آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #91 روی تموم وسایل تور سفید کشیده بودن و کنار همشون شاخه نبات و کله قند گذاشته بودن بعد
🥀ناز بانو🥀
#92
خیلی کار داره نمیدونم چیکار کنم لحاف دوزی داره دوخت و دوز داره خرید داره از شما میخوام اینجا بمونید و کمکم کنید تا با آبرو این دختر و روونه خونه بخت کنیم
میدونم خسته میشید اما بخاطر بدری بمونید و کمکم کنید
پول هست اما دلسوز و کار بلد نیست تازه فهمیدم هر کس تو این خونه میخواد دیگ خودشو و جوش بیاره
خانوم جان بدون اینکه نگاهی به پدر کنه گفت میمونم بخاطر بدری و نوه گلم و روی ماه خودت،خوشحالم هنوز پیشت اعتبار دارم
پدر گفت شما تا ابد امین ترین شخص تو زندگی من و بچه هامین
خنچه رو جمع کردیم و به اتاق خودمون بردیم
خانوم جان به پدر گفت مردها رو شمردم با پدر اکبر روی هم ۵ مرد مسن اومده بودن
صبح به شهر برید ۵ قواره پارچه مرغوب و سنگین بخرید و تو سینی ها بزارید و سینی ها رو پس بفرستید
گفتم خانوم جان این همه پارچه اوردن بدیم بتول بدوزه
خانوم جان گفت نه مادر به وقتش مادر داماد با خیاط میاد و پارچه ها رو میبرن و میدوزن به این کار پارچه بران میگن
شب شد و همه کنار هم خوابیدیم و نیر و هم کنار خودمون اوردیم خانوم جان از نیر در مورد حسنعلی پرسید و نیر از اینکه به خانوم جان در موردش گفتیم دلخور شد
خانوم جان سر نیر و بوسید و گفت دوست داشتن که گناه نیست دخترم اما ادم عاشق اگه واقعا عاشق باشه از راهش میاد جلو
صبح زود نیر با کمک خانوم جان سینی صبحونه مفصلی بود اورد و گفت پاشین لنگ ظهر شد کلی کار داریم
مشغول صبحونه بودیم که زن عمو اومد اتاق و رفت گوشه ای نشست خانوم جان گفت بفرما نونمون تازه هست
زن عمو گفت میل ندارم حقیقتش چند روز از خورد و خوراک افتادم
راستش اینجا اومدم از شما شکایت کنم
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺