eitaa logo
کودک و نوجوان
647 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
175 فایل
💟 ویژه :‌ ❣کودکان❣نوجوانان❣والدین❣معلّمان❣مربیان❣مبلّغان ❣ایتا کودک ونوجوان 🆔 eitaa.com/amoopakdel ایتا قیچی سخنگو✂(کاغذوبرش و کاردستی و اوریگامی) 🆔eitaa.com/kardasti313 ارتباط باادمین: @pakdel1
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈🍀🎈🍀🎈🍀🎈🍀🎈🍀 در مورد وقت شناسی و اهمیتش برای بچه ها بگید❤️ اینکه بچه ها باید چه زمانی بخوابن☺️چه زمانی غذا بخورن . و.. این داستان رو برای بچه ها تعریف کنید تا معنای وقت شناسی رو بفهمند 👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇 توی یه دشت خوشگل و سر سبز خانواده‌اي زندگی می‌کردن که به خانواده مموشیا مشهور بودن …. مامان موشه و بابا موشه ده تا بچه داشتن. بین این ده تا بچه مموشیا یکیشون شبا دیر می خوابید اسمش موش موشی بود.. یه بچه موش زرنگ وناقلا..ازبس شبا دیر می‌خوابید روزا تا لنگ ظهرخواب میموند .. خواهر و برادرش صبح زود میرفتن توی دشت مشغول بازی و شادی اما موش موشی قصه ما توخواب ناز بود… وقتی بیدار میشد همۀ مموشیا خسته بودن گشنه بودن و حال بازی کردن با موش موشی رو نداشتن. موش موشی تنها یه روز رفت تا برای خودش یه خونه دیگه زندگی کنه .. رفت و رفت و رفت تا رسید به خانوم جغده … گفت: خانوم جغده من موش موشی بیام پسر شما شم؟من دوس ندارم شبا زود بخوابم ولی همۀ تو خونه ما زود میخوابن … 🎈🍀🎈🍀🎈🍀🎈🍀🎈🍀
همسر حضرت علی و دختر پیامبر، حضرت فاطمه، وقتی از دنیا رفت، چهار بچه داشت؛ دو پسر، به نام‌های «حسن» و «حسین» و دو دختر، به نام‌های «زینب» و «ام‌کلثوم». اون‌ها خیلی کوچک بودن و باید کسی ازشون مراقبت می‌کرد؛ حضرت علی هم برای حل این مشکل، تصمیم می‌گیره که با ام‌البنین ازدواج کنه. خانم حضرت ام‌البنین از خانواده‌ای بود که همه‌شون خیلی شجاع و دلیر بودند. ایشون اول، اسمشون فاطمه بود، اما وقتی با امام علی ازدواج کرد، به همه اعلام کرد که فاطمه صداش نکنن. ایشون فکر می‌کرد بچه‌های حضرت فاطمه، اسم فاطمه رو که بشنون، یاد مادر خودشون می‌افتن و ممکنه که دلتنگ مادرشون بشن. ایشون چهار تا پسر به دنیا آورد، به همین خاطر ایشونو ام‌البنین صدا کردند، به معنی «مادر پسرها». یکی از این پسرها «حضرت ابالفضل» بود که از همه پسرها بزرگ‌تر هم بود؛ سه تا برادر کوچک‌ترش هم «عبدلله»، «عثمان» و «جعفر» نام داشتند. خانم ام‌البنین احترام خیلی زیادی برای بچه‌های حضرت فاطمه قائل بود. به پسرهای خودش هم همیشه می‌گفت به حسن و حسین و خواهراشون احترام بذارن؛ مثلا وقتی سر سفره می‌نشستن و ام‌البنین می‌خواست برای هرکس غذا بکشه، اول برای برای بچه‌های حضرت فاطمه غذا می‌کشید! 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 🦋 ویژه کودک ونوجوان ووالدین به کانال مادر ایتاء بپیوندید 🆔https://eitaa.com/kodak_va_nojavan @Amoopakdel
🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴 وقتى معتصم در سال 218 هجرى، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادى که در آن ‏وقت شش ساله بود، به همراه خانواده‏اش در مدینه ماند. پس از آن ‏که حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس ‏و جو کرد و وقتى شنید پسر بزرگ حضرت جواد، على ‏بن ‏محمد، شش سال دارد، گفت این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصى را که از نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آن ‏جا کسى را که دشمن اهل‏بیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکى از علماى مدینه را به نام «الجنیدى»، که جزو مخالفترین و دشمن‏ترینِ مردم با اهل‏بیت علیهم‏السّلام بود - در مدینه از این قبیل علما آن ‏وقت بودند - براى این کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربى و مؤدبِ این بچه کنم، تا نگذارى .... 🍃🍃🌸🌸🍃🍃 🦋 ویژه کودک ونوجوان ووالدین به کانال مادر ایتاء بپیوندید 🆔https://eitaa.com/kodak_va_nojavan @Amoopakdel 🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
🦋 قصه 🦋 ‍ 🐘🌿 فیل به درد نخور 🌿🐘 (قسمت اول) تا حالا فیل دیده‏ ای؟ اگر دیده‌‏ ای که می‏دانی و اگر هم ندیده‏ ای، حتماً شنیده‏ ای که فیل‏ها خیلی بزرگ هستند. ولی روزگاری یک بچه فیل کوچولو زندگی می‏کرد که از هر چه فیل وبچه فیل تو دنیاست کوچولوتر بود. برای همین، همه فیلچه صدایش می‏زدند. فیلچه هر چه رو انگشت‏های پایش بلند می‏شد، گردن می‏کشید و خرطومش را بلند می‏کرد، باز هم قدش به کوتاه‏ترین شاخه‏ ی درخت‏های کوتاه جنگل نمی‏رسید. وقتی نزدیک غروب، همه‏ ی فیل‏ها به پایین رفتن خورشید در پشت کوه‏ها نگاه می‏ کردند، فیلچه هر چه سرک می‏کشید و به آسمان نگاه می‏کرد، فقط زانوی فیل‏های دیگر را می‏دید. روزی رهبر گلّه به همه خبر داد که امروز به حمّام می‏ رویم. فیلچه از مادرش پرسید: حمّام کجاست؟ مادرش تعریف کرد: حمام فیل‏ها کمی دورتر از این‏جاست. ولی من نمی‏توانم تو را ببرم، چون می‏ ترسم که زیر دست و پا، له بشوی. فیلچه بغض کرد. آخر خیلی دلش می‏خواست مثل فیل‏های دیگر به حمام برود. کاش این‏قدر کوچک نبود. فیل‏ها رفتند و رفتند تا به آب رسیدند. مادر درختی را به او نشان داد و گفت: تو برو و زیر آن درخت بنشین تا من برگردم. فیلچه با سری آویزان، در حالی که خرطومش را روی خاک می‏کشید، رفت و همان جا نشست. از دور بچه فیل‏هایی که با شادی با خرطومشان به هم آب می‏پاشیدند و آب بازی می‏کردند را نگاه کرد و آه کشید در این هنگام، ناگهان صدای نازکی شنید: آهای، تو دیگه کی هستی؟ چرا اینجا نشستی؟ فیلچه به اطرافش چشم انداخت. نه این طرف، نه آن طرف کسی نبود. صدا دوباره گفت: اگر درختی، کی از زمین در آمدی؟ اگر کوهی ...   ..