#کرم_ضد_چروک_دور_چشم
یک قچ روغن نارگیل،نصف قچ ویتامین
ای، یک قچ روغن بادام شیرین و یک
قچ ژل آلوورا رو با هم خوب مخلوط کنید هر روز صبح و شب چند قطره به دور چشم بزنید.
🦋@anche_bayad_bedanid
خدايا🙏
در این شب معنوی تمنا دارم 🙏
زیارت اباعبدالله الحسین ع را قسمت همه ما بفرما 🙏
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ🙏
و عجل في فرج مولانا صاحب الزمان🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
ان شاءالله بحق حضرت علی اکبر علیه السلام 🖤
همه دوستان حاجت روا باشند 🙏
آرزو میکنم زیارت کربلا قسمت تون بشه 🙏
شما هم برای همه دعا کنید 🙏
التماس دعا 🙏
شبتون_حسینی✨💚✨
آنچه باید بدانید .......
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣4⃣ ✅ فصل یازدهم 💥 از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣4⃣
✅ فصل یازدهم
💥 یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمیگشتم. زنهای همسایه جلوی در خانهای ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. خیلی دلتنگ بودم. بعد از سلام و احوالپرسی تعارفشان کردم بیایند خانهی ما. گفتم: « فرش میاندازم توی حیاط. چایی هم دم میکنم و با هم میخوریم. » قبول کردند.
💥 در همین موقع، مردی از ته کوچه بدوبدو آمد طرفمان. یک جارو زده بود زیر بغلش و چند تا کتاب هم گرفته بود دستش. از ما پرسید: « شما اهل روستای حاجیآباد هستید؟! »
ما به هم نگاه کردیم و جواب دادیم: « نه. »
مرد پرسید: « پس اهل کجا هستید؟! »
صمد سفارش کرده بود، خیلی مواظب باشم. با هر کسی رفت و آمد نکنم و اطلاعات شخصی و خانوادگی هم به کسی ندهم. به همین خاطر حواسم جمع بود و چیزی نگفتم.
💥 مرد یکریز میپرسید: « خانهتان کجاست؟! شوهرتان چهکاره است؟! اهل کدام روستایید؟! » من که وضع را اینطور دیدم، کلید انداختم و در حیاط را باز کردم. یکی از زنها گفت: « آقا شما که اینهمه سؤال دارید، چرا از ما میپرسید. اجازه بدهید من شوهرم را صدا کنم. حتماً او بهتر میتواند شما را راهنمایی کند. »
مرد تا این حرف را شنید، بدون خداحافظی یا سؤال دیگری بدوبدو از پیش ما رفت. وقتی مرد از ما دور شد، زن همسایه گفت: « خانم ابراهیمی! دیدی چطور حالش را گرفتم. الکی به او گفتم حاجآقامان خانه است. اتفاقاً هیچکس خانهمان نیست. »
💥 یکی از زنها گفت: « به نظر من این مرد دنبال حاجآقای شما میگشت. از طرف منافقها آمده بود و میخواست شما را شناسایی کند تا انتقام آن منافقهایی را که حاجآقای شما دستگیرشان کرده بود بگیرد. »
با شنیدن این حرف، دلهره به جانم افتاد. بیشتر دلواپسیام برای صمد بود. میترسیدم دوباره اتفاقی برایش بیفتد.
💥 مرد بدجوری همه را ترسانده بود. به همین خاطر همسایه ها به خانهی ما نیامدند و رفتند. من هم در حیاط را سهقفله کردم. حتی درِ توی ساختمان را هم قفل کردم و یک چهارپایه گذاشتم پشت در.
💥 آن شب صمد خیلی زود آمد. آن وضع را که دید، پرسید: « این کارها چیه؟! »
ماجرا را برایش تعرف کردم. خندید و گفت: « شما زنها هم که چقدر ترسویید. چیزی نیست. بیخودی میترسی. »
بعد از شام، صمد لباسش را پوشید.
پرسیدم: « کجا؟! »
گفت: « میروم کمیته کار دارم. شاید چند روز نتوانم بیایم. »
گریهام گرفته بود. با التماس گفتم: « میشود نروی؟ »
با خونسردی گفت: « نه. »
گفتم: « می ترسم. اگر نصف شب آن مرد و دار و دسته اش آمدند چهکار کنم؟! »
صمد اول قضیه را به خنده گرفت؛ اما وقتی دید ترسیده ام، کُلت کمریاش را داد به من و گفت: « اگر مشکلی پیش آمد، از این استفاده کن. » بعد هم سر حوصله طرز استفاده از اسلحه را یادم داد و رفت.
💥 اسلحه را زیر بالش گذاشتم و با ترس و لرز خوابیدم. نیمههای شب بود که با صدایی از خواب پریدم. یک نفر داشت در میزد. اسلحه را برداشتم و رفتم توی حیاط. هر چقدر از پشت در گفتم: « کیه؟ » کسی جواب نداد. دوباره با ترس و لرز آمدم توی اتاق که در زدند. مانده بودم چهکار کنم. مثل قبل ایستادم پشت در و چند بار گفتم: « کیه؟! » این بار هم کسی جواب نداد. چند بار این اتفاق تکرار شد. یعنی تا میرسیدم توی اتاق، صدای زنگ در بلند میشد و وقتی میرفتم پشت درکسی جواب نمیداد.
💥 دیگر مطمئن شده بودم یک نفر میخواهد ما را اذیت کند. از ترس تمام چراغها را روشن کردم. بار آخری که صدای زنگ آمد، رفتم روی پشتبام و همانطور که صمد یادم داده بود اسلحه را آماده کردم. دو مرد وسط کوچه ایستاده بودند و با هم حرف میزدند. حتماً خودشان بودند. اسلحه را گرفتم روبهرویشان که یکدفعه متوجه شدم یکی از مردها، همسایهی اینطرفیمان، آقای عسگری، است که خانمش پا به ماه بود. آنقدر خوشحال شدم که از همان بالای پشتبام صدایش کردم و گفتم: « آقای عسگری شمایید؟! » بعد دویدم و در را باز کردم.
💥 آقای عسگری، که مرد محجوب و سربهزیری بود، عادت داشت وقتی زنگ میزد، چند قدمی از در فاصله میگرفت. به همین خاطر هر بار که پشت در میرسیدم، صدای مرا نمیشنید. آمده بود از من کمک بگیرد. خانمش داشت زایمان میکرد.
🔰ادامه دارد...🔰
@anche_bayad_bedanid
👱🏻♀️براي كاهش موخوره و ريزش مو فلفل دلمه اي سبز بخوريد.
فلفل دلمه اي سبز حاوی مقدار زیادی ویتامین ث است که جذب آهن توسط سلولهای مو را تسهیل و اکسیژن کافی برای موها را تامین میکند، در نتیجه، موها قوی میشود و از ریزش موی مکرر نجات پیدا می کنیم.
@anche_bayad_bedanid
خونریزی بینی دارید؟کافیست 2 قطره آب لیمو در بینیتان بریزید!
خاصیت اسیدیته لیمو سریعاً خونریزی را قطع و ویتامین C موجود در آن مویرگهای خونی حساس داخل بینی را تقویت میکند
@anche_bayad_bedanid
🔻سکانس اعدام جان کافی در فیلم مسیر سبز ۱۴ بار گرفته شد. چون تام هنکس و عوامل فیلمبرداری قادر به جلوگیری از گریه خود نبودند.
این فیلم سینمایی چندین مرتبه از صدا و سیما پخش شده.
@anche_bayad_bedanid
یک بچه تمساح مبتلا به ملانیسم درکنار بچه تمساح آلبینو!
ملانیسم پدیده ای ست که به دلیل جهش ژنتیکی ، رنگدانه در بدن به حد افراط می رسد و پوست حیوان بسیار تیره می شود
@anche_bayad_bedanid
در یک کتاب آشپزی بجا مانده از روم باستان بنام"دِرِ کوکونریا"نام ظرفی آمده بود که در سال 1975 یافت شد و در تهِ آن سرامیک های مخصوصی به نام پومپیان به کار رفته بود که خاصیت تفلون داشت!
@anche_bayad_bedanid
رفقا ايشون افتين ژل هستن من تازه باهاش اشنا شدم و واسم معجزه بود واسه همين گفتم شمارو هم باهاش اشنا كنم.
من از وقتي يادم مياد به طور مداوم افت و تبخال ميزنم.اگه تجربه كردين ميدونين كه چقدر دردناكه.
توي ٢٠ثانيه افت رو كاملا درمان ميكنه.
توجه كنين كه بي حس نميكنه درمان ميكنه.
قيمتشم زير٤٠تومن بود.بافتش ژليه و موقع استفاده احساس سوزش ميده اما بعد ٢٠ثانيه كاملا درمان ميكنه جوري كه انگار نبوده.
همينطور كه من از وجود داروي افت اطلاع نداشتم ممكنه خيلياي ديگه هم نداشته باشن پس خواستم شمارو باهاش آشنا کنم.
@anche_bayad_bedanid