🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_150 _داداش _جانم! _فکر کردی؟ _روی چه؟ _روی فاطمه _نه _چرا؟ _کلا فراموش کردم
#پارت_151
_راستش یکی....یکی رو میخوام
_(ذوق کردم)چی؟جدی میگی؟ اون دختر خوشبخت کیه؟
نگرانی صورتش کم کم به لبخند روی لبهاش تبدیل شد:
_بعد از ظهر بریم نشونت میدم
_باشه ولی زهرا هم بیاد
_مشکلی نیست
_پس بزار همین حالا بهش بگم
_نه نگو اذیتم میکنه
خیلی خوشحال شدم ولی قبل از اینکه خود دختره رو ببینم میخواستم یه چیزایی ازش بدونم
_داداش این دختره رو چطور باهاش آشنا شدی؟خدانکرده دوستی و..که نیست
_نه داداش خواهر رفیقمه،بعد به من میاد دوست دختر داشته باشم؟
_خواستم مطمئن بشم
_دختره چطوره سرسنگین و با حیا؟یا ...
_اونطور که من دیدم سنگینه
_مادرش چطوره؟جلو پدرش تبعیت داره؟
_نمیدونم مگه مهمه؟
_آره داداش خیلی مهمه،خیلی وقتا وقتی مادر خونه از شوهر خودش تبعیت نداشته باشه دخترای اون خونه هم فردا از همسراشون تبعیت ندارن
_نمیدونستم
سعید از موافقت من خوشحال بود و منم از اینکه برادرم خونه زندگی درست کنه خوشحال بودم
نشستم به انتظار بعد از ظهر
ادامه دارد....
✍️ط، تقوی
🌐 @andaki_tamol