آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀ناز بانو🥀 #95 زن عمو دنبال خانوم جان بلند شد و گفت من به طلعت میگم اما گمون نمیکنم الان حال و حوص
🥀ناز بانو🥀
#96
چند روز گذشت و یه روز با صدای دینگ دینگ کمانه پنبه زن از خواب بیدار شدم
با دیدن بساطی که تو حیاط بپا بود با ذوق دوییدم تو حیاط
پیرمرد لاغر اندام و مهربون حلاج مشغول پنبه زدن بود و با ریتمش سرش و هم تکون میداد و خانوم جون بالا سرش نشسته بود و غر نیزد که مرد حسابی ظهر شد پس کی شاگردت میاد
پیرمرد با خوشرویی کمانه اش رو روی زمین گذاشت و استکان چاییشو برداشت و خورد
و گفت دیر تمیشه تا رویه و آستر بیاد اونم میرسه گفتید طرح جدید میخوایید منم فرستادم پی این شاگردم که تازگی رفته شهر و کلی طرح جدید یاد گرفته
تو همین موقع ابراهیم در زد و رویه و استر و اورد
پشت سرش هم لحاف دوز اومد
با انگشتهای زمختش چند ضربه به در زد و یاالله گویان اومد تو
خانوم جان دویید جلوش و گفت چقد دیر کردی جوون بفرما اتاق و برای کار شما خلوت کردیم بعد داد زد مونس چایی بیار
بعد خانوم جان پارچه ها رو نشون لحاف دوز داد یه پارچه مخمل صورتی بود که خانوم جان میگفت از جهاز مادرم مونده
لحاف دوز چهار زانو کنار پنبه زن نشست و گفت سید موسی پنبه ها آماده هست؟
پیر مرد خندید و گفت خیلی وقته
لحاف دوز از خانوم جان پرسید چه طرحی میخوایید؟
عروس و داماد ؟لوزی؟بته جقه؟پری دریایی؟گل؟
خانوم جون گفت یه گل وسط بدوزید و بته جقه چهار گوشه باشه سنگین تر هست بنظرم
مرد جوون گفت خوب پر کارم که میخوایید
چادر خانوم جون و کشیدم و گفتم نه من پری دریایی میخوام
خانوم جان گفت
سبک هست مادر چیزی از اینجور حرفها سر در نمیاوردم فقط دوست داشتم پری دریایی بدوزه لحاف دوز هم بخاطر راحتی کار خودش گفت الان عروس و داماد میدوزن البته مری دریایی هم قشنگ میشه
خانوم جان با اکراه گفت باشه پری دریایی بدوز
نیر با کمک مونس در حال پختن برنج و قیمه بودن
ادامه دارد...
کپی داستاندممنوع⛔️
حق الناس هست🤦♀️
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺