eitaa logo
آنچه گذشت...(نوستالژی)
105.5هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2 فایل
اولین و خاصترین کانال خاطرات دهه ۴۰،۵۰،۶۰،۷۰ نوستالژی هاتون و خاطرات قدیمی تونو برامون بفرستید🙏 @Sangehsaboor انجام تبلیغات 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1267335304Cab768ed1c8. فعالیت ما /بعنوان موسس/ صرفاً در پیامرسان ایتا میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥امین زندگانی در تیزر فصل جدید جوکر/اجازه بده راجب الیکا اصلا چیزی نگم خودش گفت منو گردن نگیر... 🎞‌📷▬═▬═▬═▬═▬═▬📷🎞 ‍‌‎‎‌‎‌‌‎‍‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎ 📺@h0narmandan 🅗⓿🅝🅐🅡🅜🅐🅝🅓🅐🅝
تصاویر امام خامنه ای(مدظله‌العالی) در دیدار امروز با اقشار مختلف مردم 🎞‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌📷▬═▬═▬═▬═▬═▬📷🎞 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ 📺@h0narmandan 🅗⓿🅝🅐🅡🅜🅐🅝🅓🅐🅝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجیشک ناز و زیبا... ترانه‌ و موسیقی آشنا برای دهه شصتیا...😍😍😍 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
23.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان راه شب.....شبهای درازبدون گوشی بدون اینترنت ساعت 10شب ازرادیوگوش میکردیم لذت میبردیم 😍😍 کی یادشه ؟ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
حمام یا گرمابه های عمومی که سال های نه چندان دور همیشه شلوغ و قرق بود یادش بخیر ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😊تصویر کم نظیر از مردم کوچه و بازار در اواخر عهد قاجار، یک سال پیش از تاجگذاری رضاشاه - تهران سال ۱۳۰۴ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
دلخوشی های کوچیک ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
پناه تو را قشنگ تر میکند.. چه باشی برای کسی، چه کسی باشد برای تو … ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😊تصویر پر از خاطره برا دهه شصت و هفتادیا کمپوت،شیرخشک ...‌ ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
🙂تهران زمستان سال 1346 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
*نسل MP3 هیچ وقت از مشکلات آهنگ گوش کردن های ما نخواهد فهمید. یاد آن دوران و دغدغه هایش بخیر...* ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
ترفند کاسب قمی برای فروش اجناس مغازه‌اش 😂 ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #57 شمسی فاتحانه خندید و گفت خدا ازتون راضی باشه و بدون اینکه لب به قلیون بزنه بلند شد و
🥀نازبانو🥀 دم ظهر پدر زودتر از روزهای قبل به خونه برگشت مونس دوان دوان به استقبال رفت و با پدر خوش و بش کرد و گفت امروز طلعت خانم میاد و با تعجب پرسید مگه شما ظهرها به خونه میایین پدر سرفه ای کرد و گفت نه امروز کاری داشتم که مجبور شدم بیام مونس با شیطنت نچسبی گفت مادر طلعت خیلی اصرار کرد که زیاد بمونه اما قبول نکرد و گفت نه دیگه بیشتر از این طاقت دوری علی آقا رو ندارم پدر در جواب حرفهای مونس فقط سر تکون داد و بعد به اتاقش رفت بتول هم که تموم حرفهلی مونس و شنیده بود با قیافه ای عبوس به حیاط پشتی رفت پدر دورش و پایید و وقتی مونس و سرگرم دید آروم به سراغ بتول رفت و گفت من میرم حوصله تو خونه موندن و ندارم بتول با اخم هاش و تو هم کرد و گفت بازم که جا زدی همین امروز لاید تکلیف و روشن کنی اگه نگی خودم میگم پدر با اینکه از گستاخی بتول عصبی شد اما بدون هیچ حرفی راهشو کشید و رفت بتول کمی دور حیاط پشتی قدم زد و انگار نقشه ای به ذهنش رسید بدو بدو سراغ مونس رفت و گفت اتفاق مهمی افتاده همین الان به خونه ارباب برو و به مادرم بگو کارهای مهمونی رو به خواهرام بسپره و آب دستشه بزاره زمین و همین امشب بیاد اینجا مونس نگاهی به سرتاپای بتول کرد و گفت عجب زن پررویی هستی تو جوری حرف میزنی که انگار من پا دوی خونه ننه تو هستم به من چه بتول نگاه تندی به مونس کرد و گوشه روسریشو باز کرد و اسکناس مچاله ای رو دراورد و کف دست مونس گذاشت و گفت بیا این هم دستمزدت مونس نگاهی به اسکناس کرد و گفت نه نمیرم حالا طلعت خانوم میاد و اتاقش پر گرد و خاک هست مادرش سفارش کرده تا میرسند اتاقش تمیز بشه بتول با سماجت گفت تو برو پیغام منو برسون منم کار تو رو انجام میدم ادامه دارد... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود عروس خونه ای پر رمز و راز شدم و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد سرنوشتی از دهه ۳۰ داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #58 دم ظهر پدر زودتر از روزهای قبل به خونه برگشت مونس دوان دوان به استقبال رفت و با پدر
🥀نازبانو🥀 مونس نگاهی به اسکناس تو مشتش کرد و گفت خونه ارباب اون سر آبادی هست تا برم و برگردم طلعت و مادرش رسیدن اینجا بگم کجا بودم من؟ تو رو به جون همون ننه ات اینا رو به جون من ننداز،به خاطر مرگ نادر هنوز خون به دلند بتول نگاه عصبی به مونس کرد چاره ای جز قانع کردنش نداشت دوباره گره کنار روسریش و باز کرد و یه اسکناس دیگه تو مشت مونس گذاشت و گفت حوصله امو سر بردی خبر مرگت برو کاری که گفتم و انجام بده اگه اعتراض کردن من میگم آقا تو رو فرستاده مونس همونطور که بطرف اتاقش میرفت گفت انشاءالله که شر نشه بتول که از چک و چونه زدن با مونس ذِله شده بود گفت نترس آقا با من گورت و گم کن دیگه بلاخره مونس رفت و بتول نه تنها اتاق طلعت و تمیز نکرد بلکه چندین بار هم با دمپایی به اتاق طلعت رفت و رو فرشهاش راه رفت انگار میخواست دلش خنک بشه چند دقیقه گذشت بتول از مطبخ صدام کرد از ترس دل اشوب گرفتم باعجله به سمت مطبخ دوییدم بتول یه سینی ماش به دستم داد و گفت برو بالا اینا رو پاک کن و بیار همونجا روی پله های مطبخ نشستم و سینی رو روی پاهام گذاشتم و یکی یکی دونه های سنگ و از بین ماش ها جدا کردم بتول با تعجب نگاهی به من کرد و با ناله گفت ای خدا خودت به من رحم کن اینا دیگه کی هستن دختر به این بزرگی و این همه خرفت همونطور که گوشمو میپیچوند سینی ماشها رو مایل گرفت و ماش ها قل میخوردن اونطرف سینی و دانه های شن و سنگ طرف دیگه میموندن ناخن تیزش تو گوشم فرو رفته بود و از درد جیغ میزدم چند بار پرسید حالا یاد گرفتی؟ همونطور که نشسته بودم پاهامو به زمین کوبیدم و جوابشو ندادم بتول با حرص داد زد پرسیدم حالا یاد گرفتی یا نه؟ دیدم کم پوند گوشمو بکنه گفتم آره آره یادگرفتم گوشمو ول کرد ماشها رو پاک کردم و سینی رو روی پله گذاشتم و همونطور که از پله بالا میرفتم گفتم به پدر و خانوم جان حتما میگم باهام چیکار کردی بتول با اون جثه خرس مانندش از پله ها دویید بالا و نزدیک چاه بهم رسید و از پشت لباسم و گرفت و تا کمر من تو چاه هل داد ادامه دارد... ⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺