عکس رنگی شده
تهران ، تاکسی سرویس ها و رانندگان #زمان_قاجار
سال 1279 خورشیدی
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
📷سرباز آمریکایی در حال غذا دادن به یک کودک کره ای در طول جنگ کره- سال ۱۹۵۰ میلادی
#تاریخ_تمدن_جهان
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
یه فکت ناب بهتون بدم
قدمت این آتشکده ۱۵۵۲ ساله یزد از قدمت ۹۹ درصد کشورهای فعلی بیشتره
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
شغالی به شير گفت
با من مبارزه کن
شير نپذيرفت
شغال گفت
نزد شغالان خواهم گفت
شير از من میهراسد...
شير گفت
سرزنش شغالان را خوشتر دارم
از اينکه شيران مرا مسخره کنند
که با شغالی مبارزه کردم...
گاهی وقتها مشاجره با یک احمق،
ما را هم احمق جلوه می دهد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
656_36974983995611.mp3
14.48M
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه نوستالژی مکتب خانه
ساخته هوشنگ شاهمحمدی
واقعا با دقت ببینید.
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱نغمهها و خاطرهها
تا چه کند این طبیب
با دل بیمار من🩷
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
نیما یوشیج در جشن تولد
یک سالگی فرزندش نوشت :
پسرم، یک بهار، یک تابستان،
یک پاییز و یک زمستان را دیدی.
از این پس همه چیز جهان
تکراریست جز مهربانی ...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🔻گرگ باران دیده یا گرگ بالان دیده؟! مسئله این است
✍ میدونستید اصطلاح "گرگ باران" دیده که بکار میبریم غلطه و درست آن "گرگ بالان" دیده است وگرنه همه گرگا بارون رو دیدن!
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
*نماز جماعت در مدرسه ای در تهران در سالهای دهه شصت*
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #74 پدر نفس راحتی کشید بعد صرف شیرینی وشربت آقا باقر به پدرگفت با اجازتون صیغه محرمیت ب
🥀نازبانو🥀
#75
پدر حرف و عوض کرد و گفت باید بفکر یه خونه همین نزدیکی ها باشم فخر السادات گفت انشاءالله
اگه بخاطر ناز بانو میگید میتونه هر وقت که بخواد به دیدنتون بیاد پدر گفت نه مساله این نیست من ادم روستا نیستم دست تقدیر منو برد انداخت تو روستا آقا باقر سیر تا پیازش و میدونه
کم کم وقت شام شد و ما رفتیم تو حیاط گشتی زدیم
دایه رضوان همراه با یه خانم جوانتر که اسمش طاهره بود سفره شام و پهن کردن
خواهرهای اکبر هم از حیاط پشتی اومدن
منیره زیبا و مغرور بود منیژه خواهر بزرگتر که تو خواستگاری هم بود ظاهرش معمولی بود اما مهربان و متواضع بنظرم می اومد
چند دقیقه بعد صدامون کردن اونا هم مثل پدر تو پذیرایی کم نزاشته بودن
ظرفهای بزرگ کباب و مرغ بریونتو سفره چیده بودن
تنگ و جام های بلور سبز پر از دوغ بود
شب تو اتاقی کنار اتاق پذیرایی برامون رختخواب پهن کردن من و بتول یه طرف اتاق پدر و سعید هم طرف دیگه اتاق خوابیدیم
تشکی که روش خوابیده بودم اونقدر ضخیم و نرم بود که خستگی راه از تنم در اومد
صبح که از خواب بیدار شدم پدر و بتول تو اتاق نبودن
سعید پشت پنجره اتاق وایساده بود
از جام بلند شدم و کنارش رفتم سعید رو به من کرد و بدون هیچ مقدمه ای گفت فخر السادات زن با ایمانی هست
صبح یاعتی تو ایوون نشست و قران و با صوت زیبا خوند چقد برات خوشحالم ناز بانو
با سعید رفتیم تو حیاط و ابی به صورتمون زدیم و بعد باهم به ایوون رفتیم و سلام دادیم
فخر السادات به گرمی جوابمونو و داد و بعد برامون صبحونه آوردن
انقد گرسنه بودم که بدون ملاحظه صبحونه خوردم
فخر السادات با ذوق نگاهم میکرد و گفت از صبحونه خوردنت خوشم اومد نوش جانت
سعید سراغ پدر و بتول رو گرفت
فخر السادات گفت صبح زود با بتول خانوم به بازار رفتن گویا بتول خانوم خرید داشتن
طاهره سفره رو جمع کرد بعد صبحونه فخر السادات منو به اتاق صدا کرد و بقچه ای جلوم گذاشت و گفت اینو اکبر برات خریده بچه ام خیلی باحیاس خجالت کشید خودش بهت بده به من گفت بدم بهت
با ذوقی کودکانه گره بقچه رو باز کردم
یه پیرهن سبز زیبا با پارچه ای حریرو ساتن تو اون بود
کنارش شال سبزی که پر از سکه دوزی بود قرار داشت تو عمرم لباس به این قشنگی ندیده بودم
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
هدایت شده از 🎻 هنرمندان 🎻
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥#لطفا_فیلم_رو_حتما_ببینید
🔹یک خانواده نیازمند داریم که دختر بچه شون دچار #بیماری_پوستی_دردناک شده رفتیم تهران پیش دکتر فوق تخصص جراحی پلاستیک #دکتر_گفت_داره_به_سرطان_تبدیلمیشه باید هر چه زودتر عمل کنید و باید #20بار در طول مدت عمل بشه دختر بچه یعنی ستاره خانم از #شدت_درد شب ها نمیتونه بخوابه کل کمرش زخم شده و درد میکنه #برای_ششمین_عمل_جراحی این بچه
#الان60میلیونتومن_کم_داریم
جوری کمک کنید انگار بچه خودتونه؛ان شاءالله همیشه خودتون و خانواده تون سلامت باشید
📌 با هر مبلغی میتونید شریک باشید
شماره کارت #رسمی به بنام قرارگاه شهدای گمنام(روش بزنید کپی میشه)
5892107046155076❌هر بزرگواری خواست جهت اعتماد کامل، تمام مستندات و مدارک رو ارسال کنیم؛جهت ارتباط با مسئول قرارگاه👇 @Hoseinfahmide313 👇عضویت در کانال قرارگاه شهدای گمنام👇 @Camp_Shoda_Karaj_313
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🔴🎥#لطفا_فیلم_رو_حتما_ببینید 🔹یک خانواده نیازمند داریم که دختر بچه شون دچار #بیماری_پوستی_دردناک ش
🔴مخاطبین عزیز،این فیلم خیلی غم انگیزه 😔
در جریان باشید این بنر #تبلیغاتی_نیست
#قرارگاه_شهدای_گمنام کاملا #معتبر و #مورد_تایید_ماست
✅حتما بهشون کمک کنید👌
خود ما هم اینجا کمک میکنیم
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد
چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود
عروس خونه ای پر رمز و راز شدم
و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد
سرنوشتی از دهه ۳۰
داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹
https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #75 پدر حرف و عوض کرد و گفت باید بفکر یه خونه همین نزدیکی ها باشم فخر السادات گفت انشاء
🥀نازبانو🥀
#76
سعید وضو گرفت و بعد از اجازه گرفتن از فخر السادات یکی از قرآن های روی طاقچه رو برداشت و گذاشت روی رحل و گفت من هر روز برای شادی روح مادر و برادرم قرآن میخونم
ته دل فخر السادات قند آب میشد
سعید قرآن و شمرده و بدون غلط خوند
بعد تموم شدن قرآن سعید فخرالسادات گفت آفرین به آقا علی که با اون همه گرفتاری و کار پیگیر قرآن یاد گرفتن بچه هاش هست
سعید که عادت نداشت دروغ بگه گفت نه پدرم تو قرآن یاد گرفتن من دخلی نداره من قرآت و از یکی از کارگرهای ده یاد گرفتم
فخرالسادات خندید و گفت
هزارماشاءالله پسرم الحق که شیر پاک خورده ای
فخر السادات بنظرم زن مهربونی می اومد
با اون صداقت بچگانه گفتم یکی از دلخوشی های من برای ازدواج شما هستی
شما حتی از خانوم جان هم مهربونتری فخر السادات پیشونیم و بوسید و گفت خدا مادرت و رحمت کنه اول دلت به خدا و بعد هم به اکبر خوش باشه من هم هواتونو دارم
بعد هم خیره شد به نقطه ای و با دلواپسی گفت فقط خدا دشمن شادمون نکنه
پدر و بتول و برگشتن
بتول خیلی خوشحال بود معلوم بود دست پر برگشته چون چیزی زیر چادرش پنهون بود و تا زمان خداحافظی بیرون نیاورد
قبل از ظهر از خانواده اکبر اجازه گرفتیم و راهی ده شدیم
بتول تا ده یک ریز زیر گوش پدر میگفت چه شانسی دخترت اورده عجب خونواده ای عجب خونه ای معلوم هست با سواد هستن
پدر بادی به غبغب انداخت و گفت البته اونا بخاطر اعتبار من جلو اومدن وقتی تو نظام بودن ما کلی باهم رفت و امد داشتیم
بدری براشون کم نزاست خیلی خوب مهمون داری میکرد
بعد دل نگران نگاهی به من کرد و گفت فقط یه چیز اذیتم میکنه ادم وقتی یه حرف و دروغ میگه باید تا اخر نگران فاش شدنش باشه
ای کاش روز خواستگاری نمیگفتم ناز بانو سواد داره ده مدرسه نداشت که سواد یاد بگیره بهونه خوبی بود چند بار از طلعت خواهش کردم به این دوتا دختر خوندن و نوشتن یاد بده اما گوشش بدهکار نبود
بتول پشت چشمی نازک کرد و گفت
مگع طلعت سواد داره؟
پدر گفت اره میرزا یحیی معلم سر خونه اشون بود
باید بشناسی همون که به پسرها و نوه های ارباب درس یاد میداد
بتول گفت اصلا بهش نمیاد بخدا که شلغم از این زن پر خاصیتره
بعد هم با تشر گفت دوماه دیگه نیمه شعبانه و موقع عروسیشون اصلا به طلعت رو نزنی ها محاله تو این مدت این یاد بگیره
دیدی که فخر السادات گفت جلسه قرآن دارن خودشون یادش میدن
بتول یه ریز نق زد و از من و تنبلیم و از بی هنری طلعت کلی حرف زد
دلم مبخواست میتونستم به بتول بگم لال بشه
بلاخره به ده رسیدیم عجیب برای فخر السادات دلتنگ شدم موقع برگشت محکم منو بغل کرد و گفت مواظب خودت باش یادت نره اینجا مادری داری که دلواپست هست
سر جاده پدر برای بتول درشکه گرفت که به خونه بره و ما هم بریم خونه خانم جان و ماجرا رو بهشون بگیم و بعد بریم خونه خودمون
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
اینم عکس بچه هام بیست سال پیش 😍😍😍😍
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺