مورخین می نویسند که مهدی ارباب(وکیل مجلس) از بازرگانان وارد کننده چای بود.
از این که دولت مصدق نمی گذاشت چای خارجی وارد بشود؛ ناراحت بود و با همه تقلایی که کرده بود وزیر اقتصاد وقت روا ندیده بود چای خارجی وارد کند.
روزی به من مراجعه کرد و گفت وقتی از آقا بگیرید که شرفیاب شوم و توضیحاتی بدهم.
مطلب را به پدرم گفتم.
پرسید چه کار دارد؟
گفتم مثل این که می خواهد درباره واردات چای صحبت کند.
پدرم پذیرفت و روزی که معین شده بود چند نفر از تجار سرشناس چای همراه ارباب به منزل امدند.
پدرم قبلا به چایخانه سپرده بود که چای اعلای لاهیجان که همه ساله از علی امینی لنگرودی می خریدیم در نهایت خوبی دم کنند و تجار مذکور پیش از این که آنها را بپذیرد با آن چای پذیرایی شوند. همین کار شده بود و پس از آن تجار به اتاق پدرم رفتند.
پرسید چه گرفتاری دارید. گفتند دولت اجازه ورود چای نمی دهد و مردم علاقه دارند که چای خوب بنوشند. مصدق گفت ایا چای خدمتتان آوردند؟ گفتند بلی. گفت چایش چه طور بود؟ همه تعریف کردند. گفت به مردم از همین چای بدهید که چای لاهیجان است.
🗞 @Ancients ⏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجسمه ای عجیب از فرعون که از هر زاویه ای به آن نگاه شود فرعون به شما نگاه می کند.
و عجیب تر آنکه درصورت روشن کردن شمع یا نور ، فرعون بیرون ، بنظر میرسد !
🗞 @Ancients ⏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاهی به قدیمی ترین کاریکاتور ایران که حدود 116 سال پیش ، در روزنامه ادب چاپ شد
حتما نگاه کنید تا ببینید مفهوم عقب بودن ایران در 116 سال پیش نسبت به اروپا چه بوده و هست !
🗞 @Ancients ⏳
"تو اى کمبوجیه! مپندار که عصای زرین سلطنتی تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت، دوستان صمیمی برای پادشاه، عصای مطمئن تری هستند..."
نصيحت كوروش به فرزندانش؛ نقل از گزنفون
🗞 @Ancients ⏳
جهل و تعصب آنقدر قدرتمند است که میتواند "جنگ" را به "صلح" و "بردگی" را عین "آزادی" جلوه دهد!
- جورج اورول -
🗞 @Ancients ⏳
هنگام آمدن سفیران انگلیسی به دربار کریم خان زند وقتی وزرا گفتند که آنان برای ایجاد روابط دوستانه آمده اند؛ او لبخندی زد و گفت:
هدف آنها را بنده فهمیدم، ما ریشخند فرنگی را به ریش خود نمی پذیریم؛ پنبه و پشم و کرک و ابریشم ایران بسیار زیاد است و مردم هرچه بخواهند با آن بافته و می پوشند؛ اگر شکر لاهوری نباشد، شکر مازندرانی و شیره انگور و عسل و خرمای ایران برای ما کافی است!
اقتصاد مقاومتى به اين ميگن
🗞 @Ancients ⏳
کشتی نوح بازسازی شده در کنتاکی با 100 میلیون دلار و هزاران نفر طی دو سال با مدرن ترین تجهیزات ساخته شده
یعنی حضرت نوح باید دو هزار سال روی آن کار میکرده :)
🗞 @Ancients
این مد مال ما بود تو چنگ ما بود
از قدیم الایام لاتها پاشنه کفشو میخوابوندن
و فقط زمان دعوا پاشنه میکشیدن
اصلا برای اثبات اینکه این مدل مال ایرانیهاست اینا کپی کردن و گرفتن حق کپی رایت سند تاریخی داریم
فیلم قیصر پاشنه کشیدن های بهروز وثوقی
🗞 @Ancients ⏳
از کارهای دهه ۴۰؛ آماری از بخش درمان و معالجات جمعیت ملی حمایت از حیوانات ایران، جالب است بدانید پیشینه حمایت از حیوانات ایران با ایده همسر سفیر وقت انگلیس به سال ۱۳۲۰ برمیگردد، این جمعیت دارای بیمارستانی اختصاصی با بودجه دولتی در محدوده دروازه شمیران تهران واقع بوده است.
🗞 @Ancients ⏳
داستان #سنگ_تراش
روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که ای کاش مانند بازرگان باشد. در یک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد ، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد : کاش من هم یک حاکم بودم آن وقت از همه قوی تر می شدم ! در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد در حالی که روی تخت روانی نشسته بود و مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت ، پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید ، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا ، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود ، نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.
🗞 @Ancients ⏳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ جا خانه ی پدری نمی شود
جایی که بویِ بچگی هایت را می دهد ،
از دربِ رنگ و رو رفته ی کهنه اش که وارد می شوی صدای خنده و بازی های بچگی ات را می شنوی ، چشم هایت را می بندی و در خاطراتت جان می گیری ...
صدایِ کودکی را می شنوی که در گوشه هایِ حیاط و پشت درخت ها قایم باشک می کند ، می خندد و با خنده اش شبیهِ بچگی هایت ذوق می کنی ...
مگر می شود چنین جایی بود و شاد نبود ؟!
مگر می شود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی و خوشحال نباشی؟
اصلا مگر می شود کنار مادرت بنشینی ، چند استکان چایِ اجباری اش را بنوشی و احساسِ خوشبختی نکنی ؟!
بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت میان گُل هایِ باغچه اش نفس می کشد ...
بهترین کاخِ دنیا را هم که برایت بسازند ؛
هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد ... !
🗞 @Ancients ⏳