eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
68 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
_(لبخندی نثارم کرد)باشه مشکلی نیست سوار رخش سیاه شدیم و حرکت کردیم،حامد رو رسوندم به سمت خونه رفتم،بعد از چند دقیقه رانندگی در شهر چالوس رسیدم به خونه بزرگی که بین اون خونه ها خود نمایی میکرد،ریموت در رو زدم و ماشین رو کنار باغچه پارک کردم،قدم زنان به سمت خونه رفتم،مامان با خوشحالی به استقبالم اومد،با لبخند لب زد _سلام پسرم،خوش اومدی بیا شام حاضره _سلام مامان،ممنون یه آبی به دست و صورتم بزنم الآن میام رفتم روشویی و به صورتم آب زدم،نگاهی به خودم انداختم و گفتم: _امین تغییر کردی ها!ببین یه آخوند چیکارت کرده داشتم همینطور با خودم حرف میزدم که صدایی به گوشم رسید _داداش من چشه که با خودش حرف میزنه؟اگه عاشق شده چرا به تنها خواهرش نمیگه نگاهم به سمتش رفت،به دیوار تکیه داده بود و این حرفا رو میزد _سلام آبجی خوشگله،والا عاشق نشدم ولی یه مقداری از این آخوندا شما میترسم تنها فرد مذهبی خونه ما زهرا بود که همه هم بخاطر حجابش،حیاش،رفیقاش و کلا همه چیزش گیر میدادن،میگفتن تو که اینطور نبودی حالا چی شده یه باره ای دم از دین میزنی؟اما اون فقط سکوت با چاشنی محبت میکرد،اصلا نمیدونم چطور اسمشو گذاشتن زهرا _(ابرویی بالا داد)چطور؟؟ _آخه میدونی چطور درس خون شدم؟ _نه،برام سؤاله جریانو براش گفتم و لبخندی تحویلم داد _حالا چرا میترسی مگه بده درس خونت... _وای این بچمم از دستم رفت صدای مامان بود که خنده رو به لبای ما بخشید _نبینم توهم با آخوندا بگردی،یکیتون از دس رفتین بسه دیگه _(با همون لبخند قبلی)نه مامان آخوندا که سحر ندارن،حرف حق زد منم قبول کردم _حالا بریم که شام سرد نشه حرف زهرا که میخواست بحثی چیزی پیش نیاد،باعث شد بریم سر میز شام بشینیم. همه شاد و خوشحال بودن،همه با هم بعد از چندین وقت سر یه میز غذا میخوردیم خیلی صفا داد،رو به مامان گفتم: _مامان چرا همیشه همه دور هم غذا نمیخوریم؟ _والا من دلم میخواد،قبلا هم همینطور بود ولی حالا توکه نیستی،سعیدم(برادر کوچکترم)نیست بابات هم بعضی وقتا هست،میمونه من و زهرا که همیشه باهمیم _خب از این به بعد من و سعید که هستیم‌میمونه بابا که اونم یه کاریش میکنیم مامان ذوق زده و خوشحال از این برنامه لب زد: _باشه مامان،دیگه همه دور هم غذا میخوریم زهرا با رنجش به پهلوم زد و شیطنت آمیز با چاشنی خنده گفت: _اینم اثرات آخونداس؟؟ _(خنده ای نثارش کردم)گفتم که ازشون میترسم،به قول حامد آخوندا سحر دارن _(لبخند معنا داری کرد)آره واقعا سحر دارن _تو چرا اینو میگی؟ ادامه دارد.... ✍#ط،تقوی @andaki_tamol