هم اکنون در کنار برگ یک کارخانه قند تاسیس شده.
قند پارسی به بنگاله می رود و در آنجا شکر شکن شده اند همه طوطیان هند.
و هند سرزمینی است پر برگ....البته گاو هم دارد...
و من لذت وافر می برم از قلم هاتان حتی بیشتر از لذت خوردن ویفر....
به خدای #احد و واحد قسم. #مجاهد انه خواهیم ایستاد. و آرمان #آرمین ها را مجسم خواهیم کرد. تا #ابراهیمی وار بت فرعون زمان را بشکنیم و #موسوی وار خلاقانه قلم رها کنیم و این گفتار از لسان #صادقی اگر نباشد ولی مطمئنا تلاش برای راستگویی خودش ارزشمند است.
پس باز هم بنویسید و قند در دل برگ آب کنید.
این قندها به جهان های دیگر صادر خواهد شد.
#تمرین
با اندوه به پیام هایشان نگاه میکنم
یکی گفته بود
: استاد واقفی استادی متواضع و دلسوز بودند
دیگری گفته بود
: استاد واقفی نه... تنشان را در گور نلرزان جناب برگ بودند
یکی دیگر گفته بود
: دلم برای تمرین دادن هایشان تنگ شده
با خود گفتم
استاد جایتان خالی...
این درختان حسابی قد علم کرده اند و باغ انار شده جنگلی از انار های ترش و شیرین...
از ایتآ بیرون می آیم
درختان حسابی دلتنگ شده اند
حتی دلتنگ «برگم» گفتن های استاد. . .
ای اجل کاش کمی بیشتر فرصت میدادی
تا ما قدر استاد را بیشتر بدانیم
یادش بخیر
ان قدر دست و دلباز بودند که گفتند اگر در مسابقه ی سه ملیون تومانی برنده شوند برایمان فرغون و چند قیچی باغبانی میخرند
و صد افسوس که اجل فرصت شان نداد و نفهمیدیم آخر مسابقه به کجا رسید!
حال درختان آنقدر گرفته و پژمرده بود که حوصله ی پیگیری را نداشتند
ان روز ها انگار دیگر کسی نبود تا در باغ سم هنری بپاشد
و آب رشد قلم بدهد و هرز باغ شده بود ناامیدی و هر روز با حجم بسیار پیام های دلتنگی و دلداری رو به رو میشدی
اما حال ده سال از ان روز ها گذشت و درختان هرکدام قد علم کرده و برگ هایی شدند به یاد استاد. . .
با صدای زنگ موبایلم از دنیای خیالات بیرون پریدم
جواب دادم : بله!؟
: بپر گروه معلوم شده واقفی زنده اس
سه ملیون پولو زده به جیب و الفرار
پیچوندنمون. . .
نمیدانستم بهت زده شوم با عصبی
دود از گوش هایم بیرون میزد
با دستانی لرزان وارد گروه شدم
یکی گفته بود : از همان اول معلوم بود چه کاره است. . . مشکوک میزد
عهه
این همانی بود که استاد را دلسوز و متواضع خوانده بود!
یکی دیگر گفته بود
: با برگم برگم گفتن هایش گولمان زده بود
متعجب از کار دنیا مکث کردم
این هم همانی بود که گفته بود نگوییم استاد... بگوییم جناب برگ
چون تنشان در گور میلرزد
با خود گفتم این استاد هم عجب ادم خسیسی بود...به خاطر سه ملیون همه رو پیچوند
به خود امدم
من هم ایشان را دست و دلباز خواندم
دنیا را ببینین
نظرات انسان ها بر انچه اطرافشان میگذرد و حرف هایی که میشنوند تغیر میکند
#تمرین
به:
ریاست محترم حوزه هنری انقلاب اسلامی
سلام علیکم.
احتراما پیرو نامه قبلی که ضمیمه پرونده فرموده بودید،
نکتهای خاطرنشان میکنم.
تعداد کتاب های چاپی حقیر در نامه شما ۳۶ مورد ذکر شده بود.
خدمتتان عارضم که ۳۵ تاست.
کتاب آخر،
واو،
نامش تکراری بود،
چاپ نکردند.
سپاس از توجهتان
مدیر کل روابط عمومی سازمان
احد
#تمرین
یادش بخیر روز اولی که جستجویی در ایتا کردم و ناگهان وارد باغی شدم
نامش انار بود
ترش و ملسی و شیرینی اش را نمیدانم اما خاص بود
تا برگی، مدیر باغبانها را عمران خان خطاب کرد ناگهان بیاد هند و بازیگران هندی اش افتادم
همانها که گاه پارچه ای رنگی دور کله شان می پیچند و خال قرمزی بین دو ابرویشان میگذراند و با گذاشتن کف دو دستشان روی هم، رقص و آهنگ هندی سر میدهند
در فکر بودم که آیا این عمران خان هم از همان خانهای هندی است یا که فرق دارد!
که فهمیدم نه، فرق دارد
انگار این یکی استاد ادب فارسی ست و به برگهای تازه جوانه زده باغش راه دانه انار شدن نشان میدهد
آدم خوبی ست و در راه رضای خدا پول چندانی از برگ های باغ دریافت نمی کند
خوب حرف میزند و خوب انار انار میکند و دل آدم را آب می اندازد
حالا بعد از ده سال از آن روز کذایی همه چیز دگرگون و متحول شده
چه کسی فکرش را میکرد آن عمران خانی که در باغ همه بر سر اسمش قسم میخوردند با همان سی تومنهایی که از برگهای بیچاره بعنوان ضمان میگرفت و وعده برگشتش را در آخر دوره می داد اما خلف وعده میکرد، به پولی هنگفت برسد و سر آخر بلیط هند بخرد!
همان هندی که طی ده سال گذشته بطور شگفتی رشد فرهنگی داشته و خانهای بیشتری را درون فیلمهای سینمایی اش چپانده...
همه خان ها را یک جا بخورد ملت بیچاره ی دوستدار فیلم هندی داده تا ببینند و کیفش را ببرند و از داستانهای باورنکردنی درونش چشمهایشان از کاسه بیرون بزند
آری... شنیدم عمران خان مثل تمام تازه مشهور شدگان هنرمند ایرانی، ناگهان به سرش زده و فیلش یاد هندوستان کرده!
هوای خارج بسرش زده و بیانیه ی ضد ایرانی سر داده... و بمزد همین بیانیه ، چپش را حسابی از پول و دلار پر کرده و حالا بپشتوانه ی اسم هندیگونه اش برایمان "بالیوودی" شده...
جانم برایتان بگوید که دیروز یکی از برگهای زرد باغ انار (که از بد روزگار کمرش شکسته و از دوره ریاست جمهوری روحانی علیه اللعنه تاکنون سر راست نکرده و بخاک فلاکت نشسته) فیلم سینمایی جدید عمران خان را برایم شی ریت کرد
آه و حسرت از اینهمه تغییر...
عمران خانی که شهره ی هنر و ادب فارسی بود حالا بدجوری خودش را به هنر و ادب هندی فروخته و حسابی گاف داده!
در فیلم جدیدش رقیب عشقی سلمان خان معروف شده و بر سر دختر هندی نقش اول فیلم "آیشواریا رای" - که نصف تنش همیشه طی سانسورهایی عمیق محو میشود- دعوا کرده
بزن بزنی راه انداخته که بیا و ببین!
طوریکه حالا سلمان خان هم با پشتک و باروهای معروفش جلوی شلنگ تخته های او کم آورده و از دستش عاصی شده و در صفحه ی توییتری اش این چنین نقل کرده:
آخر بالیوودی شدن هم حدی داردهه!
این بازیگر هه هندی نمای روشنفکر هه دیگر حد را از سر گذرانده هه و جلوی معشوقه ی هندی بنده هه، چه کارها که نمی کند هه! جای اینکه برود هه دل کارگردان معروف هه بدست بیاورد هه یک ریز آب انار ترش به آیشواریای عزیز هه تعارف میکند هه و دلش را بسختی بدست آورده هه... افسوس و صد افسوس از اینهمه هه ولنگاری هه فرهنگی هه!!!
بله ... اینگونه بود که عمران خان در فیلم هندی معروفش زیادی در نقش خود فرو رفت و بعد از تمام شدن فیلمش، بطور کلی عنان از کف داد...
با معشوقه ی بدحجاب بالیوودی اش " خانم رای" حسابی جیک تو جیک شد و به او آب انار تعارف کرد... برای آب انار خوردن به دکه ی آب انارگیری مجاور ساختمان بالیوود رفت و حیثیت ملت انقلابی ایران را به باد فنا داد...
بسرعت با او قرار ازدواج گذاشت و آخر همین هفته مجلس عقدشان است...
میخواهد با آن کله ی پارچه پیچ و لباس هندی بلندش دور آتشدان معبد هندوها بچرخد و معشوقه اش را با ساری هندی با خودش چندباری بچرخاند... از رقص و آوازهای بعد از چرخیدنش هم نمیگویم که بدآموزی دارد و سانسور میشود اما،،،،
افسوس و صد افسوس از اینهمه انار ترش خوردن و عنان کار از دست دادن 😖
امضا: برگ شته زده ی باغ
البته در مخیله بنده هم نمی گنجد که کارمند بشوم.
مشرک به شرک کارمندی ام.
از ریاست هم هراسانم.
برایم پست جهادی بیابید...همان که کاخ سفید و سیاه و سرخ را با درختان دیگر قبضه کرده ایم و گُرُ و گُر داریم محتوا غنی شاکله ساز می سازیم برای انسانها تا جهان معنوی و حیات طیبه را ایجاد کنیم....وراهی به اینجا نیست جز آوینی شدن....و آوینی باید به قلب های ما نگاه کند.
قلب من مرده است. #سید_مرتضی میخواهم. سید بیا و با آتش قلمت در قلب ما بِدَم.
سلام #واو عزیز من. تو از من مثل طفل کوچکی جدا شدی و رفتی. چند وقت یک بار بازیگوشانه تو را در خانه کسی می بینم. و نمی دانم در روح انسان ها چه تاثیری خواهی گذاشت و چه درد و درمانی به بشریت اضافه خواهی کرد. من هیچ نمی دانم. تو ولی بدان. بدان که واژه به واژه ات باید روح و حیات تزریق کند. باید که قوی باشی. هر چقدر هم از من دور باشی از جنس منی.
سبز و کوچک.
@ANARSTORY
سلام و نور.
درخت های من آیا وقت آن نرسیده که این تن های چوبی که برای آتش آفریده شده اند را رها کنید و روح پر عظمت خودتان را زنده کنید.
مسیری که تا قیامت در پیش دارید پر از راز است. و چه کسی می داند در پس این پرده چه اتفاق خواهد افتاد.
قلب های چوبی فقط جای خار و خاشاک است. قلب ها را با آب حیات زنده کنید و برای این کار راهی جز رسیدن به خضر وجودتان ندارید.
#مونوبرگ
و خداوندا ما را از چت حفظ فرما...
شیطان را فرسنگ ها از باغ دور کن که اخیرا به هر دری میزند که در باغ را ببندد.
ریشه های درختان را استوار بفرما.
قلم های درختان را جاری کن.
تنورشان را روشن
و برگ هاشان را ریزان بگردان.
آمین گویان را در پناه خود حفظ کن.
#مایکرودعا
پینوکیو بعد از شکم نهنگ آدم شد.
و یونس هم در شکم ماهی توبه کرد.
و شاید راه آدم شدن از عنکبوت غار ثور بگذرد.
و یا از شتر صالح.
و گوسفند ابراهیم.
و گوساله سامری.
و گرگ مصری.
و افلاطون لحظه ای سرش را از دفتر و دستکش بالا آورد و گفت:
_یک سر راه آدم شدن حیوانات اند؛ جونُم.
#مونولوگ
و شب زیباست. و سنگر زیباست. و کهکشان. و حیاط خانه مادر بزرگ. و درخت بادام شان. و درخت شاهتوتشان. و درخت کوچک انگورشان. خاطرات کودکی همه اش زیباست. و کهکشان را تا کودک هستید سیر تماشا کنید. جوان و میانسال که بشوید چیزهای مهم دیگری هستند که از کهکشان مهمتر می شوند....از حیات...از قلب...از شعور...از شعر...از ادبیات...از لذت شاهدونه بو داده...
#مونولوگ
سلام ونور.
برگ در هجوم تگرگ می شکند. برگ هم هست، هم نیست. برگ نور می خورد و قند در دلش آب میشود. برگ آمده است تا به درختان باغ بفهماند که حیات یک برگ و نورخواری یک برگ برای خودش نیست. برگ نور میخورد تا قند در دلش آب کند و تا ابد به درختان قنداب بخوراند. دل درختان را شیرین کند. وکدامین درخت است که قنداب دوست نداشته باشد.
برگ اگر حیات داشته باشد همه می گویند درخت زنده است. و اگر برگ حیات نداشته باشد می گویند درخت مرده است. برگ عصاره معماری است. برگ عصاره زیبایی و دلنوازی باغ است. می گویند باغ سرسبز. نمی گویند باغ تنه قهوه ای. یا باغ شاخه دراز...حیات یک باغ به برگ است.
برگ وقتی خودش را می شناسد و وظیفه نورخواری را می پذیرد می داند که برای حیات خودش نباید کار کند. برای حیات میلیارد ها سلول گیاهی باید کار کند. و تنها عضو درخت است که نور می خورد. و اگر برگ را از درختی بگیری و روی خورشید بکاری اش این نور به حالش هیچ فایده ای ندارد. چرا که ابزار نور خواری اش را گرفته ای.
نور و برگ به هم ممزوج اند.
سلام و نور.
#مونولوگ
#برگ
#حیات
#نور
#برگلوگ
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARSTORY