eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
110.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
8.1هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
📷زنان قجری ‌ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀ناز بانو🥀 #95 زن عمو دنبال خانوم جان بلند شد و گفت من به طلعت میگم اما گمون نمیکنم الان حال و حوص
🥀ناز بانو🥀 چند روز گذشت و یه روز با صدای دینگ دینگ کمانه پنبه زن از خواب بیدار شدم با دیدن بساطی که تو حیاط بپا بود با ذوق دوییدم تو حیاط پیرمرد لاغر اندام و مهربون حلاج مشغول پنبه زدن بود و با ریتمش سرش و هم تکون میداد و خانوم جون بالا سرش نشسته بود و غر نیزد که مرد حسابی ظهر شد پس کی شاگردت میاد پیرمرد با خوشرویی کمانه اش رو روی زمین گذاشت و استکان چاییشو برداشت و خورد و گفت دیر تمیشه تا رویه و آستر بیاد اونم میرسه گفتید طرح جدید میخوایید منم فرستادم پی این شاگردم که تازگی رفته شهر و کلی طرح جدید یاد گرفته تو همین موقع ابراهیم در زد و رویه و استر و اورد پشت سرش هم لحاف دوز اومد با انگشتهای زمختش چند ضربه به در زد و یاالله گویان اومد تو خانوم جان دویید جلوش و گفت چقد دیر کردی جوون بفرما اتاق و برای کار شما خلوت کردیم بعد داد زد مونس چایی بیار بعد خانوم جان پارچه ها رو نشون لحاف دوز داد یه پارچه مخمل صورتی بود که خانوم جان میگفت از جهاز مادرم مونده لحاف دوز چهار زانو کنار پنبه زن نشست و گفت سید موسی پنبه ها آماده هست؟ پیر مرد خندید و گفت خیلی وقته لحاف دوز از خانوم جان پرسید چه طرحی میخوایید؟ عروس و داماد ؟لوزی؟بته جقه؟پری دریایی؟گل؟ خانوم جون گفت یه گل وسط بدوزید و بته جقه چهار گوشه باشه سنگین تر هست بنظرم مرد جوون گفت خوب پر کارم که میخوایید چادر خانوم جون و کشیدم و گفتم نه من پری دریایی میخوام خانوم جان گفت سبک هست مادر چیزی از اینجور حرفها سر در نمیاوردم فقط دوست داشتم پری دریایی بدوزه لحاف دوز هم بخاطر راحتی کار خودش گفت الان عروس و داماد میدوزن البته مری دریایی هم قشنگ میشه خانوم جان با اکراه گفت باشه پری دریایی بدوز نیر با کمک مونس در حال پختن برنج و قیمه بودن ادامه دارد... کپی داستاندممنوع⛔️ حق الناس هست🤦‍♀️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
شیرینی خورده پسر دایی جذابم بودم که نزدیک عروسی برای نجات جون برادرم منو مجبور به ازدواج با طبیب پیری کردن که شبونه اومده بود خونمون من ۱۲ ساله فکرشم نمیکردم که روزگار چی ها برام خواب دیده مجبور شدم... داستان ماه صنم https://eitaa.com/joinchat/1882129403C09378cc355 https://eitaa.com/joinchat/1882129403C09378cc355 💔
⚫️ ژاله علو درگذشت ژاله علو، هنرمند باسابقه تئاتر، سینما، رادیو و تلویزیون بعد از تحمل بیماری ساعاتی قبل در یکی از بیمارستان‌های تهران از دنیا رفت. روحش شاد و یادش گرامی🥀🖤 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀ناز بانو🥀 #96 چند روز گذشت و یه روز با صدای دینگ دینگ کمانه پنبه زن از خواب بیدار شدم با دیدن بساط
🥀ناز بانو🥀 من و ملک ناز از کنار بساط لحاف دوز تکون نخوردیم پنبه زن پنبه های زده شده رو ریخت تو یه کیسه و اورد تو اتاق و با کمک لحاف دوز اول آستری رو دوختن بعد داخل اون پنبه چیدن و بعد با چوب زدن تا بهم بچسبه و بعد رویه رو انداختن خیلی زیبا بود به خانوم جان گفتم کاش همش از مخمل بود خانوم جان خندید و حرفی نزد لحاف دوز تا عصر کار کرد و با کوکهای ریز طرح پری دریایی رو روی لحاف دوخت عصر کارشون تموم شد و رفتن تا فردا برای دوختن باقی رختخوابها و لحاف کرسی بیان شب شد و من و ملک ناز رفتیم پیش طلعت هنوز پدر برنگشته بود خانوم جان با همه خستگیش به اتاق طلعت اومد و یکراست رفت سراغ صندوفخونه و یه پیرهن کرم رنگ دراورد و به طلعت گفت اول اینو بپوش و بعد موهاتو شونه کن و ابی به سر و صورتت بزن و بعد کارت و شروع کن تو خانوم خونه هستی باید از بقیه اهالی خونه سرتر باشی طلعت که احترام ویژه ای برای خانوم جون قائل بود بلند شد و لباسش و عوض کرد و کارهایی که خانوم جان گفته بود و انجام داد خانوم جان کنار طلعت نشست و گفت بهترین آرایش برای زن لبخندی هست که به روی شوهرش میزنه همیشه خوشرو باش تا مردت حس آرامش کنه گاهی از حال و روزش بپرس اما فضولی نکن قربان صدقه اش برو اما خودتو وابسته نشون نده من و مادرت زنهای موفقی تو زندگیمون نبودیم من از شکستهام درس گرفتم و مادرت کینه حالا تو بیا و از تجربه های هر دو ما استفاده کن طلعت به گریه افتاد و سرشو رو شونه خانوم جون گذاشت و گفت حسم میگه علی منو دوس نداره خیلی وقته میدونم با بتول و سر و سر داره اما خودخوری میکنم وحرفی نمیزنم نمیخوام یه درد به دردهای مادرم اضافه کنم خانوم جان سرشو پایین انداخت و گفت اگه اینطور حس میکنی کاری کن دوست داشته باشه تو دختر باسوادی هستی از علی بخواه وقتی به شهر میره برات مجله بخره کاری که بدری میکرد از دنیا باخبر شو مد روز رو ببین و همونطور بگرد دور و برش بچرخ خودتو شیرین کن اینطور ادامه بدی زندگیت تباه میشه من تا عروسی نازبانو اینجام تا اون موقع هواتو دارم ادامه دارد... کپی داستانها ممنوع⛔️ حق الناس هست🤦‍♀️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺