عکس تولدی ، احتمالا در دهه هفتاد...
سادگیش زیبا نیست؟
#نوستالژی
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیتراژ زیبا و خاطره انگیز سریال دوست داشتنی و بسیار زیبای بچههای مدرسهٔ همت سال۱۳۷۵
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #55 پدرم انگار با مرگ نادر به راحتی کنار اومده بود و نسبت به من و ملک ناز از قبل هم بی ا
🥀نازبانو🥀
#56
و گفت خدا برکتت و زیاد کنه مرد اما از تو یه گله دارم مرد !طبق اداب کجا زن گرفتی؟!
طبق رسوم کجا دخترم و عقد کردی؟
نه خواستگاری اومدی نه مهریه درست و حسابی بریدی نه شیر بها دادی
حتما پیش خودت گفتی نه چک زدم نه چونه عروس اومد تو خونه
پدر خندید و گفت باور کنید انقد همه چیز سریع اتفاق افتاد که خودمونم نفهمیدیم چی شد
اون شب خبرتون کردم تا حسن نیتمو بهتون ثابت کنم اما عفریت شوم مرگ پسر عزیزمو ازم گرفت
مادر بتول وا نمیداد و یه بند میگفت
دختر من خواستگار زیاد داشت اما بی بی سار گفت دلش با تو بود
پدر که انتظار داشت پیرزن حداقل به تسلیت بگه متعجب به حرفهاش گوش میداد
بتول که این مدت به اخلاق پدر آشنا شده بود
قلیان بدست اومد و با تشر گفت
ننه چون و جرای چی رو با علی میکنی اولا عزادار هست و دوما من خودش و میخوام بهم حس امنیت میده و دوستم داره
شمسی نگاه تندی به بتول کرد و گفت
خوبه والا من تو رو بزرگت کردم دو روز دیگه که از تب و تاب افتادی طلبکار من میشی
پدر خندید و گفت سعید قلم و کاغذ و بیار
سعید سریع قلم و کاغذ و اورد و سریع به اتاقش برگشت
من و ملک ناز کنار حوض نشستیم و به اونا نگاه کردیم
ملک ناز اندازه من خطر و حس نمیکرد
اما من دلهره داشتم تا بدونم اخرش چی میشه
پدر با مهربونی گفت بتول برای من یه ونیا ارزش داره موقع عقد هم براش مهریه ای تعیین کردم الان هم هر چی بفرمایید مینویسم و شیر بها رو هم نقد میدم
شمسی از دست به نقدی پدر چشماش برقی زد و گفت
والا من که کیسه برای کسی ندوختم اما بلاخره هر کاری رسم و رسوماتی داره
پدر مبلغ زیادی برای مهریه تعیین کرد اما شمسی با پررویی برای خونه چونه میزد
پدر گفت خیالتون راحت اندازه نصف پول این خونه رو انداختم پشت قباله اش
بعد یه مقدار اسکناس تو دست زن به عنوان شیربها گذاشت
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد
چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود
عروس خونه ای پر رمز و راز شدم
و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد
سرنوشتی از دهه ۳۰
داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹
https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #56 و گفت خدا برکتت و زیاد کنه مرد اما از تو یه گله دارم مرد !طبق اداب کجا زن گرفتی؟! طب
🥀نازبانو🥀
#57
شمسی فاتحانه خندید و گفت خدا ازتون راضی باشه و بدون اینکه لب به قلیون بزنه بلند شد و گفت بی زحمت درشکه خبر کن برای ناهار فردا خان مهمون داره
تو خونه ارباب ده همیشه مهمون بود و خان ده ما مرد بزرگ منشی بود و همیشه میگفت رعیت ده ما باید آبرومندانه زندگی کنه
همسرش هم رباب خانوم اگه مال و اموالش بیشتر از ارباب نبود کمترم نبود و مردم ده بهش خانزاده میگفتن
ارباب به همون یه پسر بسنده کرده بود و با هفت پسرش زندگی خوبی داشتن
پدر سعید رو پی حسن درشکه چی فرستاد و شمسی رو رونه کرد
صبح روز بعد از شدت گرسنگی از خواب بیدار شدم و به طرف مطبخ رفتم
بتول تو مطبخ بود و از همون بالای پله ها گفتم صبحونه آماده هست؟
بتول نگاه پر غیظی بهم کرد و گفت تو دو روز دیگه به خونه شوهر میری اون خونواده ای که من دیدم کلی به مادر مرده ات و پدر زنده ات فحش میدن از بس که دختر تنبل و راحت طلبی هستی
من با این برورو هم سن تو که بودم آفتاب نزده تو طویله شیر میدوشیدم
از حرفهای بتول دلم گرفت واقعا دلم میخواست کاری انجام بدم اما بلد نبودم
از پله ها پایین رفتم و یه نون برداشتم و تو سینی گذاشتم و از یه شیشه چیزی شبیه مربا روی نون ریختم بعد کمی از اون چشیدم شیرین بود اما مربا نبود
بتول با تعجب نکاهی به سینی کرد و بعد پس گردنی محکمی بهم زد و گفت خاک بر سرت اینا رب انار هست
پشت گردنم سوخت عجب دست سنگینی داشت
اشک تو چشام جمع شد و گفتم خب مربا رو نمیشناسم
سینی رو به دستم داد و گفت وقتی مجبورت کردم همین نون و رب و بخوری اونوقت یاد میگیری
گریه کنان سینی رو به اتاق بردم
صدای در خونه اومد پدر و سعید خونه نبودن به عشق اینکه خانوم جان هست تموم حیاط و پابرهنه دوییدم
اما پشت در مونس با یه عالمه قند و چای وایساده بود
لبه چادرش و به دندون گرفته بود و طوری نفس نفس میزد که انگار کل راه و دوییده
بتول از مطبخ بالا اومد و با دیدن مونس خشکش زد
مونس بلند سلام کرد و جوری که بتول بشنوه گفت چشمتون روشن ما برگشتیم
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
مدرسه محمودیه زیر. سال ۱۳۵۱
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
دوچرخهسواری در حیاط بخاطر نو بودن. ۱۳۵۳
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فروردین1363.کلاس اول ابتدایی دبستان سازگار روستای کهنک. فرستنده فرخ محمدی کهنکی. از دزفول
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سلام خسته نباشید سرویس پا سما وری منزل پسر خاله عزیزم
قدیمی است
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
این آب شفاف ازدل این کوه زیبادرروستای بیستون درکرمانشاه
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سال ۱۳۷۴
کلاس چهارم دبستان آیه اله سلیمانی
روستای یزدل
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙂تصاویری از تقاطع جردن، الهیه و اتوبان مدرس در اواخر دهه شصت
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
یادش بخیرکاسه بشقاب قدیم وقتی مهمان داشتیم برای پذیرایی استفاده میکردن
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به گمانم ذهنیتی که آدم ها از خود
برای هم به یادگار می گذارند
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد
وگرنه همه آمده اند که یک روز بروند
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
لورل و هاردی در پیری
یادشون بخیر چقد باهاشون خاطره داشتیم
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
Ask the mirror, the name of your savior
از آینه بپرس
نام نجات دهندهات را🪞
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺