eitaa logo
انجمن نویسندگان انقلابی رمان
181 دنبال‌کننده
20 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یا حبیب قلوب المشتاقین خدمت همه بزرگوانی که به تازگی به باغِ زیبایِ انار، تشریف آورده اند، به رسمِ ادب.....عرض سلام و خیرمقدم دارم.... به باغی که وقفِ حضرت صدیقه ی طاهرة سلام الله علیهاست....وخاکِ آن از کربلا آورده شده است، خوش آمدید.... بزرگوران ! آیا هنگام ورود ،صدای ملائکه را شنیدید؟ ...آن هنگام که با سلام وصلوات و با کریمه ی « ادخلوها بسلامٍ آمنین» شما را به داخل راهنمایی می کردند...؟ بی گمان، انوارِ درخشانِ کلماتشان را دراعماقِ جانتان مشاهده نمودید .... گرامیان! در این باغ ، درختان، فقط نور می خورند ، نور می آشامند....تا فقط از نور بنویسند....از نور بگویند....ودر نور غوطه ور شوند..‌. ارجمندان! ما با دل وجان،از قلم های پر نورتان استقبال می کنیم.....ومنتظر عطر افشانی آنها هستیم.... پس : بسم الله......🌹
و تو باید آگاهانه و مشتاقانه گودال قتلگاه را انتخاب کنی. و تو باید رنج را انتخاب کنی. باید انتخاب کنی. و هیچ راهی نیست. تمام راه ها را رفته ایم ما. و تو باید بسوزی. جهان را یکسره ظلمت فراگرفته باید نور تولید کرد و چه نوری سریعتر و پرنورتر از سوزاندن خودت...باید انتخاب کنی که بسوزی. باید قبول کنی که راهی نیست. راهی جز خاکستر شدنت نیست. برای سوختن آماده ای؟ برای گودال آماده ای. و ما را تا به بلای کربلا نیازموده اند از این دنیا نخواهند برد. پس خودت پا در میدان بگذار و مستانه و مشتاقانه انتخابش کن. بگذار وقتی شعله های آتش تمام روحت را گداخته تماشایت کند. و چه لذتی دارد دانستن این معنا که او می بیند. خدایا تو خواهی دید. خواهی دید خیل خاکستر نشینانت را. و این بار چقدر سترگ است؟ تا کجا؟ تا کی؟ مگر می شود کهکشان را در کف دستانم جای دهم؟ تا به حال درخت انار را از نزدیک دیده ای؟ دیده ای با آن برگهای سبز مدها متانش چقدر زیباست...انگار که اخگر در جانش افتاده...باغ انار شبیه جنگلی آتش گرفته است. اگر ندیده ای یک روز حتما خواهی دید. باغ انار شبیه آن آتشی است که بر ابراهیم سرد شد. یا نار کونی بردا ً و سلاما علی ابراهیم. درخت انار وقتی ثمره می دهد انگار آتش گرفته است. و چه زیباست تماشای باغ اناری که ثمره داده است. منتظر آن روز خواهم ماند. #دلنوشته #برگ @ANARSTORY
وقتی کلمه هایت را در ظرفی می ریزی و ثبت اش میکنی حواست باشد...بله با تو هستم. با تو که می خواهی این راه را شروع کنی...با خودِ خودِ خودت. من از یک راه رفته با تو سخن می گویم. تجلّی آنچه می نوشی در نوشته هایت بی داد خواهد کرد. پس جز نور چیز دیگری ننوش. برگ باش. و برگ عاشق نوشیدن نور است. و همواره چشمه خورشید به او می تابد. پس چشمه خورشید را پیدا کن. همان که چند صد سال است پشت ابر است. #برگ #واو #ارسالی @ANARSTORY
سوال دیگری هم بود درباره اصطلاحات این گروه البته برداشت خودم هستم اگر صحیح بود،تایید می‌کنند اساتید. برگ و باغ،باغبان،شاخه و ازاین قبیل 1.علاقه موسس گروه به میوه و باغ انار 2.این مدل صحبت کردن برای تلطیف فضاست و راحت تر نقد کردن و صحبت کردن وگرنه خشک و بی حال میشد 3.ایهام هایی در این کلمات هست که اگر ب خودتان مراجعه کنید، قطعا نیازهای روحتان را با آنها هماهنگ می‌بینید مثلا: برگها به نور نیاز دارند اگر خودتان را برگ ببینید،همانطور که برگ ب نور نیاز دارد برای تولید غذا،روح شما هم به نور نیاز دارد برای تولیدات فکری نور را از خورشید می‌گیرند و خورشید روح ما کدام است جز حسین بن علی؟
و مقام برگی یعنی ودیعه ای از جنس کرم در درونت باید پرورش دهی. حاضری؟ با تو هستم!
و دلم هوس پروانه شدن دارد و کرمی درونم مدام برگ می‌خورد. پیله می تند دور قلبم. ای کرم با تو هستم. رهایم کن. رهایم کن ای بی پیر. ای لامصب. ای....
سوال: سلام آقای برگ. قبلا درباره عصای حضرت موسی علیه السلام و نکات نغزی که دارد فرمودید، اما ذکراین نکات به بعدموکول شد. آیا وقتش نرسیده یادبگیریم یا گفته شده این نکات ؟ جواب برگی: عصای موسی دادنی نیست. باید ابتدا پیغمبر رسانه ای بشوید...عصا خود به خود از چوب خودتان تراشیده می شود....با تبر، ریشه خودتان را از وابستگی ها ببرید و سپس از مصر وابستگی ها جدا شوید...مدتی در مدینِ وجودتان چوپانی کنید و شب های دراز زمستانی تنها در کوه و دشت فقط به تماشای خدا بگذرانید. موقعی که آماده بازگشت به مصر وجودتان شدید عصای چوپانی تبدیل به اژدها خواهد شد. @ANARSTORY
و نور، تنها نیازِ بیرونی برگ است. بقیه اش از داخل تامین می شود. و صد بار دو جمله قبلی را تکرار کن. حالا بخوان... الله نور السموات و الارض... و تو ای انسان...تنها نیازت نور است. من #برگ ام... تو هم یک برگی. #برگ #مونولوگ @ANARSTORY
خب اول بگم که این جا گروه نیست! بلکه ی باغ بزرگ هست که از شکوفه ی انار و برگ انار و درخت انار تشکیل شده ما اینجا اول که وارد میشیم ی نهال هستیم که بعد هم با رسیدگی اساتید یعنی باغبان قراره تبدیل بشم به یک نویسنده ی ماهر که همون درخت انار پر از میوه است ... ما اینجا هم گروهی نیستیم بلکه خواهر، برادریم .. تمرین ها برای رشد و پرورش ما هست و نقش آب و نور و کود را دارد 🌱
💢سوالاتی که از ما دارید را در ادامه جواب داده ایم... ❓هدف باغ‌ها چیست؟ فتح قدس ❓وظیفه و فعالیت اعضا چیست؟ رعایت نظم، حفظ حرمت انسانی و نیز حریم شخصی بین باغبان ها و اعضا نوشتن تمرین نیم ساعت نوشتن و نیم ساعت خواندن روزانه ❓قوانین و ضوابط کدام اند؟ چت و تبلیغ ممنوع ❓تخلف ها چه نتیجه ای دارند؟ تذکر محترمانه، فلفل و ترکه مسدودیت. محرومیت از تمام باغات. ❓توضیح و اهمیت پرسشنامه: آشنایی ضروری با خصوصیات نویسندگان باغ انار ❓دوره های نویسندگی یک دوره سه ساله در 9 کلاس ❓اساتید و رزومه . . . ❓مدیران احد ❓طریقه همکاری چیست؟ اطلاع از توانایی ها و اضافه شدن به گروه مرتبط ❓توضیحات درباره گروه ها و کانال های وابسته از میوه درخت تا جان آدمیزاد گروه وابسته هست تا توانمندی شما چه باشد ❓چرا انار میوه موردعلاقه حضرت مادر است. سلام الله علیها. ❓چرا ایتا راه قدس از ایتا می‌گذرد. ❓چرا داستان بازگشت همه چیز به داستان است. ❓چرا اینجاییم: باهم و درکنار هم ساقه های ترد ما رشد کرده و محکم خواهند شد‌. ❓چرا با همیم: کار جمعی زودتر به ثمر می رسد. انسان موجودی اجتماعی است. یدالله مع الجماعه ❓چرا پول نمی گیریم پولکی نیستیم. للحق ❓چرا باحالیم: دل مومن آرام به عنایت الهی است. شادی واقعی از چشمه نور تراوش می کند. ❓چرا خوبیم: چون محب اهل بیت علیهم السلام هستیم. ❓چرا باید مقید و متین باشیم: نویسندگان مذهبی و انقلابی باید مومن و مودب و متین باشند. ❓چرا باید یاد بگیریم: انسان برای عبادت از روی علّم خلق شده است. انسان دارای روحی والاست که باید از قفس جسم به والاترین درجه ها برسد. ❓چرا این همه گروه مختلف داریم چرا همه اش را یکی نمی کنیم: هرکسی را کاری است و باری. شاخه های انار مرزها را درهم شکسته و میوه معرفت به جهانیان خواهند رسانید. هر هنری نیازمند حضور انارهاست. و و باید مرزهای شعر، رمان، و گرافیک را رعایت کنیم. ❓توضیح اصطلاحات برگ: نور خورشید را جذب کرده، وظیفه تامین غذای درخت را برعهده دارد. کنایه از اساتید. درخت: نیاز به نور و آب وهوا و رسیدگی باغبان ها، درختان پربار دارای استعداد رسیدن به تعالی کنایه از اعضا باغبان: طبیب درختان، تزریق آرامش به کنه ی درختان کنایه از مدیران شاخه جنباندن: حیات داشته باشید، حرکت کنید، رشد کنید. کنایه از فعالیت مونولوگ: گفتگو با نفس، خلسه درونی. حدیث نفس. ریختن روح در کوزه واژه ها. مونودعا: گفتگوی درونی با خالق یکتا، اتصال قلب با مرکز هستی مونومادر: گفتگوی درونی با قلب مادر، اتصال به نقطه محبت مادر. مونولوگی شیفته مادر‌. @ANARSTORY
✅دوستان جدید الورود، همانطور که در بنر سنجاق شده مشخص است، این گروه دست گرمیست. یعنی با انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، فکر و ذکرتان نوشتن شود و قالب مورد نظرتان به دست بیایید. مثل فوتبال که قبل شروع مسابقه، گرم می‌کنند تا حین بازی، دچار مصدومیت نشوند. شما هم تمارین باغ انار را انجام دهید تا دست و ذهنتان باز شود تا وقتی وارد کلاس های خصوصی نویسندگی شدید، دست و ذهنتان، رباط صلیبی پاره نکند. برای انجام تمارین و خواندن آموزش‌ها، هشتگ‌های زیر را جست‌وجو کنید👇 ♨️در ضمن هرشب، تمرین های بعدی نیز ارسال می‌شود. متن‌ و داستان و دل‌نوشته‌های خودتان را نیز می‌توانید ارسال کنید تا با قوت و ضعف‌هایش آشنا شوید. در ضمن اگر هم کسی نظر نداد، ناراحت نشوید و با قدرت به نوشتن ادامه دهید. در جلسات و بحث‌ها شرکت کنید و فقط نظاره‌گر نباشید. در متن‌هایتان هم حتماً هشتگ بزنید. برای آگاهی از چگونگی درست هشتگ زدن، را جست‌وجو کنید. 💯برای اطلاع از جزئیات کلاس های تخصصی و همچنین ثبت نام، به کاربر احد مراجعه کنید👇 @anarstory_admin ⚠️در ضمن در این هفته‌، جلسه‌ی نویسی در روزهای فرد برگزار می‌شود. یعنی فردا ساعت ۱۶، جلسه‌ی نویسی شروع خواهد شد. آن‌هایی که نمی‌دانند مونولوگ چیست، را در گروه و کانال باغ انار جست‌و‌جو کنید. از علامه گوگل هم می‌توانید کمک بگیرید. موفق باشید🍃🌹🍃🌹
جلوی ساختمان به شکل درخت انار پارک میکنم ویک آن سفر میکنم به گذشته عجب وسیله ای بود زهرا جون خدا حفظش کند انگار همین دیروز بود که با خواندن رمان هایش درایتا اول به گروه نقد بعد به باغ انار بعد هم در کلاس های نویسندگی شرکت کردم .. اون روزها استاد واقفی آرزوی همچین ساختمانی داشت .. والان اونقدر کارو بارش گرفته که من شدم شاخه و برگ برایش جمع میکنم تازه هیچ وقت فکرش رانمیکردم بتونم خانوم صادقی و استاد رااز نزدیک ببینم ولی حالا ... خدایاشکرت ازاون چه که من تصور کرده بودم هم بیشتربهم دادی.
یابن طه: سلام برگ ناشناس یادم هست سردر باغی نوشته شده بود باغ انار +نویسندگی کنجکاوشدم واردشدم سرک کشیدم برایم نوع حرف زدنهایشان عجیب غریب می آمد گفتم شاید اینجا چیزی یاد بگیرم دربه رویم برای باغ هایی دیگرهم گشوده شد انگار استعدادهایم را مدتها در وجودم محبوس کرده بودم آشکار شدند باغبانش راهمه میشناختند ولی برای من همه چیز گنگ و مبهم بود از اینکه حرفی میزدم که شاید به قبای شاخه ها بر میخورد ولی باغبانش صبورتر به نظر می رسید حیف که خیلی وقتها میخواستم یه حرفی بهشون بزنم ولی سکوت راترجیح دادم وحتی متوقفم کردند اینجاهها به صبر باغبانش شک میکردم چون خود را غریبه ای میدانستم که درجمعی خصوصی حق حرف زدن ندارد از اینکه درحد پادشاهی به کسی احترام گذارم رانمی توانستم چون هرکسی ایرادی داشت ولی حیف که آنها نقدپذیر نبودند وفقط برای نقد وعیب گیری دیگران شاخه میشکستند کمی دلگیر میشدم ورهایشان میکردم ولی باز فکرمیکردم ومیگفتم بگذار بمانی شاید اشتباه کرده ای روزها به این منوال میگذشت اکنون سال ۱۴۰۹شمسی هنوز بااینکه باغبان را نمیشناسم اما چیزهای زیادی یاد گرفته ام وباید سپاسگذار باغبانی باشم که با خلاقیت بسیار مرا به این وادی رساند هنوز برگ هستم واو برگ های بسیار را پرثمر کرده خداوندا عمرش رابابرکت قرار بده وباغش را سرسبزتر ووسیعتر.
سلام جناب واقفی( برگ) حال شما چطور است؟ ده سال پیش یادتان هست گروه داشتیم و ساعتها مینشینیم پای ایتا با گوشی اندروید تمرین مینوشتیم؟ من یادم هست. و این هم یادم هست که تهدید کردید هر کس رزومه خود را ننویسد باید برود. ان روزها فکر نمیکردم که الان شما رارییس محترم فرهنگستان ادب و هنر پارسی ببینم. غرض اینکه الان یک کتاب نوشتم درباره ی «نقش راهنمای دیندار در دین مداری نوجوانان» خواستم یاداوری کنم بخاطر اب و نان و شیرینی که در هیاتهای مجازی خوردیم. سفارش ما راهم کنید. ضمنا پسر کوچکم که ان روزها پای گوشی مینشست و زحمت حذف تمارین مرا میکشید، الان خودش سخنران هیات شده. دست بوس است.. اقازاده « نرگس خاتون» هم ماشاالله بزرگ شده اند. سلام خدمت مادر گرامیشان برسانید. ان شاالله بعد از موافقت چاپ کتاب با خانواده خدمت میرسیم. شیرینی دو طرفه... مهجور🍃
هم اکنون در کنار برگ یک کارخانه قند تاسیس شده. قند پارسی به بنگاله می رود و در آنجا شکر شکن شده اند همه طوطیان هند. و هند سرزمینی است پر برگ....البته گاو هم دارد... و من لذت وافر می برم از قلم هاتان حتی بیشتر از لذت خوردن ویفر.... به خدای و واحد قسم. انه خواهیم ایستاد. و آرمان ها را مجسم خواهیم کرد. تا وار بت فرعون زمان را بشکنیم و وار خلاقانه قلم رها کنیم و این گفتار از لسان اگر نباشد ولی مطمئنا تلاش برای راستگویی خودش ارزشمند است. پس باز هم بنویسید و قند در دل برگ آب کنید. این قندها به جهان های دیگر صادر خواهد شد.
با اندوه به پیام هایشان نگاه میکنم یکی گفته بود : استاد واقفی استادی متواضع و دلسوز بودند دیگری گفته بود : استاد واقفی نه... تنشان را در گور نلرزان جناب برگ بودند یکی دیگر گفته بود : دلم برای تمرین دادن هایشان تنگ شده با خود گفتم استاد جایتان خالی... این درختان حسابی قد علم کرده اند و باغ انار شده جنگلی از انار های ترش و شیرین... از ایتآ بیرون می آیم درختان حسابی دلتنگ شده اند حتی دلتنگ «برگم» گفتن های استاد. . . ای اجل کاش کمی بیشتر فرصت میدادی تا ما قدر استاد را بیشتر بدانیم یادش بخیر ان قدر دست و دلباز بودند که گفتند اگر در مسابقه ی سه ملیون تومانی برنده شوند برایمان فرغون و چند قیچی باغبانی میخرند و صد افسوس که اجل فرصت شان نداد و نفهمیدیم آخر مسابقه به کجا رسید! حال درختان آنقدر گرفته و پژمرده بود که حوصله ی پیگیری را نداشتند ان روز ها انگار دیگر کسی نبود تا در باغ سم هنری بپاشد و آب رشد قلم بدهد و هرز باغ شده بود ناامیدی و هر روز با حجم بسیار پیام های دلتنگی و دلداری رو به رو میشدی اما حال ده سال از ان روز ها گذشت و درختان هرکدام قد علم کرده و برگ هایی شدند به یاد استاد. . . با صدای زنگ موبایلم از دنیای خیالات بیرون پریدم جواب دادم : بله!؟ : بپر گروه معلوم شده واقفی زنده اس سه ملیون پولو زده به جیب و الفرار پیچوندنمون. . . نمیدانستم بهت زده شوم با عصبی دود از گوش هایم بیرون میزد با دستانی لرزان وارد گروه شدم یکی گفته بود : از همان اول معلوم بود چه کاره است. . . مشکوک میزد عهه این همانی بود که استاد را دلسوز و متواضع خوانده بود! یکی دیگر گفته بود : با برگم برگم گفتن هایش گولمان زده بود متعجب از کار دنیا مکث کردم این هم همانی بود که گفته بود نگوییم استاد... بگوییم جناب برگ چون تنشان در گور میلرزد با خود گفتم این استاد هم عجب ادم خسیسی بود...به خاطر سه ملیون همه رو پیچوند به خود امدم من هم ایشان را دست و دلباز خواندم دنیا را ببینین نظرات انسان ها بر انچه اطرافشان میگذرد و حرف هایی که میشنوند تغیر میکند
به: ریاست محترم حوزه هنری انقلاب اسلامی سلام علیکم. احتراما پیرو نامه قبلی که ضمیمه پرونده فرموده بودید، نکته‌ای خاطرنشان میکنم. تعداد کتاب های چاپی حقیر در نامه شما ۳۶ مورد ذکر شده بود. خدمت‌تان عارضم که ۳۵ تاست. کتاب آخر، واو، نامش تکراری بود، چاپ نکردند. سپاس از توجه‌تان مدیر کل روابط عمومی سازمان احد
یادش بخیر روز اولی که جستجویی در ایتا کردم و ناگهان وارد باغی شدم نامش انار بود ترش و ملسی و شیرینی اش را نمیدانم اما خاص بود تا برگی، مدیر باغبانها را عمران خان خطاب کرد ناگهان بیاد هند و بازیگران هندی اش افتادم همانها که گاه پارچه ای رنگی دور کله شان می پیچند و خال قرمزی بین دو ابرویشان میگذراند و با گذاشتن کف دو دستشان روی هم، رقص و آهنگ هندی سر میدهند در فکر بودم که آیا این عمران خان هم از همان خانهای هندی است یا که فرق دارد! که فهمیدم نه، فرق دارد انگار این یکی استاد ادب فارسی ست و به برگهای تازه جوانه زده باغش راه دانه انار شدن نشان میدهد آدم خوبی ست و در راه رضای خدا پول چندانی از برگ های باغ دریافت نمی کند خوب حرف میزند و خوب انار انار میکند و دل آدم را آب می اندازد حالا بعد از ده سال از آن روز کذایی همه چیز دگرگون و متحول شده چه کسی فکرش را میکرد آن عمران خانی که در باغ همه بر سر اسمش قسم میخوردند با همان سی تومنهایی که از برگهای بیچاره بعنوان ضمان میگرفت و وعده برگشتش را در آخر دوره می داد اما خلف وعده میکرد، به پولی هنگفت برسد و سر آخر بلیط هند بخرد! همان هندی که طی ده سال گذشته بطور شگفتی رشد فرهنگی داشته و خانهای بیشتری را درون فیلمهای سینمایی اش چپانده... همه خان ها را یک جا بخورد ملت بیچاره ی دوستدار فیلم هندی داده تا ببینند و کیفش را ببرند و از داستانهای باورنکردنی درونش چشمهایشان از کاسه بیرون بزند آری... شنیدم عمران خان مثل تمام تازه مشهور شدگان هنرمند ایرانی، ناگهان به سرش زده و فیلش یاد هندوستان کرده! هوای خارج بسرش زده و بیانیه ی ضد ایرانی سر داده... و بمزد همین بیانیه ، چپش را حسابی از پول و دلار پر کرده و حالا بپشتوانه ی اسم هندیگونه اش برایمان "بالیوودی" شده... جانم برایتان بگوید که دیروز یکی از برگهای زرد باغ انار (که از بد روزگار کمرش شکسته و از دوره ریاست جمهوری روحانی علیه اللعنه تاکنون سر راست نکرده و بخاک فلاکت نشسته) فیلم سینمایی جدید عمران خان را برایم شی ریت کرد آه و حسرت از اینهمه تغییر... عمران خانی که شهره ی هنر و ادب فارسی بود حالا بدجوری خودش را به هنر و ادب هندی فروخته و حسابی گاف داده! در فیلم جدیدش رقیب عشقی سلمان خان معروف شده و بر سر دختر هندی نقش اول فیلم "آیشواریا رای" - که نصف تنش همیشه طی سانسورهایی عمیق محو میشود- دعوا کرده بزن بزنی راه انداخته که بیا و ببین! طوریکه حالا سلمان خان هم با پشتک و باروهای معروفش جلوی شلنگ تخته های او کم آورده و از دستش عاصی شده و در صفحه ی توییتری اش این چنین نقل کرده: آخر بالیوودی شدن هم حدی داردهه! این بازیگر هه هندی نمای روشنفکر هه دیگر حد را از سر گذرانده هه و جلوی معشوقه ی هندی بنده هه، چه کارها که نمی کند هه! جای اینکه برود هه دل کارگردان معروف هه بدست بیاورد هه یک ریز آب انار ترش به آیشواریای عزیز هه تعارف میکند هه و دلش را بسختی بدست آورده هه... افسوس و صد افسوس از اینهمه هه ولنگاری هه فرهنگی هه!!! بله ... اینگونه بود که عمران خان در فیلم هندی معروفش زیادی در نقش خود فرو رفت و بعد از تمام شدن فیلمش، بطور کلی عنان از کف داد... با معشوقه ی بدحجاب بالیوودی اش " خانم رای" حسابی جیک تو جیک شد و به او آب انار تعارف کرد... برای آب انار خوردن به دکه ی آب انارگیری مجاور ساختمان بالیوود رفت و حیثیت ملت انقلابی ایران را به باد فنا داد... بسرعت با او قرار ازدواج گذاشت و آخر همین هفته مجلس عقدشان است... میخواهد با آن کله ی پارچه پیچ و لباس هندی بلندش دور آتشدان معبد هندوها بچرخد و معشوقه اش را با ساری هندی با خودش چندباری بچرخاند... از رقص و آوازهای بعد از چرخیدنش هم نمیگویم که بدآموزی دارد و سانسور میشود اما،،،، افسوس و صد افسوس از اینهمه انار ترش خوردن و عنان کار از دست دادن 😖 امضا: برگ شته زده ی باغ
البته در مخیله بنده هم نمی گنجد که کارمند بشوم. مشرک به شرک کارمندی ام. از ریاست هم هراسانم. برایم پست جهادی بیابید...همان که کاخ سفید و سیاه و سرخ را با درختان دیگر قبضه کرده ایم و گُرُ و گُر داریم محتوا غنی شاکله ساز می سازیم برای انسانها تا جهان معنوی و حیات طیبه را ایجاد کنیم....وراهی به اینجا نیست جز آوینی شدن....و آوینی باید به قلب های ما نگاه کند. قلب من مرده است. میخواهم. سید بیا و با آتش قلمت در قلب ما بِدَم.
سلام #واو عزیز من. تو از من مثل طفل کوچکی جدا شدی و رفتی. چند وقت یک بار بازیگوشانه تو را در خانه کسی می بینم. و نمی دانم در روح انسان ها چه تاثیری خواهی گذاشت و چه درد و درمانی به بشریت اضافه خواهی کرد. من هیچ نمی دانم. تو ولی بدان. بدان که واژه به واژه ات باید روح و حیات تزریق کند. باید که قوی باشی. هر چقدر هم از من دور باشی از جنس منی. سبز و کوچک. @ANARSTORY
سلام و نور. درخت های من آیا وقت آن نرسیده که این تن های چوبی که برای آتش آفریده شده اند را رها کنید و روح پر عظمت خودتان را زنده کنید. مسیری که تا قیامت در پیش دارید پر از راز است. و چه کسی می داند در پس این پرده چه اتفاق خواهد افتاد. قلب های چوبی فقط جای خار و خاشاک است. قلب ها را با آب حیات زنده کنید و برای این کار راهی جز رسیدن به خضر وجودتان ندارید.
و خداوندا ما را از چت حفظ فرما... شیطان را فرسنگ ها از باغ دور کن که اخیرا به هر دری میزند که در باغ را ببندد. ریشه های درختان را استوار بفرما. قلم های درختان را جاری کن. تنورشان را روشن و برگ هاشان را ریزان بگردان. آمین گویان را در پناه خود حفظ کن.
پینوکیو بعد از شکم نهنگ آدم شد. و یونس هم در شکم ماهی توبه کرد. و شاید راه آدم شدن از عنکبوت غار ثور بگذرد. و یا از شتر صالح. و گوسفند ابراهیم. و گوساله سامری. و گرگ مصری. و افلاطون لحظه ای سرش را از دفتر و دستکش بالا آورد و گفت: _یک سر راه آدم شدن حیوانات اند؛ جونُم.
و شب زیباست. و سنگر زیباست. و کهکشان. و حیاط خانه مادر بزرگ. و درخت بادام شان. و درخت شاهتوتشان. و درخت کوچک انگورشان. خاطرات کودکی همه اش زیباست. و کهکشان را تا کودک هستید سیر تماشا کنید. جوان و میانسال که بشوید چیزهای مهم دیگری هستند که از کهکشان مهمتر می شوند....از حیات...از قلب...از شعور...از شعر...از ادبیات...از لذت شاهدونه بو داده...
سلام ونور. برگ در هجوم تگرگ می شکند. برگ هم هست، هم نیست. برگ نور می خورد و قند در دلش آب میشود. برگ آمده است تا به درختان باغ بفهماند که حیات یک برگ و نورخواری یک برگ برای خودش نیست. برگ نور میخورد تا قند در دلش آب کند و تا ابد به درختان قنداب بخوراند. دل درختان را شیرین کند. وکدامین درخت است که قنداب دوست نداشته باشد. برگ اگر حیات داشته باشد همه می گویند درخت زنده است. و اگر برگ حیات نداشته باشد می گویند درخت مرده است. برگ عصاره معماری است. برگ عصاره زیبایی و دلنوازی باغ است. می گویند باغ سرسبز. نمی گویند باغ تنه قهوه ای. یا باغ شاخه دراز...حیات یک باغ به برگ است. برگ وقتی خودش را می شناسد و وظیفه نورخواری را می پذیرد می داند که برای حیات خودش نباید کار کند. برای حیات میلیارد ها سلول گیاهی باید کار کند. و تنها عضو درخت است که نور می خورد. و اگر برگ را از درختی بگیری و روی خورشید بکاری اش این نور به حالش هیچ فایده ای ندارد. چرا که ابزار نور خواری اش را گرفته ای. نور و برگ به هم ممزوج اند. سلام و نور. #مونولوگ #برگ #حیات #نور #برگلوگ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARSTORY