eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
105.5هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
7.6هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
‏یه زمانی هم بود همه هوای هم و داشتن آدمای اون موقع دِلای بزرگی داشتن... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
. غول صدا و کیفیت لعنتی های دوست داشتنی 😬 1- نوکیا 3250 2- نوکیا N73 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😊نمایی از قم بارگاه،حضرت معصومه{س} سال،۱۳۱۳شمسی ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آیا میدانید یک تماس ساده میتواند خوشحالشان کند؟ پدر و مادرتان وقتی شما جوان بودید همیشه درکنارتون بودن لطفا ترکشون نکنید. مواظب پدر و مادر هاتون باشید اونا خود عشقن ❤️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سبزی‌‌تازه +🌶🌱!! ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنجا که دلت آرام گرفت،مقصد همانجاست 😇 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
کاش فرشته ای هم بود و آدم ها را هر کجای زمانه که خسته می شدند برمی داشت و می برد وسط کودکی هایشان رها می کرد، همانجا که اسباب بازی ها کم بود و دلخوشی ها زیاد، مشکلات ساده و کوچک بود و قلب ها بزرگ، گلدان ها پر گل بود و خانه ها همیشه بوی صمیمیت و عشق می دادند، باید فرشته ای باشد که آدم ها را هر زمان که کم آوردند بردارد و ببرد به یک عصر جمعه ی زمان کودکی که بزرگترین اندوه و فاجعه ی دنیا؛ تکالیف نوشته نشده شان بود...! ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ساعت های قدیمی دریک ویترین مغازه ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سفره رنگی با ظرف های گل گلی ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ذره بین قدیمی و فانتزی که بیشتر به کمک نور خورشید باهاش پلاستیکارو سوراخ میکردیمو و برگه دفترمونو میسوزوندیم😬😂 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
از این ساعت زنگدار کیا داشتن ؟ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
باشگاه قايق رانی آبادان - سال ۱۳۵۱ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
پسرای شر دیروز 😁 پدران آرام امروز😊 شماکدومشو داشتین؟ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😊پیروزی رزمندگان بر منافقین در سال ۱۳۶۷ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #62 زن عمو نیم خیز شد و نگاه تحقیرآمیزی به بتول کرد و گفت پس تو چیکاره ای بتول گفت من در
🥀نازبانو🥀 مونس به ایوون رفت دست طلعت و گرفت و برد تو اتاق پدر لب حوض نشست و دست و صورتش و شست زن عمو از این رفتار پدر جا خورده بود تازه بوی خطر و حس کرده بود برای اینکه تعادلش بهم نخوره دستش و گرفت به ستون ایوون بدون اینکه پدر لب باز کنه زن عمو خودش همه چیز و فهمید دهنش خشکیده بود و بعد چادرش و که دور کمرش بسته بود به سرش انداخت و با احتیاط از پله ها پایین اومدبه اخرین پله که رسید با صدای لرزونی گفت خیره داماد پدر کتش و به میخ لبه تخت اویزون کرد و گفت خیره البته اگه هممون عاقل باشیم شمسی با پدر سلام و احوالپرسی گرمی کرد بتول دو لیوان شربت برای ننه اش و پدر اورد و کنار ننه اش نشست پدر نگاهی به سینی شربت کرد احترام ویژه ای برای مهمون قائل بود به زن عمو و شمسی تعارف کرد و گفت بفرمایید زن عمو بدون توجه به تعارف پدر با فاصله از اونا رو تخت نشست و گفت بگو چخبر شده پدر بدون طفره رفتن و مقدمه چینی گفت من سالهاس شما و خانواده اتونو میشناسم و احترام. ویژه ای براتون قائلم امیدوارم منو ببخشید بخاطر حرفهایی که قراره بر خلاف میلم به زبون بیارم که شما رو ناراحت میکنه زن عمو سرش و تکون داد و گفت حرفتو بگو پدر شروع به حرف زدن کرد و همه دلخوری هاش از طلعت و به زبون آورد برای شروع از نظافتش گفت از شپش موهاش گفت از شلختگیش از دیر به دیر حموم رفتنش از اهمیت ندادن به زندگی از اینکه وظایف زناشویی شو درست انجام نمیده زن عمو گاهی شرم میکرد و سرشو پایین مینداخت گاهی سرخ و زرد میشد و گاهی به زمین خیره میشد پدر گفت یادتون هست بدری هم کلفت سر خونه داشت اما وظایفش و بخوبی انجام میداد باور کنید از وقتی که طلعت به این خونه اومده یه چای کور(بدون قند)از دست این زن نخوردم همه چیز و سرسری میگیره تا میخوام دو کلوم حرف حساب باهاش بزنم سرشو و میگیره و میگه حوصله بحث و نصیحت ندارم بعد هم برای اینکه منتی سر زن عمو بزاره گفت باور کنید برای خواستگاری نازبانو اگه شما و خانوم جان نبودین من دق میکردم طلعت بعنوان مادر خوانده دختر من نتونست دو کلم حرف بزنه شمسی و بتول به بعضی از حرفهای پدر در مورد طلعت وقیحانه میخندیدن بینوا زن عمو از فرط خجالت داشت دق میکرد بد جور گیر افتاده بود زن بیچاره گفت بچه ام آفتاب و مهتاب ندیده هست همه رو بزارید پای سادگیش شما یادش بدین باور کنید به شما و زندگی اش علاقه مند هست پدر نفس بلندی کشید و گفت طلعت و بچه اش تا اخر عمر قدمش رو چشم من از اون بیزار نیستم به هر حال اون بچه منو باردار هست نمیزارم اب تو دلش تکون بخوره ولی اینو قبول کنید که همراه مناسبی برای زندگی من نیست من نمیتونم رو دختر شما حساب کنم مقل بچه ای خام و بی تجربه رفتار میکنه دیگهه تحمل سر و کله زدن باهاشو ندارم زن عمو دلشکسته به حرفهای پدر گوش میداد با اون همه منم منمش جلوی بتول و شمسی که پشیزی براشون احترام قائل نبود حسابی تحقیر شده بود ادامه دارد... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
یک جفت صندوق چوبی قدیمی ( 60 ساله) ..برای حمل انگور..یاد اونروزا بخیر وسیله . زندگیا ساده و سنتی و بابرکت بود..تا برسن خونه. به بر و بچه های محله یک خوشه انگور میدادن.. به یاد پدر مرحومم.فصل انگور چینی برای نوبری به فامیلا با این صندوقها میبریم. یاد با آنروزگاران.یاد باد..🥀 ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
با سلام وتشکرازکانال بسیار جالب ودیدنی تون یاد خاطرات قدیم هم غمگین هم شاد ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺