eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
76 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_130 وقتی بیدار شدم چند نفر رو دیدم بالا سر علی هستن کم کم متوجه شدم خانوادش هستن خواهر، دو ب
بعد از حدود یک ساعت به دستور دکتر خانواده علی راهی خونه شدند خواهرش موند کنارش که برام تعجب آور بود چطور ایشون مونده؟!!! توی دلم گفتم بزار یه مقدار فضاشون رو عوض کنم رفتم داخل همونطور سلامی کردم و اون هم زیر لب سلامی گفت رو بهش لب زدم: _ببخشید فاطمه خانم _(انگار اینکه اسمش رو میدونم تعجب کرد)بفرمایید _علی بهترین دوست منه و بهترین دوست زمان بچگی منه شما منو نمیشناسید ولی من شما و خانوادتونو رو خوب میشناسم از حرفام متعجب شده بود و منتظر بقیه حرفام بود من همون بهترین دوست علی ام که توی وسط دبستان خونمون بار کرد و رفتیم شمال.... امینم برادر زهرا بهترین دوست دوران بچگیتون انگار از شنیدن این حرف خیلی ذوق زده شد که اون حال و هوا یادش رفت و گفت: _جدی میگید؟ شما آقا امینید؟ چطور همدیگه رو دیدین؟ _من توی دانشگاه تهران قبول شدم علی هم همینطور اونجا همدیگه رو دیدیم و کم کم شناختیم _زهرا کجاست بعضی موقع ها فکرش رو میکنم _اونم خوبه،شمارشو میدم خودتون باهاش تماس بگیرید فقط نگید که من اینجام حرفی ازم نزنید _باشه شماره رو بهش دادم رفت بیرون و تماس گرفت کنار علی نشسته بودم و توی افکار خودم غلط میخوردم : _خدا روشکر که علی برگشت وگرنه من چه می کردم _اگه علی شهید میشد واقعا آمادگیشو نداشتم ... صدای نفس نفس زدن سنگین علی رشته افکارم رو پاره کرد سریع بیرون رفتم و دنبال دکتر گشتم و گفتم: _آقای دکتر علی حالش بد شده زود بیاید هر دو دوییدم به سمت اتاق دکتر معانیه میکرد و هر لحظه نفس های علی سنگین تر و سخت تر میشد دکتر بلند میگفت دارو ها رو بیارید از نگرانی نفس های منم سنگین شده بود ادامه دارد.... ✍ط،تقوی @andaki_tamol