استاد دعا كردند و با شادی به سوی خانهها رفتند. مادران با تعجب از بچهها پرسيدند : چرا به مكتب نرفتهايد؟ كودكان گفتند كه از قضای آسمان امروز استاد ما بيمار شد. مادران حرف شاگردان را باور نكردند و گفتند: شما دروغ ميگوييد. ما فردا به مكتب ميآييم تا اصل ماجرا را بدانيم. كودكان گفتند: بفرماييد، بروييد تا راست و دروغ حرف ما را بدانيد. بامداد فردا مادران به مكتب آمدند، استاد در بستر افتاده بود، از بس لحاف روی او بود عرق كرده بود و ناله ميكرد، مادران پرسيدند: چه شده؟ از كی درد سر داريد؟ ببخشيد ما خبر نداشتيم. استاد گفت: من هم بيخبر بودم، بچهها مرا از اين درد پنهان باخبر كردند. من سرگرم كارم بودم و اين درد بزرگ در درون من پنهان بود. آدم وقتی با جديت به كار مشغول باشد رنج و بيماری خود را نميفهمد.
تلقین غلط دیگران
میتواند اعتماد به نفس را کاهش داده
و تصورات ما را با نگرش دیگران همسو کند.
و ذهن ما را از واقعیت اصلی خود دور ساخته، و باور های اساسی باطنی را خنثی کند.
#روز_معلم_مبارک
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
💢معلم
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه مگس گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه مگس رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و مگسه هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي مگس؟!
خشكم زد
-عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت:
-حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه !
واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو اموزش انبيا ميشه پيدا كرد!
#روز_معلم_مبارک
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
💢کدام صندلی؟؟
امتحان پایانى درس فلسفه بود. استاد فقط یک سؤال مطرح کرده بود! سؤال این بود:
ــ شما چگونه مىتوانید مرا متقاعد کنید که صندلى جلوى شما نامرئى است؟
تقریباً یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخهاى خود را در برگه امتحانىشان بنویسند،
به غیر از یک دانشجوى تنبل
که تنها 10 ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!
چند روز بعد که استاد نمرههاى دانشجویان را اعلام کرد،
آن دانشجوى تنبل بالاترین نمره کلاس را گرفته بود!!
او در جواب فقط نوشته بود :
«کدام صندلى؟!»
مسائل ساده را پیچیده نکنید!
#روز_معلم
#کودک_و_نوجوان
#عموپاکدل
┄┅═✼✿🌼✿✼═┅┄
کانال کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel