♦️ازدواج ساده با چاشنی محبت
پيغمبر اكرم گاهى اوقات می شد كه توى مسجد - آن طور كه نوشته اند - يك نفرى می گفتش كه من طالب ازدواجم؛ پيغمبر هم مطرح میكرد كه اين آقا طالب ازدواج است، كى حاضر است؟ يك نفر خانمى هم میگفت: من حاضرم. مهريه چقدر؟ میگفتند چى دارى؟ مثلاً گاهى يك چيزى داشت، گاهى هم نداشت. میگفتند خيلى خوب، يك ظرف خرما مثلاً، يك سينى حالا فرض كنيد، خرما. شما خيال میكنيد كه آن زن و مردى كه با يك سينى خرما با همديگر زندگى را شروع میكنند، اين سعادتشان كمتر از آنى است كه با هزار شتر مهريه با همديگر زندگى را شروع میكنند؟ نه، همچنين چيزى نيست؛ اگر رفتند، به هم محبت پيدا كردند، دلهاشان به هم متصل شد، اين زندگى میشود شيرين. نه به مهريه ارتباط دارد، نه به جهيزيه ارتباط دارد؛ به شما دو نفر ارتباط دارد.
رهبر انقلاب -۳۰ خرداد ۱۳۷۹
@anche_bayad_bedanid
#همسرداری
دلربایی صرف معنا ندارد .😳
✅دلربایی در حین کار معنا پیدا میکند.
خانمی که همه کارها را رها کرده و فقط به پوشش و آرايش و عشوه و ناز کردن پرداخته این خانم دلربا نیست ، بلکه نوعی تنبلی و فرار از مسئولیت است.❌
👈خانمی دلربایی دارد که مدیریت زندگی و کارها را انجام داده و کنار کارش شیرینی را هم به شوهرش منتقل کرده است.
بنابراین خانمی دلرباست که در همان پذیرایی و غذا پختن و خانه داری و...خود دلربایی ❤️را می گنجاند.
@anche_bayad_bedanid
❤️برای همسرتان هم مهربان باشید و هم با وفا
مراقب دلش باشید❤️
خستگی ها و غم هایش را ببینید و همدل باشید
خوشبختی را شما با روابطی که با همسرتان دارید میسازید ❤️
دیدن خوبی های همسر و شکرگزاری داشته ها روابط خوب را میسازد
@anche_bayad_bedanid
❤️ چه کنیم تا عاشق هم بمانیم
✍ نگذاریم بند «حرمت» پاره شود
💓 زندگى مثل يک كامواست؛ از دستت كه در برود، میشود كلاف سردرگم، گره مىخورد، میپيچد به هم.
🥀 بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله باز كنى. زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مىشود، کورتر مىشود. يک جايى ديگر نمىشود کاری كرد.
🌀 بايد سر و ته كلاف را بريد، يک گره ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محو كرد كه معلوم نشود.
❌ يادمان باشد گرههاى توى كلاف همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند، همان كينه هاى چندساله، بايد يک جايى تمامش كرد و سر و تهش را بريد.
😞 زندگى به بندى بند استْ بهنام «حرمت» كه اگر پاره شود، تمام است
@anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم شریفی مقدم غش کرد از خنده
برسد به دست تمام ملت ایران
😂😂😂😂😂😂😂😂
#خنده_دونی_حلال
@anche_bayad_bedanid
آنچه باید بدانید .......
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۵ کتش را درآورد.. و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و ا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۶
سد صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد
_این تکفیری با چندتا #قاچاقچی_اسلحه از مرز عراق وارد سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و داریا رو کرده انبار باروت!
#نجاست_نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود..
و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، خون میبارید..
و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده ام که گلویش را با تیغ غیرت بریدند و صدایش زخمی شد
_اون مجبورتون کرد امشب بیاید حرم؟؟؟؟
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم،..
دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم..
و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و مردانه امانم داد
_دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!
کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛..
شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود..
و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظه ای که در آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم...
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد...هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شب بوها در هوا میرقصید..
که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند
_مامان مهمون داریم!
تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد..
و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد..
و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت..
ادامه دارد....
@anche_bayad_bedanid
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۷
مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که با خنده سوال کرد
_هنوز شام نخوردی مامان؟
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه #ترسیده بودم.. مبادا امشب قبولم نکند..
که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید...
با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود،..حرفی برای گفتن نمانده
و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد
_مامان این خانم #شیعه هستن، امشب وهابیها به حرم سیده سکینه (س) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون!
جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم،.. میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود..و دوباره آواره غربت این شهر شوم..
که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. #دردپهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم..
که دستی چانهام را گرفت.و صورتم را بالا آورد...
مصطفی کمی #عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت #سربه_زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند..
که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با #محبتی_بی_منت پرسید
_اهل کجایی دخترم؟
در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم..
که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت
_ایشون از ایران اومده!
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد..
و بی غیرتی سعد مصطفی را آتش
زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید
_همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!
به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند..
و تنها یک آغوش #مادرانه..
ادامه دارد....
@anche_bayad_bedanid
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۸
تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم..
که آنهم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت.
با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او #بی_دریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم
که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد،..
خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در #آرامش این بهشت مست #محبت این زن شده بودم.
به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد
_اسمت چیه دخترم؟
و دیگر #دست_خودم_نبود که #نذر زینبه در دلم شکست..و زبانم پیشدستی کرد
_زینب!
از #اعجاز امشب...
پس از سالها #نذرمادرم باورم شده و #نیتی با حضرت زینب(س) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم
و همینجا باید به نذرم #وفا میکردم..
که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم.
کنار حوض میان حیاط صورتم را #شست، #درآغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را #کشید تا راحت باشم
و ظاهراً دختری در خانه نداشت که #بامهربانی عذر تقصیر خواست
_لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید
_تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!
و رفت و نمیدانست از #دردپهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد..
که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم...
مصطفی پایین اتاق نشسته
بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را #جمع کرد و خواست.....
ادامه دارد....
@anche_bayad_bedanid
هدایت شده از آنچه باید بدانید .......
.
نزدیک شب یلداست هنوز لاغر نکردی😱
هر چی رژیم میگیری بیاثره؟😫
بدو برو اینجا تا پر نشده توی دورہ ھای سالم خوری نرگس بانو🧕
🚫مخصوص بانوان ثبت نام کن و تو خونہ خودت بدون دغدغہ رفت و آمد بہ باشگاه ورزش کن😌👇🏼🔥
کلی تمرینات خفن ورزشی برای شکم، پهلو، سینہ ، ران و همممہ چی داره🏋🏻♂🤩💪🏼
برای ثبت نام حتماً بہ آیدی ھای زیر پیام بدید👇👇👇👇👇
نرگس جون مدیر گروہ
@narges1000
بندہ ادمین گروہ
@azade_100
لینک گروہ سالمخوری نرگس بانو
بامدیریت نرگس خدابندہ👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1744961721C4d0751e697
🌻ســــــلام 🙋
🌱صبح قشنگتون بخیر
🌻صبحانه تون سرشار از عشق
🌱لبخند روی لباتون
🌻شادی توی دلهاتون
🌱آرامش توی قلبهاتون
❥🦋❥❥🦋❥
@anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدل بافت مو جذاب 😍✨
🎭@anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊دیزاین جواهرات و وسایل عروس برای یلدا ✨🪐😍
--❅❅ʚ👰🏻♥️🤵🏻ɞ❅❅--
🧚♀
@anche_bayad_bedanid