📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_سوم
چهار سالش بود یا پنج سال. نمکی بود و پیدا بود از آن شیرین زبون ها ست.
جفت پاهاش از زیر زانو قطع شده بود. مرتب گریه می کرد، داد می زد که باباش بره و پاهای قطع شده اش رو بیاوره
می گفت: " می خوام این خانم دکترها واسم بدوزن. "
باباش همین جوری نگاش می کرد و اشک می ریخت ...
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_چهارم
گفتم:نه! این عملیات حساسه. ممکنه زخمی بشی و فریاد بزنی.
گفت: قول می دم.
اون طرف رودخانه جسد زخمیش رو پیدا کردیم که دهان خودش را پر از گِل کرده بود...
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_پنجم
پشت میدون مین
چند نفر داوطلب شدن رفتند معبر باز کنند،
یکیشون چند قدم نرفته برگشت!
فکر کردند ترسیده !
پوتیناشو درآورد داد به یکی،
گفت: تازه از تدارکات گرفتم ،حیفه خراب شه
پا برهنه رفت تو میدون مین...
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_ششم
داد می زد گریه می کرد،می گفت:می خواهم صورت برادرم را ببوسم...
اجازه نمی دادند.
یکی گفت:خواهر است مگر چه اشکالی دارد؟بگذارید برادرش را ببوسد.
گفتند:شما اصرار نکنید نمی شود...
این شهید سر ندارد
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_هفتم
آخه تو با این وضعیتی که داری به چه دردی میخوری .؟
دو تا پات که قطع شده .
یه دست هم که نداری .
بعد هی میگی من هستم .
حالا با این احوالاتت به درد کجای این مملکت میخوری؟
با خنده گفت :
به جای یه کــیسه شــن برای ســنگر که میـــتونند ازم اســتفاده کنند ...
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_هشتم
هم قد گلوله توپ بود !
گفتم: چه جـوری آمـدی اینـجا ؟!
گفت: با التـماس !
- چه جـوری گلوله را بلـند می کنی میـاری ؟
- با التـماس !
به شوخـی گفتم: میدونـی آدم چجوری شهید میـشه ؟
لبخـندی زد و گفت : با التمــاس !
.....تکه های بدنش رو که جمــع می کــردم
فهـمـیدم خیلــی الـتـماس کـرده !!
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_بیست_و_نهم
بدجوری زخمی شده بود
رفتم بالای سرش
نفس نفس میزد
بهش گفتم: زنده ای؟!!!
گفت: هنوز نه!
خشکم زد...
تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره...
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_سی_ام
یک روز استاد توی کلاس درس گفت : تمام عضله های بدن از مغز دستور می گیرند . اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود، حرکت و فعالیت آنهامختل می شود و اگر هم واکنش داشته باشند، غیر ارادی و نامنظم است.
یکی از دانشجویان که سن بیشتری نسبت به بقیه داشت و همواره ساکت بود ، بلند شد و گفت: ببخشید استاد!
وقتی ترکشِ توپ سرِ رفیقِ من را از زیر چشم هایش برد ، زبانش تا یک دقیقه الله اکبر می گفت!
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_سی_و_یکم
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_سی_و_یکم
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_سی_ام
یک روز استاد توی کلاس درس گفت : تمام عضله های بدن از مغز دستور می گیرند . اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود، حرکت و فعالیت آنهامختل می شود و اگر هم واکنش داشته باشند، غیر ارادی و نامنظم است.
یکی از دانشجویان که سن بیشتری نسبت به بقیه داشت و همواره ساکت بود ، بلند شد و گفت: ببخشید استاد!
وقتی ترکشِ توپ سرِ رفیقِ من را از زیر چشم هایش برد ، زبانش تا یک دقیقه الله اکبر می گفت!
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد
هدایت شده از 📚آنچه اتفاق افتاد📚
📌 #روزگاری_جنگی_بود
📚 #پرده_هفدهم
امام جماعت واحد تعاون بود.
بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی.
روحیه عجیبی داشت.
زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب.
توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد.
چند قدمیش بودم.
«هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد».
از سر بریده شده اش صدا بلند شد:
🔹« السلام علیک یا ابا عبدالله»
#پاره_ای_از_آنچه_اتفاق_افتاد