هدایت شده از "کاشان پایتخت نهج البلاغه"
#تکلیف_کلاس_مداحی_شهید_عباس_بابایی #تکلیف_کلاس_مداحی_شهید_بهنام_محمدی
💿تکلیف کلاس های مداحی استاد خدادوست👇👇👇
هدایت شده از "کاشان پایتخت نهج البلاغه"
✅شعر زیر را باید حفظ کنید👇👇👇
🏴باز این چه شورش است كه در خلق عالم است
🏴باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
🏴باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین
🏴بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
🏴این صبح تیره باز دمید از كجا كزو
🏴كار جهان و خلق جهان جمله در هم است
🏴گویا طلوع مىكند از مغرب آفتاب
🏴كاشوب در تمامى ذرات عالم است
🏴گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
🏴این رستخیز عام كه نامش محرم است
🏴در بارگاه قدس كه جاى ملال نیست
🏴سرهاى قدسیان همه بر زانوى غم است
🏴جن و ملك بر آدمیان نوحه مىكنند
🏴گویا عزاى اشرف اولاد آدم است
🏴خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
🏴پرورده كنار رسول خدا حسین
هدایت شده از "کاشان پایتخت نهج البلاغه"
#تکلیف_کلاس_شهید_ابراهیم_هادی
📝تکلیف کلاس استاد حسن زاده
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
هدایت شده از "کاشان پایتخت نهج البلاغه"
📝به خونه برگردیم خونه آغوش حسینه… مگه نه؟
به خونه برگردیم خونه بین الحرمینه… مگه نه؟
منِ ویرونه اربعین میرسم خونه؛ بده سامونم دیگه تو خونه میمونم!
حسین؛ حرف مادر پدر بزرگامون بود…
حسین؛ قبل از این دنیا دین و دنیامون بود…
به خونه برگشتم… مگه میشه پام به هیئت نرسه؟!
به خونه برگشتم… نمیشه دلم به خیمت نرسه!
مگه از سنگه؟ چه کنم باز دلم تنگه!
مهربون ارباب یا حسین دلمو دریاب؛ حسین خونه ی مادریم هیئته والله!
حسین همه نوکریم هیئته والله! حسین لحظه ی دلبریم هیئته والله…
برم نگردونی! برنگردون منو زشته به خدا!
برم نگردونی! هیئتت برام بهشته به خدا…
برم نگردونی… کربلات برام بهشته به خدا
آرزومی تو یا حسین آبرومی تو؛ بی تو غم دارم یاحسین تورو کم دارم!
حسین؛ خاکم ای کاش منو در کنی ارباب!
حسین؛ من بدم کاش منو حر کنی ارباب…
حسین؛ دست خالیمو میشه پر کنی ارباب؟!
یه آرزو دارم؛ مادرم به آرزوهاش برسه
یه آرزو دارم؛ پدرم به کربلا پاش برسه
چقدر ساده مادرم یاد من داده؛ با شما باشم… عاشق کربلا باشم…
حسین؛ پدرم بود دعاش نوکرت باشم!
حسین… گفته با گریه هاش نوکرت باشم
حسین… بعد از این من بجاش نوکرت باشم!
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
"کاشان پایتخت نهج البلاغه"
📝به خونه برگردیم خونه آغوش حسینه… مگه نه؟ به خونه برگردیم خونه بین الحرمینه… مگه نه؟ منِ ویرونه اربع
تکلیف این هفته 99/6/20کلاس استاد حسن زاده.
هدایت شده از "کاشان پایتخت نهج البلاغه"
#تکلیف_کلاس_مداحی_شهید_عباس_بابایی #تکلیف_کلاس_مداحی_شهید_بهنام_محمدی
💿تکلیف کلاس های مداحی استاد خدادوست👇👇👇
اکثر محدثین و مورخین شیعه و سنی در کتب خود این واقعه رابا کمی اختلاف نقل کرده اند که حاصل گفتار آنها چنین است:چون لشکر ابن زیاد ملعون در کنار دیر راهب منزل کرد، سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند.
پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره ی غذا گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت:*آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟
به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند.باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*(چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود.چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود، و از آسمان دسته دسته ملائک فرود می آیند و می گویند:«السلام علیک یا بن رسول الله! السلام علیک یا ابا عبدالله! صلوات الله و سلامه علیک»راهب چون این منظره را دید تعجب کرد و ترسید و تا صبح صبر نمود. چون سپیده ی دمید از دیر خود بیرون آمد، به میان لشکر رفته پرسید: بزرگ لشکر کیست؟ گفتند: خولی .
نزد خولی آمد و پرسید: در این صندوق چیست؟ گفت: سر مرد خارجی است که ابن زیاد او را به قتل رسانیده.گفت: نامش چیست؟ گفت: حسین بن علی بن أبی طالب. گفت: نام مادرش؟ گفت: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلّم).راهب گفت: هلاکت بر شما باد بر آنچه کردید، همانا احبار و علمای ما راست گفتند، که هر گاه این مرد کشته شود از آسمان خون می بارد، و جز در کشتن پیامبر و وصی او خون نبارد.اکنون از تو خواهش می کنم ساعتی این سر را به من دهید.
آنگاه به شما رد کنم. گفت: ما این سر را بیرون نمی آوریم مگر نزد یزید، تا از وی جایزه بگیریم.راهب گفت: جایزه ی تو چیست؟ گفت: کیسه ای که ده هزار درهم در او باشد.گفت: این مبلغ را من نیز می دهم. راهب همیانی آورد که در او ده هزار در هم بود خولی آن را گرفت و آن سر مطهر را تا یک ساعت به راهب سپرد.
راهب آن سر مبارک را به صومعه ی خویش برد و با گلاب شست، و با مشک و کافور خوشبو گردانید، و بر سجاده ی خویش گذاشت و بنالید و بگریست، و به آن سر منور می فرمود: یا ابا عبد الله! به خدا سوگند بر من گران است که در کربلا نبودم که جان خود را فدای تو کنم، یا ابا عبد الله !هر گاه جدت را ملاقات کردی گواهی بده که من شهادتین را گفتم، و در خدمت تو اسلام آوردم.آنگاه راهب مسلمان شد (و کسانی هم که با او بودند مسلمان شدند) و آن سر مقدس را بر گردانید.راهب بعد از این جریان از صومعه بیرون آمد، و در کوهستانی می زیست و به عبادت و پارسایی ادامه داد تا از دنیا رفت.
لشکریان کوچ کردند، و نزدیک شام چون خواستند آن پولها را بین خود تقسیم کنند، همه سفال شده و بر یک طرف آن نوشته بود:«ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل ال ظالمون»و بر طرف دیگر نوشته بود:«و سیلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون» .
خولی گفت: این امر را کتمان کنید و استرجاع کرد و گفت:«خسر الدنیا و الا خرة»،یعنی در دنیا و آخرت زیان کار شدیم.
بعضی چنین نقل کرده اند: را هب به سر مقدس عرض کرد:ای سر سروران عالم! و ای مهتر مهتران! گمان دارم تو از کسانی باشی که خداوند در تورات و انجیل وصف آنان کرده، و فضیلت تأویل به تو عطا فرموده، و بزرگان سادات بنی آدم در دنیا و آخرت بر تو گریه و ندبه می کنند، می خواهم تو را به اسم و وصف بشناسم.
آن سر بزرگوار به سخن آمد و فرمود:«انا المظلوم، انا المهموم، اناالمغموم، انا الذی بسیف العدوان و الظلم قتلت، انا الذی بحرب اهل البغی ظلمت، انا الذی علی غیر جرم نهبت، انا الذی من الماء منعت، انا الذی عن الاهل و الاوطان بعدت»، آن نصرانی گفت: به خدا قسم ای سر! خود را بیشتر معرفی کن.
آن سر فرمود:«انا ابن محمد المصطفی، انا ابن علی المرتضی، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن خدیجة الکبری، انا ابن العروة الوثقی، انا شهید کربلا، انا قتیل کربلا، انا مظلوم کربلا، انا عطشان کربلا...»،