eitaa logo
عمو روحانی
11هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
969 ویدیو
674 فایل
گروه فرهنگی تبلیغی شکوفه‌های آسمانی(عمو روحانی) بیش از 10 سال فعالیت بیش از 10000 شرکت کننده در دوره ها فعالیت در بزرگترین مراکز فرهنگی کشور مرجع محتوایی تربیت دینی کودک و نوجوان amoorohani.com فرمانی @farmani_110 شهبازی @sarbazkochak
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره مقدماتی تربیت مربی کودک اصفهان امروز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عمو روحانی
میلاد امام محمد باقر علیه السلام امام پنجمین ما محمد باقر است عالم علم دین ما محمد باقر است ناشر علم احمدی محمد باقر است بوی گل محمدی محمد باقر است گلشن دین منور از محمد باقر است گلاب و گل معطر از محمد باقر است مظهر دانش و کرم محمد باقر است هادی نون و القلم محمد باقر است ماه زمین و آسمان محمد باقر است نور خدواند جهان محمد باقر است غنچه باغ عابدین محمد باقر است پرتو راه مومنین محمد باقر است شمع شبستان بقیع محمد باقر است ماه فروزان بقیع محمد باقر است منبع :انس با قران و اهل بیت امام علیه السلام 🌸بانک محتوایی ویژه مربیان🌸 www.amoorohani.com 👇👇👇 http://sapp.ir/amoorohani 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/409141249Cbd93b95dbc
هدایت شده از عمو روحانی
🌸مثل بوی سیب (داستان کودکانه از زندگی امام «علیه السّلام») ✅غریبه بود و از راه دوری آمده بود. به این طرف و آن طرف نگاه کرد. بعد، از شتر پیاده شد. آن را کنار مسجد بست و وارد مسجد شد. مسجد خلوت بود. تنها دو سه نفر در حال نماز بودند. مرد غریب، کنار کسی که به مسجد رفته بود ایستاد و مشغول نماز شد. آرامش عجیبی در مسجد بود. مرد غریب این آرامش را همراه با عطری دلنواز به خوبی حس می کرد. از بیرون، از کنار دریچه ی مسجد، صدای بق بقوی چند کبوتر می آمد. نمازش را که خواند، دوباره نگاهی به اطراف کرد. کودکی همراه پدرش، کمی آن طرف تر مشغول نماز بود. هر کاری که پدر می کرد، او هم می کرد، حتما بعد از او آمده بودند، چون وقتی وارد مسجد می شد، آن ها را ندیده بود. بعد به مردی که کنارش مشغول نماز بود خیره شد. مرد چهره ای زیبا و مهربان داشت. گویا عطری که هنگام نماز احساس می کرد، از او بود، بویی مثل بوی سیب! مرد خوش قیافه آهسته زیر لب دعا کرد. مرد غریبه هم دست هایش را بلند کرد: «خدایا!» ما را به راه راست هدایت کن. خدایا ! تنها تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم. خداوندا! ما را از همه مردم بی نیاز کن.» مرد خوش قیافه که بوی سیب می داد، از جا بلند شد. گویا می خواست برود. پیش از رفتن، ایستاد و به مرد غریب خیره شد. مرد غریب هم به او نگاه کرد. مرد خوش قیافه که لبخندی مهربان بر لب داشت، به مرد غریبه سلام کرد و گفت: «برادر! این طور نگو. بگو: خدایا! ما را از مردم بد بی نیاز کن چون مؤمن، از برادرش بی نیاز نیست.» مرد خوش قیافه خداحافظی کرد. مرد غریبه آن قدر نگاهش کرد تا از مسجد بیرون رفت. با خود گفت: «چه مرد نورانی و فهمیده ای! چه کلام زیبایی! هر که هست، مردی دانشمند و بزرگ است. تنها آدم های بزرگ و اهل علم می توانند این قدر قشنگ و خوب حرف بزنند.» مرد غریبه از کسی که تازه وارد مسجد شده بود، پرسید: «آقا! ببخشید این مرد که الان از مسجد بیرون رفت، که بود؟» -چطور او را نشناخته ای؟ او امام ما شیعیان، محمد باقر بود. مرد غریبه با تعجب گفت: «راست می گویی؟ او محمد باقر (علیه السلام) بود؟ کاش زودتر او را شناخته بودم.» منبع: دانشمند کوچک و پنج قصه ی دیگر، محمود پوروهاب 🌸مرجع محتوایی تربیت دینی 🌸 www.amoorohani.com 👇 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/409141249Cbd93b95dbc