🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۱۴۶ خداحافظی کردیم و رفتم تو حال و هوای سوریه و اون شوخی هایی که با هم داشتیم اون روزی که:
#پارت_147
اون تن یکی از مدافعان حرم حضرت زینب بود که توسط بدترین انسان های دنیا
تکه تکه شده
دست ها جدا،پا ها جدا
بدن تماما تیغ کشیده شده
و سری که خبری ازش نبود
غم بزرگی روی دلم نشست،اما باید زود اونجا رو ترک میکردیم
بلند شدم با کمک بچه ها گونی رو گذاشتم رو پشتم اسلحه ام رو دادم بهشون
قرار شد من بدوم و بچه ها حواسشون باشه
شروع کردیم،هر قدم که بر میداشتم تکون خوردن تکه های بدنش رو حس میکردم و دلم میریخت به هم
به مردم غر میزدم:
_حالا بگید برا پول میرن!کدومتون حاضره بچتون اینجور تیکه تیکه بشه برا میلیارد ها تومن پول
کی حاضره برا پول دستشو بده چه برسه به جونش به همه زندگیش،به اینکه بی پسر یا بی شوهر بشه
خدالعنت کنه کسایی رو که دنبال این بچه ها حرف میزنن و با دل خانواده هاشون بازی میکن
فردا همین جوون رو خانواده اش رو بعضی مردم بهش میگن برا خودتون دیگه پولدار شدید
خدا هیچ وقت این افراد رو نبخشه...
همینطور با خودم حرف میزدم و اشک میریختم که دیگه نزدیک پایگاه شدم
منطقه دیگه امن بود حرکتم رو آروم کردم و بعد از چند دقیقه رسیدیم
هنوز از گونی خون میریخت،بچه ها که من رو دیدن سریع دورم رو گرفتم
هرکی که داخل گونی رو میدید بدجور به هم میریخت و نمیدونست چه میکنه
منم حالم بهتر از اونا نبود و بدجور به هم ریخته بود،دست روی سرم گذاشته بودم و تکیه به دیوار زده بودم
نظاره گر منظره ای دلخراش و جانسوز از تکه تکه شدن دل تمام بچه ها بودم
ادامه دارد....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol