eitaa logo
کانال تخصصی آمادگی و نوگلان پیش دبستانی
2.2هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
978 ویدیو
162 فایل
کانال پیش دبستانی #محمدمهدی_لشگری
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕 آموزش كاردستي بسيار ساده به كودكان با استفاده از ني و ليوان ساده و كم هزينه ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
حلزون کوچولو🐌 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. روزهای اول فصل بهار🌸 بود ، هوا گرم و گرم تر می شد وحیوانات ، جنب و جوش و تلاش را از سر گرفته بودند.😬 آقای چهار دست ، همین طور سوت زنان و شادی کنان به این طرف و آن طرف می جهید و می خندید . بعد با خودش می گفت : چه هوای خوبی بهتر است به دیدن دوستم بروم و با هم از این هوای خوب لذت ببریم.☺️ وقتی که به طرف خانه ی دوستش به راه افتاد ، توی مسیر پایش سر می خورد و نمی توانست درست راه برود و یک دفعه پرت شد روی زمین. عنکبوت از راه رسید و با دیدن ملخ که روی زمین افتاده و پهن شده بود ، حسابی خنده اش گرفت ، طوری که نمی توانست جلوی خند هاش را بگیرد !🕷😆 ملخ خیلی ناراحت شد و گفت : عنکبوت، زمین افتادن خنده دارد؟ عنکبوت خودش را جمع و جور کرد و گفت : نه دوست من ، تو را مسخره نمی کنم ، از من ناراحت نشو !🤔😕 اصلاًبه من بگو ببینم چه کسی این جا را سُر کرده است تا خودم حسابش را برسم! یک دفعه خودِ عنکبوت هم سُر خورد و اُفتاد و هر دو با هر زحمتی که بود از زمین بلند شدند و به راه افتادند و با احتیاط قدم بر می داشتند.😳 همین طور که می رفتند به جایی رسیدند که دیگر زمین سُر نبود. به جانور عجیبی رسیدند و گفتند : این دیگر چیست ؟ او گفت : سلام ! اسم من حلزون است.🐌 بعد آن ها هم صدا گفتند: از کجا پیدایت شده؟ چرا برگ ها وسبزی های 🍀🍀مزرعه ما را می خوری؟ تا حالا از کجا غذا به دست می آوردی؟🤔🤔 حلزون گفت : صبر کنید دوستان من ! از اول هم من اینجا بودم، زمستان ❄⛄را داخل خانه ام خوابیده بودم! حالا بهار شده از خواب بیدار شدم.🙄 آن ها گفتند: ولی ما که خانه ای نمی بینیم! حلزون گفت: خب همین صدفی که پشت من است، خانه ی من است.😳 آن ها با اخم گفتند اصلاً به ما مربوط نیست خانه ی تو چه شکلی و کجاست ؟ چرا زمین را سُر کرده ای و چه طوری این کار را انجام دادی؟🤔 حلزون گفت : بله من این کار را کرده ام ولی دلم نمی خواست این طوری بشود و شما زمین بخورید ! من مجبورم برای حرکت کردن این مایع لغزنده را روی زمین بپاشم و روی آن بخزم، چون مثل شما پا ندارم و این مایع لغزنده به من کمک می کند.😐 آن ها گفتند : ما نمی دانستیم که تو با چه زحمتی مجبوری راه بروی! از تو معذرت می خواهیم که رفتارمان بد بود!🙁 حلزون گفت: نه؛ این که گفتم مجبورم بخاطر این نبود که بخواهم بگویم دارم زحمت می کشم؛ نه خدا مرا این طور آفریده است و این مایع لغزنده را هم در اختیار من قرار داده است، وسیلۀ راه رفتن شما پاهای تان است و من برای حرکت کردن می خزم! همیشه هم خدا را شکر می کنم.😌 ملخ و عنکبوت 🕷🕸گفتند : ما باید از این به بعد سعی کنیم اطراف مان را خوب ببینیم و جلوی پای مان را خوب نگاه کنیم و زمین نخوریم و بعد هم کسی را بی خودی سرزنش نکنیم.🙂 آنها با تعجب پرسیدند: حلزون جان، تو که دندان نداری! چه طوری این همه برگ🍀 🍀و سبزی را می جوی؟!😬 حلزون جواب داد خدا به من بیش از پانزده هزار دندان داده است که در پشت زبانم مخفی شده است. آن ها از تعجب به هم نگاه کردند و گفتند : وای چه قدر دندان😳 خروس طلایی🐔 نوک زنان به طرف آن ها می آمد ، آنها پا به فرار گذاشتند ولی حلزون نتواست به تندی حرکت کند ، آنها پشت یک بوته پنهان شدند و به حلزون نگاه می کردند.🐓😰 خروس🐔 به حلزون که رسید چند نوک به او زد و بعد هم از آن جا دور شد. آن ها نگاه کردند و دیدند ، خانه حلزون🐌 صحیح و سالم آنجاست ولی از خود حلزون خبری نیست. ناراحت شدند وشروع کردند به گریه😢 حلزون🐌 فریاد زد : من اینجا هستم ،زنده و سلامت! برای چی گریه می کنید؟ فراموش کردید که این صدف از من محافظت می کند؟😅 عنکبوت گفت : تو چطور توی این صدف پر پیچ و خم جا می شوی ؟حلزون با لبخندی بر لب گفت : من بدن نرمی دارم ، خودم را به شکل صدفم در می آورم و راحت توی آن جا می شوم. می بینید این هم یکی دیگر از شگفتی های وجود من است. در آفریده های خداوند چیزهای عجیب و شگفت انگیزی وجود دارد.😉 از آن روز به بعد عنکبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبی برای هم شدند ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی بازی🏀 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐ 🦄کانال آموزش مجازی 🐳 @beybimay🌟 آرشیو کلاس اولی ها ⛄👇 @k_avaliha آرشیو کلاس دومی ها🦄👇 @k_dovomiha آرشیو کلاس سومی ها🍁👇 @k_sevomiha آرشیو کلاس چهارمی ها🦋🍂 @k_chaharomiha آرشیو کلاس پنجمی ها 🐋👇 @k_panjomihaa آرشیو کلاس ششمی ها 🦉👇 @k_sheshomiha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ آموزشی ࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐ 🦄کانال آموزش مجازی 🐳 @beybimay🌟 آرشیو کلاس اولی ها ⛄👇 @k_avaliha آرشیو کلاس دومی ها🦄👇 @k_dovomiha آرشیو کلاس سومی ها🍁👇 @k_sevomiha آرشیو کلاس چهارمی ها🦋🍂 @k_chaharomiha آرشیو کلاس پنجمی ها 🐋👇 @k_panjomihaa آرشیو کلاس ششمی ها 🦉👇 @k_sheshomiha
42.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجراهای آموزشی اتل متل یه جنگل این ماجرا : بازی وقت خواب ࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐ 🦄کانال آموزش مجازی 🐳 @beybimay🌟 آرشیو کلاس اولی ها ⛄👇 @k_avaliha آرشیو کلاس دومی ها🦄👇 @k_dovomiha آرشیو کلاس سومی ها🍁👇 @k_sevomiha آرشیو کلاس چهارمی ها🦋🍂 @k_chaharomiha آرشیو کلاس پنجمی ها 🐋👇 @k_panjomihaa آرشیو کلاس ششمی ها 🦉👇 @k_sheshomiha
بادبادکی نزدیک ابر ها.mp3
7.22M
آی قصه قصه قصه بادبادکی نزدیک ابرها قصه گو: با استفاده از ني و ليوان ساده و كم هزينه ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤 یه لالایی قشنگ ، تقدیم نی نی های خوشگلم❤️🌹 لالا لالا آناناس🍍 عروسک تو تنهاس بگیر اونو توآغوش لحافتو بکش روش لالا لالا گلابی خیال کن روی تابی یا تو قایق رو آبی حالا راحت می خوابی لالا پسته خندون خوابیده گل تو گلدون 🪴 توهم مثل گل ناز نگفتی شب بخیر باز بذار چشاتو رو هم نباشه تو دلت غم لالا انار دون دون نمی ره خوابت آسون ببین خورشید خوابیده لحافو روش کشیده لحاف پر ستاره یه ماه نصفه داره لالا شلیل وآلو🫐 بالش پنبه ایت کو کجا قایم شده کوش؟ خوابیده روی اون موش گل من خیلی خستس قایم باشک دیگه بس لالالا موز وانگور🍌🍇 بلا از تو بشه دور توآسمون ستاره 💫 شبا تا صبح بیداره نگاه کن دست تکون داد یه بوس برات فرستاد لالالاهندوانه 🍉 گل یکی یدونه تودیشب خوش خوابیدی بگو توخواب چی دیدی؟ بخواب آرام و شیرین ببین خوابای رنگین لالا گیلاس خوش طعم🍒 بذار چشماتو رو هم قناری خواب خوابه 🦜 می خواد تا صبح بخوابه یواش ساعت دیواری ⏰ بیدار میشه قناری لالا لیموی شیرین 🍋 پاورچین و پاورچین بابا اومد تو رو دید 👱‍♂ تو خواب چشماتوبوسید بابا تختو می ده تاب تو هم می خندی تو خواب 😄 لالالا توت فرنگی 🍓 عجب خواب قشنگی چشماتوبستی آرام تموم شد لالایی هام الهی باشه فردا برایت صبح زیبا شبتون بخیر عزیزای دلم😘 با استفاده از ني و ليوان ساده و كم هزينه ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
نقاشی اعداد🎨❤️ با استفاده از ني و ليوان ساده و كم هزينه ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. نمونه ای دیگر برای ایده آموزش رنگها و تشابه به وسیله نمد . ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
آی قصه قصه قصه آتش یک روز مامان موشی به بچه اش گفت: « من امروز جایی نمی رم. می خوام بمونم خونه و برات آش سه گردو بپزم. » موشی گفت: « منم بپزم، من بپزم؟ » مامان موشی چوب خشک ها 🪵را گوشه ی خانه جمع کرد. موشی نشست و به چوب ها نگاه کرد. مامان موشی کبریت زد و چوب ها آتش 🔥گرفتند. موشی جیغ کشید. پرید عقب و به آتش گفت: « وای! تو کجا بودی؟! » مامان موشی خندید و گفت: « موشی! نزدیک آتش نیا تا من بیام. » و رفت گردو بیاورد. موشی همانجا نشست و به آتش نگاه کرد. آتش، جیریک جیریک آواز می خواند. موشی گفت: « آواز هم که بلدی بخونی! » آتش گفت: « بله که بلدم. هم بلدم بخوانم، هم بلدم بچرخم. » و آواز خواند و چرخید. عقب رفت و جلو رفت. رنگ به رنگ شد. قرمز شد. زرد شد. آبی شد. موشی گفت: « چه پیرهن 🦺قرمزی! چه دامن زردی! جوراب🧦 هات هم که آبیه! خوش به حالت، لباس هات خیلی خوشگله😍! » بعد رفت جلوتر و گفت: « یه کم پیرهن قرمزت رو به من می دی؟ » آتش🔥 چرخ خورد و گفت: « موشی کوچولو! تو که نمی توانی به من دست بزنی! » موشی گفت: « اگر تکان نخوری، می تونم. » و رفت خیلی جلو، نزدیک آتش، یکهو دماغش داغ شد. ترسید. پرید عقب و گفت: « وای چه داغی! » آتش گفت: « بله، لباس های من داغِ داغه. لباس داغ که نمی خوایی؟ » موشی گفت: « نه، نمی خوام. » و پرید توی کاسه قایم شود که پروانه را دید. پروانه داشت می آمد طرف آتش. موشی داد زد: « نرو جلو می سوزی! » اما پروانه رفت جلو. یکهو شاخکش داغ شد. خیلی ترسید. پرید عقب و جیغ کشید: « وای چه داغی! » و رفت پیش موشی🐭. موشی تند و تند شاخک پروانه را فوت کرد. خنک که شد، توی کاسه قایم شدند و به آواز آتش گوش دادند. - جیریک🪲 جیریک، جیریک جیریک! کم کم صدای پای مامان موشی هم آمد: تیلیک تولوک ... موشی و پروانه🦋 از بالای کاسه🥣 سرک کشیدند. مامان موشی با سه تا گردو آمد. موشی و پروانه را توی کاسه دید. خندید و گفت: « توی کاسه چه کار دارید؟ مگر شما ها آشید؟! » مامان موشی رفت نزدیک قابلمه، ولی موشی پرید دُم او را کشید و گفت: « وای الآن می سوزی! بیا پیش ما قایم شو... » آتش🔥 گفت: « نترس موشی! مامانت مواظبه. » موشی 🐭و پروانه🦋 از توی کاسه بیرون آمدند و از دور به آتش نگاه کردند. آتش جیریک جیریک آواز خواند و یواش یواش آش🫕 را پخت. ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕💕 ‍ ‍ ‍ لالایی امشب😴😴😴 تو هم یه روز بزرگ میشی میری تا شهر رویاها به یاد خونه🏠 میافتی چشات میشه مثه دریا به یاد امشب و هر شب که من بیخواب و آواره نشستم تا سحر بیدار به پای تو و گهواره لالایی لالایی ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین راحتی به بچه‌تون یاد بدید با وسایل مدرسه‌ش کار دستی بسازه ذهن فرزندتونو‌ تقویت کنید ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. نمونه ای دیگر برای ایده آموزش رنگها و تشابه به وسیله نمد . ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat
آی قصه قصه قصه آتش یک روز مامان موشی به بچه اش گفت: « من امروز جایی نمی رم. می خوام بمونم خونه و برات آش سه گردو بپزم. » موشی گفت: « منم بپزم، من بپزم؟ » مامان موشی چوب خشک ها 🪵را گوشه ی خانه جمع کرد. موشی نشست و به چوب ها نگاه کرد. مامان موشی کبریت زد و چوب ها آتش 🔥گرفتند. موشی جیغ کشید. پرید عقب و به آتش گفت: « وای! تو کجا بودی؟! » مامان موشی خندید و گفت: « موشی! نزدیک آتش نیا تا من بیام. » و رفت گردو بیاورد. موشی همانجا نشست و به آتش نگاه کرد. آتش، جیریک جیریک آواز می خواند. موشی گفت: « آواز هم که بلدی بخونی! » آتش گفت: « بله که بلدم. هم بلدم بخوانم، هم بلدم بچرخم. » و آواز خواند و چرخید. عقب رفت و جلو رفت. رنگ به رنگ شد. قرمز شد. زرد شد. آبی شد. موشی گفت: « چه پیرهن 🦺قرمزی! چه دامن زردی! جوراب🧦 هات هم که آبیه! خوش به حالت، لباس هات خیلی خوشگله😍! » بعد رفت جلوتر و گفت: « یه کم پیرهن قرمزت رو به من می دی؟ » آتش🔥 چرخ خورد و گفت: « موشی کوچولو! تو که نمی توانی به من دست بزنی! » موشی گفت: « اگر تکان نخوری، می تونم. » و رفت خیلی جلو، نزدیک آتش، یکهو دماغش داغ شد. ترسید. پرید عقب و گفت: « وای چه داغی! » آتش گفت: « بله، لباس های من داغِ داغه. لباس داغ که نمی خوایی؟ » موشی گفت: « نه، نمی خوام. » و پرید توی کاسه قایم شود که پروانه را دید. پروانه داشت می آمد طرف آتش. موشی داد زد: « نرو جلو می سوزی! » اما پروانه رفت جلو. یکهو شاخکش داغ شد. خیلی ترسید. پرید عقب و جیغ کشید: « وای چه داغی! » و رفت پیش موشی🐭. موشی تند و تند شاخک پروانه را فوت کرد. خنک که شد، توی کاسه قایم شدند و به آواز آتش گوش دادند. - جیریک🪲 جیریک، جیریک جیریک! کم کم صدای پای مامان موشی هم آمد: تیلیک تولوک ... موشی و پروانه🦋 از بالای کاسه🥣 سرک کشیدند. مامان موشی با سه تا گردو آمد. موشی و پروانه را توی کاسه دید. خندید و گفت: « توی کاسه چه کار دارید؟ مگر شما ها آشید؟! » مامان موشی رفت نزدیک قابلمه، ولی موشی پرید دُم او را کشید و گفت: « وای الآن می سوزی! بیا پیش ما قایم شو... » آتش🔥 گفت: « نترس موشی! مامانت مواظبه. » موشی 🐭و پروانه🦋 از توی کاسه بیرون آمدند و از دور به آتش نگاه کردند. آتش جیریک جیریک آواز خواند و یواش یواش آش🫕 را پخت. ╲\╭┓ ╭ 🦊🗯 ┗╯\╲ 👇 👇 @amozesh_tarbiyat