eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
70 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_54 _باب....بابات _بابا چی شده؟؟؟؟؟؟ _تصادف کرد...رفت تو کما _(انگار دنیا رو سرم خراب شد،عص
دیدم چیزی تو دستم نیست،روی صندلی نشستم سردرد گرفته بودم و دیگه از شدت ناراحتی اشک از چشمام میومد و به خدا التماس میکردم که بابام برگرده تحمل دیدن اون حالت مادر و خواهرم رو نداشتم و زدم بیرون و به مامان سپردم هرچیزی شد خبرم بده،شب شده بود بی هوا توی خیابون ها گشت میزدم از گرسنگی بی حال شده بودم اما اشتها نداشتم،به سمت بیمارستان حرکت کردم رفتم داخل همه ناراحت بودن،زهرا و مامان هم از شدت گریه چشماشون سرخ سرخ بود با نگرانی پرسیدم چی شده،گفتن دکتر اومد و گفت: _شدت ضربه خیلی بالا بوده،اینکه برگرده یا نه فقط دست خداست اما اونطور که ما میفهمیم همین یه هفته رو اگه بهتر شد که الحمدلله ولی اگه بهتر نشد... با این حرفا نگرانی و دلشوره بدی گرفتم،سریع رفتم سراغ دکتر و گفتم: _امکانش هست انتقالش بدیم یه جای دیگه؟یا دکتری میشناسید که بتونه کاری کنه؟ _انتقال که نمیتونیم ولی دکتر بهتر هست میتونم باهاش هماهنگ کنم از تهران بیاد،ولی هزینش خیلی میشه _هرچه که بشه مشکلی نداره فقط زود بیاد هرچه بخواد بهش میدیم _باشه باهاش هماهنگ میکنم برگشتم پیش مامان،ازم خبر خواستن و منم همه چیزو بهشون گفتم،دیگه بدجور خوابم گرفته بود،رو صندلی دستمو گذاشتم روی زانو هام و به جلو خم شدم،سرمو گذاشتم رو دستم و خوابم برد بدجور سرگیجه گرفته بودم کل بیمارستان دور سرم میچرخید دست به دیوار بلند شدم،همه جا تاریک بود و هیچ کس نبود،هرچی صدا میزدم خبری نبود انتهای راهرو یه نوری معلوم بود،به سمتش رفتم ولی تلو تلو میخوردم،کم کم نور بیشتر شد و صدای آشنایی کل بیمارستان رو گرفت: _ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة دنبال مرکز صدا میگشتم،سر میچرخوندم این طرف اون طرف اما همه جا بود،سرگیچه ام خوب شده بود و حالا کل بیمارستان روشن شده بود... چشم باز کردم دیدم ، صدای ملایم اذان از گوشی زهرا پخش میشه اما خودش نیست ادامه دارد..... ✍️ط،تقوی @andaki_tamol