eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
105.5هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #58 دم ظهر پدر زودتر از روزهای قبل به خونه برگشت مونس دوان دوان به استقبال رفت و با پدر
🥀نازبانو🥀 مونس نگاهی به اسکناس تو مشتش کرد و گفت خونه ارباب اون سر آبادی هست تا برم و برگردم طلعت و مادرش رسیدن اینجا بگم کجا بودم من؟ تو رو به جون همون ننه ات اینا رو به جون من ننداز،به خاطر مرگ نادر هنوز خون به دلند بتول نگاه عصبی به مونس کرد چاره ای جز قانع کردنش نداشت دوباره گره کنار روسریش و باز کرد و یه اسکناس دیگه تو مشت مونس گذاشت و گفت حوصله امو سر بردی خبر مرگت برو کاری که گفتم و انجام بده اگه اعتراض کردن من میگم آقا تو رو فرستاده مونس همونطور که بطرف اتاقش میرفت گفت انشاءالله که شر نشه بتول که از چک و چونه زدن با مونس ذِله شده بود گفت نترس آقا با من گورت و گم کن دیگه بلاخره مونس رفت و بتول نه تنها اتاق طلعت و تمیز نکرد بلکه چندین بار هم با دمپایی به اتاق طلعت رفت و رو فرشهاش راه رفت انگار میخواست دلش خنک بشه چند دقیقه گذشت بتول از مطبخ صدام کرد از ترس دل اشوب گرفتم باعجله به سمت مطبخ دوییدم بتول یه سینی ماش به دستم داد و گفت برو بالا اینا رو پاک کن و بیار همونجا روی پله های مطبخ نشستم و سینی رو روی پاهام گذاشتم و یکی یکی دونه های سنگ و از بین ماش ها جدا کردم بتول با تعجب نگاهی به من کرد و با ناله گفت ای خدا خودت به من رحم کن اینا دیگه کی هستن دختر به این بزرگی و این همه خرفت همونطور که گوشمو میپیچوند سینی ماشها رو مایل گرفت و ماش ها قل میخوردن اونطرف سینی و دانه های شن و سنگ طرف دیگه میموندن ناخن تیزش تو گوشم فرو رفته بود و از درد جیغ میزدم چند بار پرسید حالا یاد گرفتی؟ همونطور که نشسته بودم پاهامو به زمین کوبیدم و جوابشو ندادم بتول با حرص داد زد پرسیدم حالا یاد گرفتی یا نه؟ دیدم کم پوند گوشمو بکنه گفتم آره آره یادگرفتم گوشمو ول کرد ماشها رو پاک کردم و سینی رو روی پله گذاشتم و همونطور که از پله بالا میرفتم گفتم به پدر و خانوم جان حتما میگم باهام چیکار کردی بتول با اون جثه خرس مانندش از پله ها دویید بالا و نزدیک چاه بهم رسید و از پشت لباسم و گرفت و تا کمر من تو چاه هل داد ادامه دارد... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
روشنایی گازی ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
باسلام اسپند دون وقندشکن قدیمی اقبالی ازمشهد🌹🌹🌹 ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سال ۱۳۵۷مدرسه ابتدایی روستای اربکله از توابع شهرستان رامسر 🌺❤️ ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
من داستان نازبانورو به جددنبال میکنم . تُف به چنین پدرایی که اقتدارشون فقط اون سیبیل کلفتشونه . پدرنازبانو اگرپدر بود موقعی که زن گرفت موقعی که سفره مینداختن براش چهارتابچه شو میاورد سرسفره پیش خودش مینشوند وازلقمه دهنش میگرفت میداد به بچه هاش نه اینکه ولشون میکرد تاهر کی ازراه برسه به دلخواه خودش بابچه هاش رفتارکنه چه طوریه پدر خبرنداره که بچه ش مریضه . نازبانومیگه پدرم هوسران نبود اگرنبود چه طور فقط چشمش دنبال بتول عفریته بوده وحواسش به پسرمریضش نبوده اگرهوسران نبود اجازه میداد تازن باردارش بچه شو به دنیابیاره بعد بره دنبال یه هوس دیگه . کفرم درمیاد ازچنین پدران بی لیاقتی😔 نظر شما خوبان 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
جوراب پشمی. یادگاری بافت مادرم.... 40 ساله.. م.خرمدره ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
دست تکان نمی دهم دارم از خاطره ی هوا یک وداع را پاک می کنم... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
‏ از روشهاى درمان سردرد ميگرنى در سال 1895 روسيه! سر رو ميداشتن تو قابلمه و با پتك بهش ميزدن و بيمار فاز ميپروند ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ازین خونه‌ها... ازین حیاطا از این شمعدونی‌ها حتی دیدن عکسشونم حالمو خوب میکنه. ♥️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
هوشنگ ابتهاج گفت: خیال دیدنت چه دلپذیر بود؛ جوانیم در این امید پیر شد، نیامدی و دیر شد... شهریار گفت: نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا...؟ هیچوقت دیر نکنید؛ همین... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
احتمالا ما اولین و آخرین نسلی هستیم که توی صفحه نمایش ۱.۸ اینچی کلیپ تماشا کردیم و از تراکم پیکسلی ۶۴۰×۴۸۰ ذوق کردیم، صفحه نمایش ۴ اینچی نوکیا E90 به نظرمون خیلی خیلی بزرگ بود نسلی که دخترهاش گوشی رو به گردنشون آویزون می‌کردن و پسرهاش به کمربندشون می‌بستن ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
مهمانخانه و کافه نادری در سال ۱۳۲۶ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
حیاط خیس آب پاشی شده بوی غذای مادر جمع خانواده دور سینی روی فرش پهن شده جلوی ایوان حتی فکر کردن بهش حال آدمو خوب میکنه.... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🔻 اصطلاح «زیرآبم را زده اند» شنیدید؟ در کمتر از 100 سال پیش، در خانه های قدیمی ، زیرآب در انتهای مخزن آب خانه‌ها بوده که برای خالی کردن آب آن را باز می‌کردند ؛ این زیرآب به چاهی راه داشت که کسی درون حوض می‌رفت و زیرآب را باز می‌کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود. آن زمان وقتی‌ با کسی دشمنی داشتند، برای این که به او ضربه بزنند، زیرآب حوض خانه‌اش را باز می‌کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد ! صاحبخانه وقتی خبردار می‌شد خیلی‌ ناراحت می‌‌شد چون بی‌آب می‌ماند. این فرد آزرده به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده اند.» ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
‏ما نسلی هستیم که هم به ده ریال گفتیم یک تومن، هم به یک میلیارد تومن گفتیم یک تومن ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺