#اندر_احوالات_علامه_در_محرم...
🍃علامه طباطبایی، در ایام محرم و صفر، تسبیح از دستش نمیافتاد. ایشان،فقط ذکر میگفت ، همش مشغول به لعن و سلام در زیارت عاشورا بود. میگفت: هر کسی که چیزی به دست آورده ، بزرگان ما گفتهاند که زیر قبهی امام حسین به دست آورده است.
📚آیت الله سید ابراهیم خسرو شاهی
@andaki_tamol
🔴 مسئولان زير کولر نشين!
🔹آقای ظریف! زمانی که انقلابیون خون میدادند شما در آمریکا زیر باد کولر بودید
♦️ظریف در مصاحبه با روزنامه «ایران» خودش را انقلابی واقعی دانسته و منتقدین #برجام را انقلابیِ زیرِ کولر نشین.
♦️گفته است: حضراتی که در اتاقشان نشستهاند و زیر کولر شعار میدهند؛ انقلابیون ایرکاندیشن (زیرکولرنشین) هستند و مقداری از انقلابیون واقعی یاد بگیرند.
♦️طنز تلخی است که ظریف که در سالهای مبارزه مردم با پهلوی و سالهای جنگ در آمریکا مشغول گذران بیدغدغه زندگیاش بوده، خودش را انقلابی واقعی میداند و همانهایی را که برای پیروزی #انقلاب هزینه دادند و در جنگ با صدام از جان مایه گذاشتند و اکنون هم دغدغهشان حفظ موجودیت انقلاب است، میشوند انقلابیِ ایرکاندیشن!
♦️انقلابی واقعی شهید چمرانی است که عطای زندگی در امریکا را به لقایش میبخشد و برای پیروزی انقلاب میجنگد و سرانجام در جنگ با رژیم بعث به شهادت میرسد. نه کسی که در تمام سالهای دهه شصت در امریکا به سر میبرد و پس از آنکه جنگ به پایان میرسد و به قول معروف آبها از آسیاب میافتد، برای عقب نماندن از گرفتن مسئولیت به ایران بر میگردد.
#ظریف
#انقلابی
#بر_جام
@andaki_tamol
📌#سیدحسن_نصرالله: گفته بودند اگر به ما حمله کنید #لبنان را با خاک یکسان میکنیم ..😁
🔰دبیر کل #حزب_الله_لبنان:
🔹بزرگترین دستاورد این عملیات آن بود که عملیات در حالی انجام شد که 7 روز مسوولان و مقامات صهیونیست دائما در رسانه ها در حال تهدید بودند که اگر به ما حمله شود لبنان را با خاک یکسان می کنیم!
اما ما برای این تهدیدها ارزشی قائل نشدیم ..👌☺️
#افول_آمریکا
#بسوی_ظهور
#تحقیر_اسرائیل
#رژیم_کودک_کش
@andaki_tamol
💎پنجاه درهم سود در برابرپنج درهم
روزی مقداد حضرت علی(ع) را دید و گفت: سه روز است که چیزی نخورده ام.
حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) رفت و زره اش را به پانصد درهم فروخت و مقداری از آن پول را به مقداد داد و برگشت،
در راه شخصی را دید که شتری به دستش گرفته و از حضرت خواست تا آن را به صد درهم از او بخرد. علی(ع) شتر را خرید و در بین راه شخصی آمد و از حضرت خواست تا آن شتر را به صد و پنجاه درهم به او بفروشد.
علی(ع) شتر را فروخت و در آن حال، حسن و حسین را صدا زد تا به دنبال آن شخص بروند.
رسول خدا(ص) صحنه را دید و فرمود:
ای علی! کسی که شتر را به تو فروخت، جبرئیل و شخصی که شتر را از تو خرید میکاییل بود. پنجاه درهمی که از خرید و فروش شتر سود کردی، در مقابل پنج درهمی بود که به مقداد دادی. من یتق الله یجعل له من امره یسراً..
@andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️شهید رجایی: خداوند در جهنم جایی داره که مساوی است با گناه ۳۶ میلیون انسان. اونجا جای منه! چون یک "بله" و یک "نه" ی من، زندگیشون رو تحتالشعاع قرار میده...
⚠️آقای روحانی! خدا توی جهنم جایی داره برابر با گناه ۸۲ میلیون انسان...
#درس_اخلاق برای مسئولین!!!
@andaki_tamol
🔰عارف و نانوا
عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.
روزی به آبادی دیگری رفت
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه.
گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
#رضای_خدا
@andaki_tamol
📌#قمه_زنی
حجت السلام قرائتی :
در یکی از شهرها با وجود توصیه های مبلغین بزرگوار مبنی بر پرهیز از قمهزنی، مردم به خاطر اعتقادات خود دست برنمی داشتند. به ما گفتند به آنجا برویم و آنها را از این کار باز داریم. ایام ماه محرم بود و چون اعلام کرده بودند فلانی می آید و مردم ما را در تلویزیون دیده بودند، در مسجد جمع شدند.
وقتی وارد شدم گفتند: آقای قرائتی آمدهای برای قمهزنی بگویی.
گفتم: شغل من چیست؟
گفتند: تو معلم قرآن هستی.
گفتم: به عنوان معلم قرآن قبولم دارید؟
گفتند: بله قبولت داریم، ولی حرف قمه نزنی، فقط قرآن بگو.
من روی تخته نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم - یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» (سوره بقره آیه 104)؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید! "راعنا" نگویید، بلکه بگویید: "انظرنا".» و بعد توضیح دادم که:
«یا ایها الذین آمنوا» یعنی: ای مؤمنین.
«لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» یعنی: راعنا نگویید بلکه انظرنا بگویید. راعنا نگویید یعنی چه؟ این قصهای دارد و قصه اش این است که: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در حال سخنرانی بود، یک نفر از پای سخنرانی گفت: راعنا، یعنی مراعات ما را هم بکن.
یعنی آرامتر صحبت کن یا به این طرف و آن طرف نگاه کن.
این کلمه راعنا مثل کوکو است که هم می شود آن را با سیب زمینی درست کرد و هم با سبزی.
«راعنا» را هم می شود از ریشه «رعی» گرفت و هم از ریشه «رعن». اگر از «رعی» گرفته شود به معنای «مراعات ما را بکن» است، ولی اگر از ریشه «رعن» گرفته شود، رعونت به معنای خر کردن است! و «راعنا» یعنی «خرمان کن.»!
وقتی که مسلمانان می گفتند «راعنا» هدفشان مقدس بود و معنای «مراعاتمان کن» را اراده می کردند، ولی یهودیها از این کلمه استفاده کرده و گفتند: مسلمانها به پیغمبرشان میگویند خرمان کن. در اینجا آیه نازل شد که: «یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، "راعنا" نگویید بلکه "انظرنا" بگویید.»
یعنی کلمهای را که دشمن از آن سوء استفاده می کند به کار نبرید.
بعد از این که این آیه را تفسیر کردم، گفتم: شما که قمه می زنید هدفتان مقدس است و به عشق امام حسین علیه السلام این کار را می کنید، ولی تلویزیون کشورهای اروپایی این کار شما را دوازده مرتبه نشان داده و گفته است که شیعه ها دچار مرض خودآزاری هستند. دشمن از این کار شما چنین سوء استفاده می کند.
این کار امروز شما مثل همان «راعنا» گفتن مسلمانان صدر اسلام است که دشمن از آن سوء استفاده می کرد و قرآن کریم با آیه مورد بحث به مسلمانان آن روز و امروز هشدار می دهد که: از هر کاری که دشمن از آن سوء استفاده میکند پرهیز کنید. پس، چون امروز دشمنان از قمه زنی شما سوء استفاده می کنند، شما دیگر قمه نزنید.
گفتند: حالا فهمیدیم و دیگر قمه نمیزنیم.
📚 مجله مبلغان، شماره 39
#قمه_زنی
#آقای_قرائتی
#اسلام_هراسی
@andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فراری ها
🔻این اسم فیلم جدید دهنمکی نیست. این فیلم جدید اسراییلیها است.
😅آنها پس از موشک خوردن یک نفربرشان، پایگاه را ول کرده و فرار کرده اند.
‼️خبرنگار آرتی وارد پایگاه میشود و میبینید تمام اسلحه و مهمات و ادوات را رها کردهاند و رفتهاند.
‼️باید مدال شجاعت بگیرن این جماعت
@andaki_tamol
من همیشه سربارم برای عمه - زمزمه.mp3
10.4M
🎤 #میثم_مطیعی
▪️ #من_همیشه_سر_بارم
#یا_رقیه"ع"
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_2 از مامان هم خدافظی کردم و به سمت حیاط بزرگمون حرکت کردم،گوشیمو از جیبم در آوردم و شماره حا
#پارت_3
_(پوزخندی به حرفام زد)بی خیال بابا،تموم مردم میخوان مثل تو باشن که پات رو پاته و پولت تو جیبت،حالا خودت میگی میخوام خودم به جایی برسم،به کجا میخوای برسی؟هان؟قسم میخورم این آخوندا سحر دارن
_(با تعجب نگاهش کردم)چطور؟؟؟؟؟
_وقتی یه صوت پنج دیقه ایشون ایطور هوش از سرت پرونده که از ول گردی به درس خونی کشوندت،حتما سحر دارن دیگه
_(خنده ای تحویل حرفاش دادم)من طرفدارشون نیستم و ازشون بدم میاد،اما خب حرف حق زد منم قبول کردم
_برو بابا
ازم دلخور بود و حرفی نمیزد منم تصمیم گرفتم از دلش در بیارم،جلو یه بستنی فروشی وایسادم
_چرا وایسادی؟
_(خنده ای کردم)میخوام برم سخنرانی بگیرم
از حرفم خیلی حرصش گرفت و صورتش به هم ریخت،از این حالاتش خندم بیشتر شد،درو باز کردم و به سمت بستنی فروشی قدم بر داشتم،وقتی وارد شدم بوی زیبای گل ها هوش از سرم پروندن،انواع درخت و پیچک های طبیعی با دکوری ترکیب از سنگ و چوب و صدای آواز پرنده ها آدم رو توی فضا جنگل قرار میداد،نگاهی به تمام زیبایی ها انداختم و با فکری که از سرم عبور کرد برگشتم و با اشاره دست از حامد خواستم که بیاد،با همون اخمای در همش اومد
_چیه؟
_بیا بریم داخل یه چیزی بخوریم سر حال بیایم
چون ناراحت بود با اکراه قبول کرد اما همینکه وارد شد نگاهش عوض شد،و نگاهی به تمام اطراف میکرد
_وای امین!اولین باره اینجا رو میبینم،چرا تا حالا نمی اومدیم؟
_چون منم اولین باره اومدم،ظاهرا جدیدا باز کرده،حالا هم بیا بشینیم خیلی ضایع داری نگاه میکنی
نشستیم روی میز و گارسون با لبخند به سمتمون اومد
_سلام آقایون خیلی خوش اومدید،چی میل دارید؟
_دوتا آب هویج بستنی لطف کنید(من و حامد همیشه اگه یه میلیاردم تو دستمون بود آب هویج بستنی میخوردیم،چون به دل صفا میده)
_باشه،الآن براتون میارم
_ممنون
حامد بعد از چند لحظه سکوت لب باز کرد:
_امین اینجا شبا میچسبه،یه شب با هم بیایم(اخم ساختگی کرد)اگه آقا درس نداشته باشه
_(لبخندی نثارش کردم) آره،یه شب میایم
آب هویج بستنی رو خوردیم و بیرون زدیم،حالا دیگه حامد سرحال شده بود اما عقربه های ساعت خبر از نزدیک بودن شام میدادن
_حامد خیلی دوس دارم شامو باهم باشیم،اما مامان گفت برا شام بیا
_(لبخندی نثارم کرد)باشه مشکلی نیست
سوار رخش سیاه شدیم و حرکت کردیم،حامد رو رسوندم به سمت خونه رفتم،بعد از چند دیقه رانندگی در شهر چالوس رسیدم به خونه بزرگی که بین اون خونه ها خود نمایی میکرد،ریموت در رو زدم و ماشین رو کنار باغچه پارک کردم،قدم زنان به سمت خونه رفتم،مامان با خوشحالی به استقبالم اومد،با لبخند لب زد
_سلام پسرم،خوش اومدی بیا شام حاضره
ادامه دارد.....
✍#ط،تقوی
@andaki_tamol