eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
105.4هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #100 خانم جان گفت بد نمیگی بعد هم مونس و صدا زد که به طلعت بگو قلم و کاغذ برداره و بیاد ک
🥀نازبانو🥀 به نفعته مواظب خودت باشی دفعه بعد بشنوم ننه ات لشکر کشی کرده و اومده اینجا و گنده تر از دهنش حرف زده کاری میکنم از خونه اربابم با تی پا خودش و دختراش و بندازن بیرون بتول با حرص برگشت سمت خانوم جون و گفت من با طلعت کاری ندارم اونم با من کاری نداره اما ننه اش زیادی حرف میزنه باید یکی بهش حالی میکرد همون اندازه دختر دست و پا چلفتی اون تو این خونه خانمه منم هستم دلیلی نداره اون بخوره و بخواب من کلفتی کنم خانوم جان با حرص بلند شد و گفت برا همین میگم گذشته اتو یادت نره بار اول بعنوان کلفت وارد خونه طلعت شدی نه دختر تاجر بتول دید فایده نداره و راهشو سمت مطبخ کج کرد و رفت ساعتی نگذشته بود که صدای کوبیده شدن در هممونو سمت حیاط کشوند انگار بند دلمو پاره کرده بودن در و جوری میکوبیدن که نیر هم از مطبخ بیرون اومد و با ترس گفت چی شده کیه؟ خانوم جان زود گیوه هاشو پاش کرد و دویید سمت در سعید پشت در بود و با گریه میگفت به دادمون برسید نامردها پدرم و کشتن خانوم جان دستش و گرفت به دیوار و عقب عقب اومد نیر جلو دویید و خانوم جان و گرفت و داد زد سر سعید که درست حرف بزن ببینم چی شده زن بیچاره رو داری میکشی نمیدونی قلبش مریضه سعید با حرص نیر و کنار زد و کنار خانوم جون زانو زد و گفت ببخشید خانوم جون خیلی ترسیدم پدرم بد جور حالش بده کارگرها جمع شد اونو بردن خونه طبیب من تنها موندم خانوم جان دستهای سعید و گرفت و با صدای ضعیف گفت تو رو جون مادرت بگو ببینم چی شده چه خاکی به سرمون شده ادامه دارد... کپی داستان ممنوع⛔️ حق الناس🤦‍♀️ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺