۶ چیزی که دیگه نباید بهش اهمیت بدی:
۱. آدمایی که براشون مهم نیستی
۲. آدمای سمی
۳. سن و سال
۴. اشتباهات گذشتهات
۵. استاندارهای زیبایی از دیدگاه جامعه
۶. اونچه مردم درموردت فکر میکنن!
@nasimintezar_نسیم_انتظار_امیر_کرمانشاهی_۲۰۲۱_۰۸_۰۶_۱۷_۰۳_۴۷_۸۲۷.mp3
5.93M
منکهدلمخیلیبراتتنگشده
#امام_زمان
💬پرسش
میشه دو رکعت نماز را به چند نفر هدیه کرد مثلا به شهدای خدمت؟ یا باید تکتک اسم بیارم؟
✅پاسخ
✅️ می توانید یک عمل را به نیت چند نفر یا حتی همه مسلمین و ... انجام دهید
راوی از امام رضا علیه السلام پرسید: «تا چند نفر را می توانم در حج خود شریک سازم؟ ابو الحسن فرمود: هر چند نفر که مایل باشی.» از روایات استفاده می شود به شخصی که اینگونه عمل می کند خداوند دو ثواب می دهد:
1- ثواب عملی که انجام داده است.
2- صله رحمی که انجام داده است. و خداوند، به تمام کسانی که شریک هدیه اش کرده است؛ ثواب عمل او را می دهد؛ بدون آنکه ثواب کسی کم شود.
❄️در روایات اسلامی بسیار تاکید شده که برای اموات طلب آمرزش کنیم و یا به یاد آنها كارهای نیك انجام دهیم و برایشان خیرات و صدقاتی هدیه کنیم.
#احکام
📚 #احکام_دین
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خاک های نرم کوشک و یادگار برونسی
#قسمت_نود_و_چهار
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
آن شب، دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم. وقتی برگشتیم دژ خودمان، اذان صبح بود.
نماز را که خواندیم از فرط خستگی هرکس گوشه ای خوابید من هم کنار عبدالحسین دراز کشیدم. در حالی که به راز دستورهای دیشب او فکر می کردم خوابم برد.
از گرمای آفتاب از خواب بیدار شدم دو سه ساعتی خوابیده بودم هنوز احساس خستگی می کردم که عبدالحسین صدام زد زود گفتم :«جانم کار داری باهام؟»
به بغل گردنش اشاره کرد و مثل کسی که درد می کشد گفت: «اینو بگن»
تازه متوجه یک تکه کلوخ شدم، چسبیده بود به گردنش یعنی توی گوشت و پوست فرو رفته بود یک آن ماتم
برد. با تعجب گفتم:« این دیگه چیه؟»
گفت: «از بس که خسته بودم هوای زیر سرم ر ونداشتم این کلوخه چسبیده به گردنم و منم نفهمیدم حالا هم به این حال و روز که می بینی در اومده.»
به هر زحمتی بود، آن را کندم دردش هم شدید بود، ولی به روی خودش نیاورد. خواستم بلندشوم، یکدفعه یاد دیشب افتادم؛ گویی برام یک رؤیای شیرین بود یک رؤیای شیرین و بهشتی
عبدالحسین داشت بلند می شد دستش را گرفتم صورتش را برگرداندطرفم، تو چشم هاش خیره شدم. من و منی کردم و گفتم :«راستش جریان دیشب برام سؤال شده.»
«کدام جریان؟»
ناراحت گفتم: «خودت رو به اون راه نزن این بیست و پنج قدم به راست و چهل متر به جلو، چی بود جریانش؟»
از جاش بلند شد.
«حالا بریم سید جان که دیر میشه برای این جور سؤال و جواب ها وقت زیادی داریم.»
خواه ناخواه من هم بلند شدم ولی او را نگه داشتم گفتم:« نه همین حالا باید بدونم موضوع چی بود.»
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
1_11003606844.mp3
4.17M
.خدایا ببخش
عبد گنهکارت دلش بی قراره
بنده ات به غیر از تو کسی نداره
خدایا از بس مهربونی تو
دلیل اشک هام میدونی تو
عمر داره میشه تباه
خدایا ببخش ....
محمود کریمی