بازوبند زرین
منسوب به خراسان
سدههای ۶ و ۷ هجری قمری
شماره اثر: ۳۵۱۱
این بازوبند زرین منحصر به فرد نمونهای از هنر طلاکاری سدههای ششم و هفتم هجری قمری است. تزیینات برجستهکاری به صورت نقش شیر در حال حرکت بر روی بازوبند دیده میشود و دو سر آن با نقش نقطهای (دانه دانه کاری= گوارسه گذاری) و گلهای برجسته چند پر شبیه ملیله کاری به کار رفته است.
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🙂قدیمی ترین عکس موجود از آرامگاه ابوعلی سینا در همدان
سال 1290 خورشیدی
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
هر جا عطری از خاطرات قدیم پیچید
مرا به یاد آر،
می خواهم بازگردم به گذشته های دور
کنار میز منبت کاری کنار اتاق
رو به پنکه آبی با هوای خنک آسمانیش
به ذوق عصر تابستانی
به شوق بازی های کودکی
به عطر خاطرات قدیم
هر جا نشانی از قدیم دیدی
یادم کن ...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😊دلتنگ اون روزایی ام که بابام میگفت بخواب مدرسه تعطیله اما من میرفتم و مدرسه و برمیگشتم ...استرسی ها می رفتن و بر می گشتن
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
من اشکِ فرو ریخته از چشمِ فراتم
بشناس منو، من یکی از گریهکناتم🖤'!
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بسیاری از مورخین نادرشاه را قدرتمندترین شاه ایرانی بعد اسلام میدانند که سرکوب افغان ها و بیرون راندن عثمانی و روسیه از کشور و تجدید استقلال ایران و فتح هندوستان و ترکستان سبب شهرتش ش
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
کربلا، اثر کمالالملک
▪️این اثر در سال ۱۲۸۱ خورشیدی خلق شد و در حال حاضر در گنجینه کاخ گلستان نگهداری میشود
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
❌️زن دوم❌️ شما خانوم آقا بهرام هستید با تعجب گفتم بله گفت من زینبم همسر بهمن داداش آقا بهرام تازه
❌️زن دوم❌️
پروین دویید سمت بهروز بهرام بلندش کرد و داد زد برو یه لیوان آب بیار
مریم زود پرید تو خونه و یه لیوان اب اورد
پروین به زور یکم آب داد به بهروز و رو کرد به بهرام و گفت
آقا بهرام چی شده
بهرام سرشو انداخت پایین و سکوت کرد
بهروز یکم که حالش جا اومد بلند شد و نشست و رو کرد به بهرام و گفت کی گفت
بهرام همونطور که سرش پایین بود گفت یه ساعت پیش ساکش و آوردن
پروین که هاج و واج نگاهشون میکرد داد زد و گفت
خب یکیتون بگید چی شده
ساک کی رو آوردن
من و مریم دیگه نتونستیم جلوی خودمونو نگهداریم و زدیم زیر گریه
پروین بهت زده نگاهی بهمون و کرد و گفت تو روخدا بگید چی شده
دلم براش سوخت و گفتم انشاءالله خدا رضا رو براتون نگه داره
خدا بهتون صبر بده
مادر شهید بودن لیاقت میخواد
پروین گفت برای علی اتفاقی افتاده
بهروز های های گریه کرد و شونه هاش میلرزید
پروین همونطور که نگاهش به بهروز بود از حال رفت و افتاد
من و مریم رفتیم سمتش هر کاری کردیم به هوش نیومد و بهرام گفت بلندش کنید ببریم بیمارستان
بهروز و پروین و سوار ماشین کردیم
بهرام به مریم گفت تو برو خونه بالا سر حمید باش
بردیمشون بیمارستان و سرم وصل کردن و پروین کم کم به هوش اومد
با دیدن من با صدای ضعیف گفت خواب بودم؟
اشکهامو پاک کردم و سرم و انداختم پایین
با صدای بلند گریه میکرد پرستارا اومدن بهش آرامبخش زدن
حال خوبی نداشت
یه ساعتی اونجا بودم که یه خانم تقریبا ۴۰ ساله اومد تو
و نگاهی بهم کرد و گفت
دوستان شرمنده این قسمت ماقبل هست جا افتاده
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سلام اینم گردنبند مادرم که برای عروسیش هدیه داده بودن،برای ۵۰ سال پیشه
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
❌️❌️❌️👇👇❌️❌️❌️
شدم زن دوم مردی که زنش از زیبایی کم نداشت
روزی که خانواده اش ماجرا رو فهمیدن ریختن تو خونه ام و منو بردن تو زیر زمین حبسم کردن
اون شب تو زیر زمین اتفاقی برام افتاد که ماهها نتونستم زبون باز کنم
هووم منو برد جایی که...
https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
❤️الفت زن دوم 💔داستانی از دهه ۶۰
آنچه گذشت...(نوستالژی)
❌️زن دوم❌️ پروین دویید سمت بهروز بهرام بلندش کرد و داد زد برو یه لیوان آب بیار مریم زود پرید تو خون
❌️زن دوم❌️
شروع کرد به نفرین خانوم بزرگ
حمید با صدای مریم بیدار شد و چشاش پر اشک شد
دلم کباب شد براش رفتم نزدیکش نشستم اومد بغلم و شروع کرد گریه کردن. هق هقش همه خونه رو برداشته بود
بوسیدمش و گفتم خوب میشی فداتشم دردت کمتر نشده
بچه ها به صدای حمید بیدار شدن و همشون شروع کردن به گریه کردن
دلم طاقت این همه درد و نداشت بلاخره بغضم ترکید و همراه بچه ها منم گریه میکردم مریمم گریه میکرد
بهرام هم واقعا کم اورده بود تو این مدت خیلی فشار روش بود نشست جلوی آشپزخونه و دستاشو گذاشت رو صورتش
گاهی گریه باعث میشه به آرامش برسی
یه ربعی هممون گریه کردیم و سبک شدیم
حمید و بوسیدم و گذاشتمش رو تشک و گفتم هممون کنارتیم. تا خوب بشی با اشاره زبونشو نشون داد که خیلی درد دارم
مریم گفت هر کاری کردم نتونستم یه قاشق غذا بدم به بچه ام
حمید اشاره کرد که گشنه ام هست
راه حلی به ذهنمون نمیرسید
بهرام اومد نشست کنار حمید گفت زبونت و باز کن ببینم
بیچاره بچه با استرس و لرز آروم دهنشو باز کرد نوک زبونش کاملا سوخته بود و خونی بود
حالم بد شد
حمید گفت با چی اینطور کرده
حمید با دستش نشون داد که دسته قاشق و. داغ کرده گذاشته رو زبونش
محکم زدم رو پاهام و ناخواسته گفتم دستش بشکنه الهی
مریم گفت آمین انشاءالله هر دو دستش چلاق بشه
بهرام سکوت کرد و حرفی نزد
حمید دوباره شکمشو نشون داد و گفت گشنه ام
بهرام رفت تو آشپزخونه سوپی که مریم مخلوط کرده بود و آورد با یه سرنگ
آروم سرنگ و گذاشت تو دهن حمید و بهش از اون سوپ داد اولش خیلی درد داشت. اما اصرار کردیم که تحمل کنه و بخوره
بچه ها همه دورش جمع شده بودن و با تعجب نگاهش میکردن
حمید سوپ و خورد و خوابید بچه ها هم کنارش دراز کشیدن و خوابیدن
یاد پروین خانوم افتادم
گفتم به مریم فردا مهمون میاد باید حلوا بپزیم
گفت اره
گفتم میخوای یه سر به پروین خانوم بزنیم ببینیم خودش چی میگه
مریم گفت الان حال و حوصله این چیزا رو نداره
من وسایلشو دارم بیا بریم تو آشپزخونه
رفتیم شکر و آرد و زعفرون و نبات و گلاب مریم اورد وسط اشپزخونه اجاق و گذاشتیم و شروع کردیم
بهرام اومد کنارمون نشست و اروم آروم اشک میریخت
گفت نمیدونم چرا همه چی اینطور شد
بدبیاری پشت بد بیاری
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😊لرستان، اواخر دههی چهل
کتابخانهی سیار کانون پرورش فکری
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
👌خیابان عبدالرزاق اصفهان
(در نزدیکی سبزه میدان و بازار)
دور نمایی از گلدسته مسجد جمعه (جامع)
سال ۱۳۵۴ هجری شمسی
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
انقدر سرگرم دوست داشتن خودت و زندگیت باش که وقتی برای حسرت ، حسادت و نفرت نداشته باشی ...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺