eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
112.2هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
8.3هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر مهربانم در سال ۱۳۴۰ عکاسی ژرژ آبادان ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سال ۱۳۷۹ ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
تصاویری از حرم حضرت معصومه ص دهه 40 الی 50 ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
اهواز شهریور ۱۳۵۸ این عکس برای ثبت نام کلاس اول گرفتم ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀ناز بانو🥀 #94 خانوم جان کلافه گفت حرف اخرت و بگو ماه سلطان زن عمو مکثی کرد و تای ابروشو بالا اندا
🥀ناز بانو🥀 زن عمو دنبال خانوم جان بلند شد و گفت من به طلعت میگم اما گمون نمیکنم الان حال و حوصله داشته باشه خانوم جان گفت تو باید دخترتو و وادار کنی خودشو از این باتلاق نجات بده زن عمو بی حوصله همونطور که داشت از در خارج میشد گفت زبون تو نرم تر و برنده تر هست خودت بیا طلعت و راضی کن خانوم جان گفت دلخور نشو بیا بتول و واگذار کنیم بخدا مطمئن بزودی علی ذات واقعی این زن و میبینه اون روز با کمک نیر و خانوم جون دستی به اتاقمون کشیدیم آش پختیم و بعد خوردن آش زن عمو طلعت و به خانوم جون سپرد و رفت پدر طلعت خیلی مریض بود و زمین گیر شده بود و در شرف زخم بستر بود و زن عمو نمیتونست بیشتر تنهاش بزاره خانوم جان کمی با طلعت حرف زد و بعد به من گفت از امروز طلعت میخواد بهتون خوندن و نوشتن یاد بده حواست و جمع کن که تو این چند وقت یاد بگیری ملک ناز گفت من سواد دوس ندارم خانوم جان اخمی کرد و گفت مگه دست توئه فعلا کنار دستشون بشین ناز بانو اولویت داره بعد نوبت تو میشه بتول که داشت میرفت مطبخ حرفهای خانوم جان و شنید و متوجه شد که خانوم جان دلش با طلعت هست و با اخم برگشت تو اتاقش حق هم داشت چون خانوم جان زن زیرک و دنیا دیده ای بود اون روز طلعت درس دادن به ما رو شروع کرد خیلی خوشم اومد خانوم جان تند تند بهمون سر میزد و طلعت بهش اطمینان میداد که نازبانو خیلی باهوشه زود یاد میگیره خانوم جان گفت طلعت تا اومدن علی درس دادنت و کش بده بلاخره پدر اومد و خانوم جون با خوشحالی رفت استقبالش و بتول و ناکام گذاشت و پدر و مستقیم آورد اتاقمون پدر از دیدن درس خوندن من میخواست بال در بیاره اومد پیش طلعت نشست و با شوق گفت چطوره هوشش طلعت گفت خیلی باهوشه زود یاد میگیره پدر گفت همین که بتونه بخونه و بنویسه کافیه ادامه دارد... کپی داستانها ممنوع ⛔️ حق الناس هست 😐 ✿⃟🍂✾ٖٜٖٜ♡⃟ٖٜٖٜٖٜ♡ٖٜٖٜ@𝚙𝚊𝚊𝚕𝚎𝚝𝚎ٖٜٖٜ♡⃟ٖٜٖٜٖٜ♡ٖٜٖٜ✾⃟🥀✿ ⚜️ @paalete ⚜️