eitaa logo
شناخت تفکرات صهیونیسم،andeeyshkade
187 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
86 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ویل یومئذ للمکذبین، فیعذبه الله العذاب الاکبر (بصیرت، اندیشه، وتحلیل،، چالشهای.پیش رو)
مشاهده در ایتا
دانلود
وگاه‌ها بود؟ با تشویش و اضطراب خاطر این سؤالات را از خود می‌پرسیم. ولی نگران بودم که مبادا با طرح سؤال در مورد بزرگنمایی داستان فجایع، به‌گونه‌ای از قتل‌عام جانبداری کرده باشم. من بازمانده‌هایی از جنایت‌ها را در تلویزیون دیده بودم که تعریف می‌کردند چگونه از پوست قربانیان یهودی حباب لامپ و از چربی بدنشان صابون ساخته می‌شد. گاهی موجی از همدردی وجودم را فرا می‌گرفت و باعث می‌شد برای مدتی از پژوهش از دست بردارم. اما بالاخره تصمیم گرفتم مطالعه و تأمل درباره موضوع را ادامه دهم. جستجو برای حقیقت هیچ گاه نادرست نیست. تنها، گناه ترس از یافتن حقیقت در هر مکانی است. تحقیق درباره هولوکاست را با مطالعه محاکمات نورمبرگ، محاکمه‌ای بین‌المللی که ظاهراً اصل هولوکاست و میزان آن را ثابت کرده است، آغاز کردم. منبع: کتاب «گریز از آینده»، ترجمه و تحقیق: پایگاه صهیونیسم پژوهی رصد. به نقل از كتاب «jewish supremcism»، قم: ابتکار دانش، چاپ دوم.
خانه / سایر مباحث / افسانه هولوکاست / دادگاه نورنبرگ دادگاه نورنبرگ افسانه هولوکاست ارسال دیدگاه 928 بازدید تحقیقی در مورد هولوکاست (2) دادگاه نورنبرگ نویسنده: دیوید دیوک / مترجم: محمدحسین خدّامی پدر من یک جمهوری‌خواه سنتی بود که از سناتور رابرت تافت نماینده ایالت اوهایو طرفداری می‌کرد. تافت و بسیاری از نظامیان امریکایی معتقد بودند محاکمات نورنبرگ رویه قضایی خطرناکی را دنبال می‌کند که می‌تواند وضعیت نیروهای نظامی آمریکایی‌ای را که در درگیری‌های آینده اسیر می‌شوند، به خطر بیندازد. به نظر او اگر ارتش‌های پیروز جنگ جهانی دوم می‌توانند دشمنان شکست خورده خود را به خاطر جنایات جنگی، مورد محاکمه قرار دهند، همین اتفاق ممکن است روزی برای سربازان امریکایی اسیر شده بیفتد. من فیلم دادرسی در نورنبرگ (24) که برنده جایزه شد را تماشا کردم. همچنین کتابی مطالعه کردم که در آن محاکمه‌ها برای جنایتکاران جنگی مستحق چوبه‌دار یا جوخه آتش، عادلانه دانسته شده بود. جالب آن که نخستین دیدگاه متفاوتی که من در مورد دادگاه نظامی بین‌المللی نورنبرگ یافتم متعلق به شخصی بود که از نظر من دشمن اهالی جنوب آمریکا به شمار می‌رفت. او رئیس جمهور جان اف کندی (25) بود. کندی در کتاب نمایی از دلاوری (26) که برنده جایزه شد، از رشادت سیاسی سناتور تافت سخن می‌گوید زیرا تافت بر اساس ساختار اخلاقی و منشی خاص خود حاضر شد با محکوم کردن محاکمات نورنبرگ، تلاش طولانی مدت خود برای رسیدن به ریاست‌جمهوری را به خطر بیندازد. با وجود مخالفت‌های جنجالی و موج بی‌سابقه شایعه‌پراکنی بر ضد تافت که از رسانه‌های تحت نفوذ یهودیان نشأت می‌گرفت، او عادلانه بودن دادگاه نورنبرگ را مورد تردید قرار داد. او بر خلاف آنچه رسانه‌های عمومی به من القا کرده بود، ادعا کرد که این محاکمه‌ها نمونه‌های درخشانی از رویه‌ی قضایی غربی نیستند. تافت مسئولیت تفحّص از طرف سنا را بر عهده گرفت که در نتیجه شاهدان امریکایی بسیاری، شکنجه‌ی گسترده‌ی متهمان آلمانی را برملا ساختند. نتیجه‌ی این تفحص، ایجاد انزجار و تنفر از شخص تافت بود، اما او با جرأت اعلام کرد که آن اعترافات قابل اعتماد نیستند. او همچنین دقیقاً پایه‌های اصلی دادگاه نورنبرگ و چهره‌ی عدالت‌خواهانه‌ی آن را مخدوش کرد. کندی در کتابِ نمایی از دلاوری سخنان تافت در دانشکده کنیان در اوهایو را نقل می‌کند. کندی در صفحه 238 می‌نویسد: «او (تافت) خطاب به حضار که با دقّت و البته تا حدودی شگفتی گوش فرا داده بودند گفت: محاکمه‌ی نیروهای مغلوب توسط نیروهای پیروز حتی در صورت اتخاذ اقدامات احتیاطی عدالت‌گرایانه، بی‌طرفانه نخواهد بود» کندی در ادامه، سخنرانی تافت را به تفصیل نقل می‌کند: «روح تلافی‌جویی بر تمام این قضاوت حاکم است و تلافی‌جویی به ندرت با عدالت هماهنگ می‌شود. به دار آویختن یازده محکوم، لکه ننگی در سابقه امریکاست که برای مدت طولانی از آن پشیمان خواهیم بود. در این محاکمه‌ها ما ایده‌ی روسیه را در مورد هدف از محاکمه (سیاست حکومت نه عدالت) پذیرفته‌ایم که تعلّقی به میراث انگلوساکسون ندارد. اما با پوشاندن لباس قانونی بر سیاست‌ها، چه بسا ایده‌ی عدالت در اروپا را برای سال‌های آتی کاملاً بی‌اعتبار کنیم.» کندی می‌گوید: «سناتورِ اوهایو تأکید کرد که نورنبرگ لکه ننگی در تاریخ قانون‌مدارانه امریکا و پس‌رفتی بزرگ از میراث انگلوساکسونِ ما مبتنی بر برخورد عادلانه و مساوات‌گرایانه است؛ میراثی که به‌راستی این کشور را در سرتاسر جهان دارای احترام ساخته بود، اما حتّی به مردم خود نمی‌توانیم اصول آزادی و عدالت را یاد دهیم! ما با سرکوب عدالت و آزادی نمی‌توانیم حکومت در آلمان را به آن‌ها بیاموزیم.» استدلال تافت این بود که عدالتِ فرد برنده، هرگز عدالت نیست. هر چند رسانه‌ها ظاهری منصفانه به محاکمه‌ها در دکوراسیون یک سالن دادگاه بخشیده بودند، اما همه‌ی این‌ها ساختگی بود. زمانی که شاکیان، قضات، محاکمه‌گران و وکلای مدافع را تحت نظر دارند، عدالت واقعی محقق نخواهد شد. مفهوم غربیِ قانون نزد ما، بر ایده‌ی عدالتِ بی‌طرف استوار است. اما این معنا در شرایطی که قاضیان، دشمنانِ سیاسی متهمان باشند آیا امکان وقوع خواهد داشت؟! آیا در حالی‌که انسان‌ها به خاطر اقداماتی جنگی که متفقین خود نیز مرتکب آن شده‌اند، مورد محاکمه قرار می‌گیرند، عدالتِ بی‌طرف ممکن خواهد بود؟! آیا وقتی سیلِ شهادت‌ها بدون بررسی و تحقیق از شهود اجازه‌ی حضور پیدا می‌کند، محاکمه اعتبار خواهد داشت؟! وقتی که به‌اصطلاح مدارک و اسناد، اعترافاتی است که به زورِ شکنجه گرفته شده است… وقتی شهودِ متهمین به‌خاطر حضور پیدا کردن در محکمه ممکن است بازداشت شوند… وقتی افراد به خاطر نقض قوانینی که در زمان جرمِ مورد ادّعا، وجود نداشته محاکمه می‌شوند.. آیا عدالتِ بی‌طرف قابل تحقق خواهد بود؟!! قاضی ادوارد فان رودن (27) یکی از اعضای کمیسیون ارتش سی
مپسن بود که در مورد روش‌های به‌کار گرفته شده در اردوگاه داخائو تحقیق و تفحص نمود. او در واشنگتن دیلی نیوز (28) در تاریخ 9 ژانویه 1949 و در ساندی پیکتوریال (29) چاپ لندن در تاریخ 23 ژانویه همان سال چند نمونه از به‌کارگیری شکنجه را ذکر نمود. … او گفت: «بازجویان کلاه سیاهی روی سر متهم می‌گذاشتند و سپس با پنجه بوکس‌های برنجی به صورت او مشت می‌زدند، با شلنگ لاستیکی او را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند…. از میان 139 پرونده‌ای که ما مورد تحقیق قرار دادیم همه آلمانی‌ها به استثنای دو نفر در ناحیه بیضه مورد ضربه و آسیب بهبودناپذیر قرار گرفته بودند.» (30)(31) بسیاری از اسناد هولوکاست که امروزه توسط مورّخین مطرح می‌شود، اعترافاتی است که در محاکمات جنایات جنگی گرفته شده است. با خود گفتم: آیا اعترافات کسانی که بیضه‌هایشان در حین بازجویی از بین رفته است قابل اعتماد است؟! همچنین برای من بسیار عجیب بود وقتی متوجه شدم مسئولین کا. گ. ب روسیه که خود جنایات گسترده‌ای بر ضد بشریت مرتکب شده بودند، نیز به عنوان قاضی حضور داشتند! یکی از دوستان من در شورای شهروندی به من گفت: یک قاضی آمریکایی که رئیس یکی از جلسات محاکمه بود، محاکمات نورنبرگ را ناعادلانه دانسته است. همچنین من دریافتم که قاضی دادگاه عالی آیوا به نام چارلز اف. وِنرسترم (32) به نشانه‌ی ابراز انزجار از روند محاکمات، از سِمت خود کناره‌گیری کرده بود. او ادعا کرده بود دادرسی از جمع‌آوری مدارک و آماده‌سازی پرونده‌ها توسط وکلای مدافع جلوگیری می‌کند. به نظر او محاکمات در پی ایجاد یک اساس قانون‌مند جدید نبوده بلکه تنها و تنها انگیخته از تنفر از آلمانی‌ها بوده است. علاوه بر این او گفته بود 90 درصد اعضای دادگاه نورنبرگ دارای تعصب سیاسی و نژادی بر ضد متهمان هستند و یهودیان که بسیاری از آنان پناهندگان آلمانی و دارای تابعیت جدید امریکایی هستند، در رأس اعضای دادگاه نورنبرگ حضور دارند و بیش از این‌که به دنبال عدالت باشند، مشتاق انتقام هستند. «فضای حاکم کاملاً ناسالم است… وکلا، منشیان، مترجمان و مسئولین تفحص در سال‌های اخیر امریکایی شده‌اند و در پیشینه‌ی ایشان نفرت و تعصب اروپا حک شده است.» (33) همچنین من متوجه شدم که قهرمان نظامی محبوب من، ژنرال جورج اس پتن نیز با محاکمه‌ها مخالف بوده است. به‌عنوان مثال او در نامه‌ای به همسر خویش نوشته است: «من بی‌پرده با این بند و بساط جنایات جنگی مخالف هستم. این منصفانه نیست. این محاکمه، یهود‌گرایانه است. همچنین من با فرستادن اسیران جنگی برای بیگاریِ برده‌وار در مناطق خارجی که بسیاری از گرسنگی در آن جان می‌دهند، مخالفم.» (34) ارتشیانِ هم‌پیمان ما یعنی اتحادیه جماهیر شوروی، تقریباً تمام زنان آلمانی در مناطق اشغالی خود را از دختران کوچک گرفته تا پیرزنان، مورد تجاوز قرار دادند. آن‌ها میلیون‌ها نفر را کشتند و میلیون‌ها انسان دیگر را در زمستان 1945 از کاشانه‌ی خویش آواره کردند تمام جمعیت «پراشای شرقی» آلمان که طی چندین قرن منطقه‌ای آلمانی بود، توسط نیروهای شوروی کشته یا اخراج شدند. در دهه 1990 محقق یهودی جان ساک، قتل‌عام ده‌ها هزار آلمانی در ماه‌های پس از جنگ توسط یهودیان را با استناد به مدارک اثبات کرد. (35) ارتکاب جنایات جنگی تنها توسط شوروی و یهودیان صورت نمی‌گرفت. هم‌پیمانان غربی نیز به نوبه‌ی خود در این ماجرا سهم داشتند. یکی از آن‌ها عملیات «کیل هال» بود که طی آن صد هزار نفر از مردمان ضدکمونسیت روسیه و اروپای شرقی از مناطق خود رانده شده و در معرض شکنجه، بیگاری و قتل‌عام در شوروی قرار گرفتند. وقتی آنان از برنامه‌ی بازگرداندن اجباری که توسط متفقین طراحی شده بود مطلع شدند، تعداد زیادی از ایشان دست به خودکشی زدند. طرح مورگنتا (Morgenthau Plan) جنایت ننگین دیگری بود که متفقین پس از جنگ اجرا کردند. در این طرح، مقدار جیره غذایی هر غیرنظامی آلمانی کمتر از میزانی بود که ادعا می‌شود در اردوگاه‌های آلمان به زندانیان داده می‌شده است. این مطلب برای من دردآور بود که مادران آلمانی برای تهیه غذای فرزندان خویش ناچار بودند دست به خودفروشی بزنند. پس از پایان جنگ صدها هزار غیرنظامی و نیز سرباز آلمانی در نخستین سال اشغال خشونت‌بار متفقین جان باختند. (36) وقتی من کم کم متوجه شدم که جنگ، چنین بی‌عدالت‌هایی را در هر دو جبهه ایجاد کرده است، در اعتقاد خود که آلمانی‌ها را تنها مقصران جنگ جهانی دوم می‌شناخت، واقعاً تردید کردم. کشف ارتکاب فجایع توسط متفقین مرا به یاد حمله تبلیغاتی شرارت‌باری انداخت که در جریان جنگ بین ایالات امریکا پس از آزادسازی اردوگاه زندان اندرسون ویل توسط نیروهای شمالی، بر ضد اهل جنوب به راه افتاد. زندانیان شمالیِ بسیاری در آن زمان در اثر بیماری و سوء تغذیه مرده بودند. اما علت ماجرا این بود که نیروهای جنوبی واقعاً چیزی نداشتند که به زندانیان خود بدهند. بسیاری ا
ز خود اهالی جنوب از سیاست «زمین سوخته» ویلیام تکامسه شرمن یعنی تخریب ریل‌های قطار و محاصره دریایی جنوب به‌شدت رنج می‌بردند. در چنین شرایطی تبدیل شدن اردوگاه‌های زندان به جهنم مایه‌ی تعجب نیست و لازم نیست ریشه‌ی آن را در نقشه‌ای بدخواهانه و با یک توطئه جستجو کنیم. در همین حال من در دانشگاه خوانده بودم با این‌که اهالی شمال از کمبود غذا رنج نمی‌بردند. اما شرایط اردوگاه‌های زندان‌های تحت کنترل نیروهای شمالی بدتر از زندان‌های جنوبی بود. (37) وقتی من از دستور مستقیم لینکلن مبتنی بر منع زندانبانان شمالی از تحویل بسته‌های غذا و پتوهای ارسالی توسط بستگانشان به زندانیان مطلع شدم، به این حقیقت تلخ پی بردم که افراد پیروز همیشه خود را عادل و مغلوبان را ظالم نشان می‌دهند. با در نظر گرفتن بی‌عدالتی آشکار در محاکمات نورنبرگ، نگاه بی‌طرف به هولوکاست برایم آسان‌تر شد. زیرا پایه‌های هولوکاست بر اتهاماتِ تنظیم شده در دادگاه بین‌المللی نظامی نورنبرگ استوار بود. یک نمونه از مدارک قدیمی هولوکاست، اعترافات معروف رودلف هوس (Rudolf Höss) فرمانده نازی سابق اردوگاه آشویتس است. مورخین هولوکاست چندین سال اعترافات هوس را به عنوان مدرک نابودسازی یهودیان توسط نازی‌ها در بوق و کرنا کرده بودند. در واقع این اعترافات مبنای اصلی اتهام قتل‌عام به‌وسیله گاز در آشویتس بوده است. برجسته‌ترین مورخ هولوکاست رائول هیلبرگ بیش از حد بر این اعترافات تکیه می‌کرد، اما وقتی محتوای کامل و ویراستاری نشده‌ی اعترافات به‌طور گسترده و علمی در سال 1960 روشن شد، بسیاری از کارشناسان هولوکاست احساس شرمندگی کردند و در سال 1990 برخی به بی‌اعتباری آشکار آن اذعان نمودند. کریستوفر برونینگ تاریخدان در مقاله‌ای در مجله وانیتی فر اذعان می‌کند: «هوس همیشه یک شاهد ضعیف و حواس‌پرت بوده است. به همین دلیل تجدیدنظرطلبان همیشه برای استدلالات خود به او اشاره می‌کردند تا وقایع گذشته‌ی آشویتس را کاملاً بی‌اعتبار سازند.» (38) نخستین مشکل در رابطه با ارقام بود. در اعترافات ادعا شده‌ی وی، آمده است که بیش از 2/5 میلیون یهودی در آشویتس با گاز کشته شدند. تقریباً تمامِ به‌اصطلاح صاحب‌نظران مسأله هولوکاست از جمله سرپرست فعلی موزه و مرکز اردوگاه آشویتس دکتر فرانسیزک پایپر (Franciszek Piper) اکنون این رقم را 1/2 میلیون می‌دانند. چرا هوس باید دروغ گفته باشد؟! همچنین برخی اعترافات هوس ناشدنی و غیرممکن هستند. مثلاً او ادعا کرد پس از کشتن صدها تن از قربانیان بوسیله سیانید هیدروژن، کارگران بلافاصله به اتاق‌هایی که از گاز تخلیه نشده بود، وارد می‌شدند و بدون این‌که ماسک گاز به صورت بزنند جنازه‌ها را منتقل می‌کردند. او حتی توصیف کرده است چگونه آن‌ها به سیگار کشیدن یا خوردن غذای سبک در حین انجام کار مشغول بودند. در حالی‌که، حتی امروزه در ایالت کالیفرنیا، اتاق گاز را به مدت چند ساعت پس از اعدام از گاز تخلیه می‌کنند. حتی پس از این مدت، کارگران بدون ماسک گاز و لباس‌های مخصوص محافظ از نفوذ ماده سمی، نمی‌توانند وارد اتاق شود. این ماده سمی می‌تواند با داخل شدن از طریق منافذ ریز بدن، فرد را بکشد. هرکس در اردوگاه‌ها بلافاصله وارد اتاق بزرگی شود که از گاز کشنده سیانید هیدروژن اشباع شده و صدها انسان در اثر آن مرده‌اند، به سرعت خود نیز به قربانیان ملحق خواهد شد. همچنین هوس در اعترافات خود به اردوگاهی به نام وُلزک اشاره کرده که اصلاً وجود خارجی ندارد. هوس زمانی‌که در زندانی تحت کنترل کمونیست‌های کا. گ. ب در لهستان با شرایط ویژه آن زندان در انتظار محاکمه و اعدام بسر می‌برد، خاطرات خود را نوشت. روبرت باتلر (39) در کتاب خود به نام جوخه‌های مرگ که بر ضد نازیسم و هوس به نگارش در آورده است، دقیقاً نحوه‌ی دستگیری هوس را توضیح می‌دهد. شرح شکنجه و دستگیری او از زبان باتلر چنین است: «ساعت پنج بعد از ظهر 11 مارس 1946 همسر‌ هوس در را بر روی شش کارشناس اطلاعاتی با یونیفورم بریتانیایی باز کرد. بیشتر آن‌ها قد بلند بودند و قیافه تهدید‌آمیزی داشتند و همه آن‌ها پیشرفته‌ترین روش‌های بازجویی بی‌وقفه و با خشونت را به خوبی تمرین کرده بودند… …اما بعداً متوجه شدیم او قرص سیانور را که امثال و غالباً همراه داشتند گم کرده است. البته نه این‌که او شانس استفاده از آن را داشته باشد زیرا ما یک چراغ قوه را در دهان او چپانده بودیم. کلارک نعره کشید: اسمت چیست؟ با هر پاسخ او که خود را فریتز لنگ معرفی می‌کرد مشتی روانه صورتش می‌شد. در دفعه چهارم هوس تسلیم شد و هویت واقعی خود را فاش کرد. این اعتراف او ناگهان حس تنفر و انزجار را در میان گروهبانان یهودی تیم دستگیرکننده زنده کرد. زندانی را به‌سختی از تخت جدا کردند. بیجامه‌اش را پاره کردند و برهنه او را تا میز سلاخی کشان کشان آوردند. مشت‌ها و ضربات همچون ناله‌ها بی‌پایان بود. بالأخره یک افسر پزشکی با اصرار از کا
پیتان در خواست کرد؛ «بس کن مگر این‌که دوست داشته باشی یک جنازه بر گردانی.» هوس را کشان کشان به سوی ماشین کلارک آوردند. گروهبان مقدار زیادی ویسکی در حلقوم خود ریخت. هوس سعی کرد بخوابد، کلارک چوب را در زیر پلک چشمان او فرو برد و به زبان آلمانی دستور داد: خوک کثیف! چشمانت را باز نگهدار. مجموعه‌ی تیم حدود ساعت 3 صبح به هیده برگشتند. دانه‌های برف همچنان در حال چرخش بود ولی پتو را به زور از هوس جدا کردند و او مجبور شد به صورت کاملاً برهنه مسیر حیاط زندان را تا سلول خود طی کند. سه روز طول کشید تا توانستیم یک اظهاریه‌ی مفهوم و منطقی از او بگیریم.» (40) در نمونه‌ی روشن دیگری از ساختگی بودن محاکمات نورنبرگ، متفقین ادعا کردند 300،000 نفر توسط گاز در اردوگاه داخائو واقع در نزدیکی مونیخ جان خود را از دست دادند. امروزه هیچ‌یک از صاحب‌نظران هولوکاست ادّعا نمی‌کنند که آلمانی‌ها حتی یک نفر را در داخائو با گاز خفه کرده باشند. آمار رسمی تلفات نیز -آن هم تلفات ناشی از علل گوناگون- به تقریباً 30،000 نفر کاهش یافته است. تازه تقریباً نیمی از مرگ اسیرها به‌خاطر شیوع بیماری‌های مهلک در اردوگاه بود. بسیاری از تلفات نیز پس از تسلط متفقین بر اردوگاه اتفاق افتاد. حتی پس از آزادسازی اردوگاه داخائو هزاران انسان در بند در اثر تیفوس جان خود را از دست دادند. این در حالی بود که متفقین به‌سختی سعی در کنترل بیماری داشتند. عکس‌های متفقین از آن دوران، تابلوهای محدوده سرعت را نشان می‌دهد که بر روی آن به انگلیسی نوشته شده است: «محدوده سرعت 5 مایل در ساعت. گرد و غبار، تیفوس را منتشر می‌کند.» اروپاى جنگ‌زده از شیوع بیماری فراگیر و مصیبت‌بار تیفوس رنج می‌برد. مقامات آلمانی برای مبارزه با هجوم شپش‌ها از اتاق‌های گندزدایی جهت پوشاک و وسایل شخصی استفاده می‌کردند. همان‌گونه که در زندان‌های امریکا نیز برای مبارزه با شپش، زندانیان با اسپری ضدشپش گندزدایی می‌شدند. از ماده زیکلون B فقط بر روی لباس‌ها و سایر وسایل استفاده می‌شد و جهت جلوگیری از آسیب‌دیدگی افراد، می‌بایست در اتاق‌های مخصوص بدون منفذ مورد استفاده قرار می‌گرفت. با مطالعه ادبیات هولوكاست به‌طور گسترده و مقایسه‌ی داده‌ها و اطلاعات قدیم و جدید با یکدیگر، کم کم متوجه شکاف‌هایی در پایه‌های هولوکاست شدم که تمام بنیان آن را متزلزل می‌کرد. اما معمولاً در مورد سربازان آمریکایی خوانده‌ایم یا شنیده‌ایم که از جنایات نازی‌ها اظهار اطلاع کرده‌اند زیرا آن را با چشمان خود دیده‌اند. اما سربازان امریکایی در واقع چه چیزی را دیده‌اند؟ آیا آنان صحنه‌ی دلخراشی از رنج و مرگ انسان‌ها را مشاهده کرده‌اند؟ همان‌طور که گروه‌های نظامی شمال طی نبرد میان ایالت‌های امریکا در اندرسون ویل دیدند. با این وجود، آیا هیچ امریکایی‌ای اتاق گاز را دیده است؟ صاحب‌نظران مطرح در این زمینه از جمله شکارچی معروف نازی‌ها سیمون ویزنتال معتقدند امریکایی‌ها چنین صحنه‌هایی را در آلمان ندیده‌اند و امکان ندارد دیده باشند، زیرا اتاق‌های گازی که ظاهراً برای کشتن یهودیان بکار می‌رفته است، در اروپای شرقی وجود دارد! یک عکس قدیمی که در سرتاسر جهان به نمایش درآمد، سربازی آمریکایی با کلاه نظامی را در داخائو نشان می‌دهد که در کنار یک در فلزی سنگین ایستاده است. بر روی در تصویر جمجمه و علامت خطر مرگ و هشداری به زبان آلمانی نوشته شده است «مواظب باشید. خطر مرگ». در زیر تصویر این عنوان به چشم می‌خورد «اتاق گاز در اردوگاه ننگینِ مرگ متعلق به نازی‌ها در داخائو» کسانی که تصویر و عنوان زیر آن را می‌بینند طبیعتاً تصور می‌کنند مشغول مشاهده‌ی اتاق گازی هستند که در آن آلمانی‌ها انسان‌ها را به قتل رسانده‌اند. نمی‌توان این افراد را به‌خاطر این تصور نکوهش کرد. من نیز هنگامی که برای اولین‌بار این تصویر را دیدم، چنین تصوری پیدا کردم ولی سال‌ها بعد متوجه شدم آنچه دیده بودم در واقع اتاق گازی بود که برای ضدعفونی لباس‌ها جهت از بین بردن شپش‌ها، یعنی حشرات ناقل تیفوس و سایر بیماری‌های عامل مرگ و میر در اردوگاه‌ها به کار می‌رفته است. در واقع چند صد تن از سربازان متفقین هم در اثر همین بیماری‌هایی که توسط حشرات شیوع می‌یافت، طی دوران جنگ و پس از آن جان خود را از دست دادند. سربازی که در آن عکس معروف در کنار اتاق ضدعفونی ایستاده است، قصد نجات جان ساکنین اردوگاه و نه گرفتن آن را دارد. در اواخر جنگ، حکومت‌های متفق ناچار بودند بدترین تصویر ممکن از دشمن آلمانی را به نمایش بگذارند. شایعه‌ها رواج یافت و مبالغه‌ها و بزرگنمایی‌ها به سرعت افزایش پیدا کرد. حتی نشان دادن اتاق‌های ضدعفونی مخصوص شپش‌ها به عنوان اتاق‌های گاز ویژه‌ی انسان‌ها یک جهش بزرگ در حمله تبلیغاتی جنگ به‌شمار نمی‌رفت. فاتحان امریکایی اردوگاه که هزاران بار درباره خفه کردن یهودیان توسط آلمانی‌ها خوانده و شنیده بودند، باور کردند که حاصل
این جنایت را با چشمان خود دیده‌اند. این مسأله یک پدیده روانی است که هم قضات و هم روزنامه‌نگاران با آن آشنا هستند. با وارد شدن شوک روانی ناشی از مشاهده صحنه‌های فجیع مرگ در اردوگاه، جای سرزنش نیست که چرا آن‌ها توضیح رسمی‌ای را که بازار آن توسط رسانه‌ها داغ شده بود، باور کردند. پس از گذشت سال‌های بسیار حتی زمانی که برای مدت مدیدی روشن شده بود که هیچ سرباز امریکایی حتی یک اتاق گاز را مشاهده نکرده است، هنوز رسانه‌ها به این افسانه دامن می‌زدند. روزنامه‌ها و مجلات هر از چند گاهی گفته‌های سرباز آمریکایی را نقل می‌کردند. آن‌ها باور داشتند واقعاً آلمانی‌ها یهودیان را با گاز خفه کرده‌اند زیرا خود آنجا حضور داشته و آن را با چشمان خود دیده‌اند. هنوز هیچ ویراستاری، این خطا را تصحیح نکرده است. در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد من متوجه آغاز یک بازنگری چشمگیر در داستان هولوکاست شدم. اردوگاه‌های مرگ که ظاهراً صدها هزار نفر در آن توسط گاز خفه شده بودند ناگهان به اردوگاه‌های اسیران جنگی تبدیل شد که در آن هیچ تلاشِ سازماندهی‌شده برای از بین بردن زندانیان صورت نگرفته بود. اردوگاه‌هایی نظیر داخائو که سابقاً ادّعا می‌شد یهودیان در آن با گاز خفه شده‌اند، به یک‌باره از این عنوان عاری شد و آمار تلفات آن در بازنگری رو به کاهش نهاد. تابلوهای نصب شده بر دروازه‌های اردوگاه که ارقام کذب قدیمی از قربانیان روی آن نوشته شده بود، بی سر و صدا تعویض شد. حتی متخصصان تاریخ هولوکاست دیگر داخائو را به‌جای «اردوگاه مرگ» به‌عنوان «اردوگاه اسیران جنگی» عنوان‌گذاری می‌کردند. با بررسی‌های دقیق‌تر، روشن شد ادعاهای گذشته در مورد خفه‌کردن انسان‌ها توسط گاز در اردوگاه‌های آلمان تنها یک شایعه‌ی دوران جنگ بوده است. هنوز بسیاری از مطبوعات مشهور، این خطا را ترویج می‌کنند، هرچند وقایع‌نگارانِ رسمیِ هولوکاست اتهام اتاق‌های گاز را به‌طور کامل متوجه اردوگاه‌هایِ آزاد شده توسط کمونیست‌ها واقع در شرق نموده‌اند. این به‌اصطلاح کارشناسان که امروز معتقدند اردوگاه‌های مرگ در مناطق شرقی واقع بوده است، تنها چند سال پیش عین همین ادعا را در مورد مناطق غربی می‌نمودند!! منبع: کتاب «گریز از آینده»، ترجمه و تحقیق: پایگاه صهیونیسم پژوهی رصد. قم: ابتکار دانش، چاپ دوم
هدایت شده از الممهّدون للمهدي
📌دیدگاه آیت الله شیخ علی کورانی درباره آیه فساد بنی اسرائیل ، 🔺ایشان در کتاب فرهنگ موضوعی احادیث مهدویت ، ص ۷۳۰_۷۳۱ مینویسند؛ 👈(ترجمه) خلاصه آنکه یهودیان پس از حضرت موسی علیه السلام به فساد نخست دامن زدند ، سپس به دست مسلمانان عقوبت شدند‌. پس از مدتی بر آنان غلبه یافتند و یارانشان در عالم فزونی یافت ، و این قدرت یافتن نخست آنها بود ، و در ادامه عقوبت دوم آنها بر دست مسلمین خواهد بود. 👈پس عقاب نخست آنان در صدر اسلام و توسط مسلمین بود. بعد ها خداوند آنان را چیره ساخت و برای باز دوم به فساد پرداختند و در زمین قدرت یافتند ، و عقوبت دوم آنها نیز بر دستان مسلمانان خواهد بود. 👈این همان چیزی است که احادیث شریفه ی حضرات معصومین علیهم السلام بیان فرموده است ، و گروهی را که خداوند برای دومین عقوبت به سراغ یهود می فرستد حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه و اصحابش عنوان می کند ، و اینکه آن ها اهل قم اند ، گروهی هستند که خداوند پیش از خروج قائم علیه السلام آنان را میفرستد و کسی را که جنایتی بر آل محمد علیهم السلام وارد آورده رها نمی سازند مگر آنکه می کشند. 👈ظاهرا پایداری مسلمانان در برابر یهود ، تا زمان ظهور چند مرحله را سپری میکند ، و پیچیدن طومار آنان به دست امام علیه السلام است. 📝پی نوشت؛ همانطور که مطالعه کردید ، دیدگاه آیت الله کورانی کمی با دیدگاهی که حقیر مطرح کردم متفاوت است ولی در نهایت به یک نتیجه رسیده ایم. و به نظر حقیر دو مطلب درست است ؛ زیرا برداشت آیت الله کورانی جنبه تفسیری آیه را لحاظ کردند و حقیر نیز جنبه تاویلی آیه را. فتامل 🌺 ○کانال @almahdi_14
🔸ترامپ، مادر همه لاپوشانی‌ها! 🔹ساعت ۸:۰۸ صبح چهارشنبه به وقت شرق آمریکا، ۲۲ آوریل ۲۰۲۰/ ۳ اردیبهشت ۱۳۹۹، ترامپ در توئیتی اعلام کرد که به نیروی دریایی این کشور دستور داده به «قایق‌های مزاحم» ایرانی در خلیج فارس شلیک کنند. 🔹این دستور ترامپ ادامه رویه‌ای است که وی در روزهای اخیر در پیش گرفته تا از طریق ایجاد تنش لفظی با چین موضع ضعیف داخلی خود را،‌ که ناشی از کوتاهی آشکار او در مقابله با بحران ویروس کرونا در آمریکا است، بپوشاند. 🔹انگیزه این رفتار ترامپ بر تحلیل‌گران پوشیده نیست و به این دلیل برخی رسانه‌های آمریکا عنوان «مادر همه لاپوشانی‌ها» Mother of All Distractions را برای دستور امروز ترامپ به کار برده‌اند؛ تعبیری برگرفته از جمله معروف صدام در ژانویه ۱۹۹۱ که جنگ آمریکا و متحدانش با عراق را «مادر همه جنگ‌ها» خواند. 🔹بنظر نمی‌رسد وضع کنونی آمریکا هرگونه ماجراجویی نظامی خارجی را اجازه دهد. این جنجال جدید ترامپ را باید با قالب کلاسیک شخصیت و رفتارهای او سنجید و به عنوان وسیله‌ای برای تداوم جنگ لفظی و پروپاگاندای اخیر او علیه چین ارزیابی کرد که اینک ایران نیز به آن افزوده شده؛ هر چند همواره باید احتمال دستیازی دولت‌ها به نظامی‌گری خارجی با هدف لاپوشانی بحران‌های بزرگ داخلی را مدنظر داشت./ عبدالله شهبازی 🆔 @YjcNewsChannel
هدایت شده از کتابخانه
خانه / یهود و رسانه‌ها / یهود و فرهنگ‌سازی / تمدن شیطان تمدن شیطان یهود و فرهنگ‌سازی ارسال دیدگاه 57 بازدید رنسانس: آغاز تمدن شیطانی غرب تمدن شیطان با مهار ظاهری تمدن اسلامی در ایران و مجموعه خدمات دولت عثمانی به غرب، زمینه برای استقرار حاکمیتی که شیطان از روز نخست به دنبال ایجاد آن در زمین بود فراهم شد. این حاکمیت شیطانی لزوماً بدین معنی نبود که تمامی عناصر این تمدن ساخته و پرداخته‌ی شیطان باشد، چرا که اساساً شیطان توان انجام چنین عملی را ندارد. در جریان نفوذ در امت موسای کلیم (ع) و تشکیل حزب شیطان نیز نهایتاً ثمره‌ی تلاش‌های این پیامبر بزرگ در سازمان‌دهی قوم یهود بود که یکسره در اختیار شیطان قرار گرفت. در اینجا نیز مواد خامی که در اختیار این حزب قرار داشت، عناصری تمدنی بود که از بقایای حکومت بیزانس، تمدن مصطلح اسلامی و از همه مهمتر تمدن واقعی اسلامی -به ویژه در حوزه‌ی دانش- در آن دوره موجود بود. (1) در بازگشتی به گذشته برای تصویر نمودن وضعیت دوره کنونی رنسانس، حدود 1000 سال پیش از این در سال 395م امپراتوری روم -که اینک به آیین مسیحیت درآمده بود- با همان الگوی تکراری اختلاف میان مردمی که نام دینی الهی را بر خود برمی‌گزینند، به دو پاره‌ی غربی و شرقی تجزیه شد. در سال 476م روم غربی مورد تاخت و تاز اقوام ابتدایی و مهاجمی چون ژرمن‌ها، مجارها و فرانک‌ها قرار گرفت که همگی نیاکان کشورهای امروزی اروپا هستند. فاصله‌ی میان سال 313 که در آن کنستانتین، امپراتور روم، با صدور فرمان میلان (2)، تساهل رسمی نسبت به مسیحیت را اعلام کرد، سال 337 که در آن در بستر مرگ به عیسی مسیح ایمان آورد، و سرانجام سال 381 که در آن امپراتور تئودوسیوس گام نهایی را برداشت و مسیحیت را دین رسمی امپراتوری خواند، با این دو تاریخ (یعنی: 395 و 476) از لحاظ تمدنی بسیار اندک است و نشان می دهد که حزب شیطان حتی تحمل استقرار رسمی دینی ولو تحریف‌شده را در اروپا نداشت و مقدمات حمله به آن را فراهم نموده است. در نتیجه‌ی این حملات شهر رم سقوط کرد و جلوه‌های تمدنی روم چون شهرنشینی، تجارت و دانش نیز برای مدت‌ها به فراموشی سپرده شد. این آغاز دورانی بود که در مقابل قرون قدیم -که دوران تمدن‌های یونان و روم باستان را در بر می‌گیرد- و قرون جدید پس از رنسانس، دوره‌ی “قرون وسطا” نام گرفت. این نوع نام‌گذاری متأسفانه رنسانس را نقطه‌ی محوریِ تحلیلِ تاریخ تمدن قرار داد. از آن‌جا که عمده‌ی تاریخ‌نگاری‌ها و تحریفات آن مربوط به پس از این دوره می‌باشد، این تصور قالبی به شکلی جداناشدنی به‌عنوان یکی از باورهای جدی مردم جهان در آمد. بر اساس این باور، هر آن‌چه که در دوره قرون وسطا شکل گرفته -از جمله حاکمیت دین و کلیسا به‌عنوان مهمترین ممیّزه‌ی آن- ابتدایی، عقب‌مانده و منفور است و تمدن واقعی بشر مربوط به دوران پس از این روزهای تاریک است که از حاکمیت دین خلاص شد و به‌سوی انسان‌محوری حرکت نمود! امپراتوری بیزانس (امپراتوری روم شرقی) در سال ۵۵۵ میلادی، در وسیع‌ترین حالت آن از زمان سقوط امپراتوری روم غربی (حکومت‌های دست‌نشانده به‌رنگ صورتی نمایش داده شده‌اند) اما روم شرقی از این حملات مصون ماند و آنچه پس از این در تاریخ -از جمله تاریخ اسلام- به‌نام روم مشهور است، این بخش شرقی از آن است که تا شروع رنسانس به حیات خود ادامه داد. در بخش غربی که فئودال‌ها و شوالیه‌ها به حاکمیت رسیده بودند، جریان علم و دانش و تمدن‌سازی به شکلی ضعیف و نه مشابه آنچه در سرزمین‌های اسلامی اتفاق افتاد، تنها در کلیسا پی‌گیری می‌شد. این ایفای نقش مهم در حفظ علم و دانش در آن شرایط بحرانی، بعدها به عنوان “انحصاری کردنِ دانش” اتهامی جدی متوجه کلیسا نمود. ادبیات، فلسفه، منطق، ریاضیات، و نجوم، مواد درسی و علمی دیرهای راهبان مسیحی بود که اختصاص به امر آموزش داشت. در این دیرها ظاهراً برخلاف آنچه در تمدن اسلامی گسترش یافت، خبری از علوم تجربی نبود. همین امر، اندک اندک منجر به دورشدن کلیسا از مردم و فراهم شدن زمینه شکل‌گیری پروتستانتیزم شد. امور کلیسا به شکل متمرکز و زیر نظر پاپ از طریق سراسقف‌ها که بر تمامی کلیساهای یک کشور نظارت داشتند، و جدا از حاکمیت فئودال‌ها اداره می‌شد. فئودال‌ها حق دخالت در امور کلیسا را نداشتند و این امر در طول زمان قدرت زیادی برای پاپ و کلیسا ایجاد نمود. از لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز ساکن‌شدن این اقوام همراه با مسیحی‌شدن آنان صورت گرفت. شارلمانی پادشاه فرانک‌ها که بزرگترین پادشاه اروپا در نیمه نخست قرون وسطا دانسته شده، با همراهی پاپ، مسیحیت را در اروپا گسترش داد. پس از شارلمانی از استمرار الگوی قدرت او جلوگیری شد و در شرق اروپا روس‌ها و مجارها و در غرب آن انگل‌ها و ساکسون‌ها در بریتانیا، فِن‌ها در فنلاند و دَن‌ها در دانمارک مستقر شدند. مدیریت صحنه در روم و سرزمین‌های اسلامی هر دو از یک الگوی تکراری و
هدایت شده از کتابخانه
شیطانی تبعیت می‌کرد. در دوران معاصر و پس از انجام مأموریت و سپس بروز ناتوانی در این الگوی اروپایی، اتحادیه اروپا مسؤولیت انسجام دوباره‌ی این قاره را برعهده گرفته است. نقشه‌ی اروپا در ۸۱۴ میلادی در جریان جنگ‌های صلیبی و تحولات پس از آن شهرنشینی مجدداً احیا شد و سبب تضعیف فئودالیسم و قدرت فئودال‌ها شد. اندک اندک نقشه جدید اروپا برای انجام مأموریت تازه در حال شکل‌گیری بود. با اخذ مالیات از فئودال‌ها و مراجعه آنان به بازرگانان و بانکدارها -که شغل مورد علاقه یهودیان بود- اقتصاد شهرنشینی با غلبه بر اقتصاد فئودالی در دست این گروه متمرکز شد. پادشاهان در مقابل فئودال‌ها قدرت یافتند و با برقراری حکومت مقتدر مرکزی، امر تجارت را تسهیل نمودند. افزایش قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی پادشاهان موجب دخالت آنان در امور کلیسا و محدود شدن قدرت پاپ شد. در این احوال که هر کدام از کشورهای انگلستان، فرانسه، اسپانیا، آلمان و روسیه طی تحولاتی در حال شکل‌گیری بود، وضعیتی متفاوت در ایتالیا به چشم می‌خورد. این کشور بنا بود کانون اصلی رنسانس باشد. لذا در حالی که شهرها و بنادر شمالی این سرزمین -که پایگاه اصلی یهودیان بود- از طریق تجارت، ثروت بسیاری را کسب نموده و خود را نیز از سلطه دستگاه پاپ و امپراتوری مقدس روم (آلمان) خارج ساخته بودند، هیچ حکومت مرکزی‌ای در این سرزمین شکل نگرفت. با جنگ‌های صلیبی و فتح قسطنطنیه، دانشمندان و هنرمندان بیزانس به این کانون اصلی فرار کرده و در آنجا با استفاده از آموزه‌های دین‌گریز و شیطانی و دستاوردهای تمدنی اسلامی، به بنای تمدنی جدید پرداختند. این اتفاق نخست در عرصه هنر و سپس در عرصه ادبیات، فلسفه، اخلاق و دانش و به‌ویژه علوم تجربی راهبری شد. فلورانس ایتالیا زادگاه رنسانس محور این تحولات انسان‌گرایی و فردگرایی در مقابل حاکمیت خداوند و الزامات حاکمیت دینی بود، که از روز نخست مأموریت انبیا بود و شیطان در مقابل آن ایستاد. در قرآن کریم این باور به یهود نسبت داده شده، آنجا که می‌فرماید: وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ کَيْفَ يَشَاءُ وَ لَيَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْيَاناً وَ کُفْراً وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ‌ (3) یهودیان معتقد بودند که خداوند تنها انسان را خلق کرده و پس از آفرینش، امور او را به خودش واگذار کرده است، لذا توان دخالت در زندگی انسان را -العیاذ بالله-ندارد! در عرصه علوم نیز، علوم تجربی از ریشه‌ها و مبانی عمیق فلسفی و حِکمی خود در تمدن اسلامی جدا شد و تنها استوار بر حسّ و تجربه به انکار تمامی راه‌های دیگرِ شناخت پرداخت. این ویژگی ماده‌گرایانه که از شیطان و توجه او به ماده‌ی خلقتش سرچشمه می‌گیرد نیز در قرآن کریم به یهودیان نسبت داده شده، آنجا که می‌فرماید: يَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذلِکَ وَ آتَيْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِیناً (4) یهودیان از موسی (ع) خواستند که خداوند را با چشم سر به آنها نشان دهد. اینان یا باور نداشتند که ورای حس و تجربه راه‌های دیگری نیز برای شناخت وجود دارد و یا برای گمراه‌نمودنِ مردم به چنین ترفندی متوسّل شده بودند. تاریخ در مراحل بعد فرض دوم را اثبات نمود. جداشدن دانش از لایه‌های عمیق‌تر خویش و حاکمیت اثبات‌گرایی (Positivism) از بزرگ‌ترین خسارت‌های تمدن غرب بود. نکته جالب این است که در کنار مادی و دنیوی بودن بن‌مایه هنر، فلسفه و علم دوره رنسانس، که ویژگی اصلی فلسفه‌ی یهودیت تحریف‌شده است، شخصیت‌های اصلی این مقطع نیز اکثراً یهودی هستند. در ادامه، نظام علمی جدید با هر شکل و وسیله ممکن و حتی با توسل به غوغاسالاری که ویژه این تمدن است، به استقرار خود پرداخت و رقبای قدرتمند را از صحنه به در کرد. فایرابند (5) در فصل 13 کتاب خود تحت عنوان “فعالیت‌های علمی گالیله در جانشینی تئوری کپرنیک به‌جای تئوری بطلمیوس” موردی را نقل می‌کند که طی آن گالیله نه برای نظریه علمی خویش، بلکه برای غوغایی سیاسی که پیرامون آن به‌راه انداخته بود، محاکمه می‌شود. این جریان در تاریخ رنسانس برای ما به‌عنوان یکی از شواهد اِعمال انگیزیسیون و تفتیش عقاید نقل می‌شود. گالیله نه بخاطر “نظریه علمی” خویش، بلکه بخاطر “غوغای سیاسی” که پیرامون آن به‌ر
هدایت شده از کتابخانه
اه انداخته بود، محاکمه شد. از جمله اتفاقات مهم دیگر در دوره رنسانس اختراع دستگاه چاپ توسط یوهان گوتنبرگ است. این اختراع تنها دو سال پس از فتح قسطنطنیه در سال 1455م به‌وقوع پیوست و از آن پس، نخستین کتاب چاپی که به نسخه “کتاب مقدس گوتنبرگ” معروف است، سرآغاز گسترش فن چاپ در سراسر اروپای غربی شد. بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد که این مورد نیز مانند بسیاری از علوم و اختراعات که به نفع تمدن غرب در تاریخ مصادره شد، مربوط به دوره‌های پیشین است. چینی‌ها اندکی پس از سال 175م، وقتی کاغذ را به‌صورت مطلوبی درآوردند، شروع به استفاده از دستگاه چاپ با قالب‌های چوبی کردند. کره‌ای‌ها یک قرن پیش از گوتنبرگ از قالب‌های فلزی در چاپ استفاده کردند. در ایران و مصر نیز در اواخر قرن هفتم هجری (13م) مسلمانان در اوج برخورداری از صنعت کاغذسازی با صنعت چاپ نیز آشنا بودند. گوتنبرگ نیز تحولاتی در این صنعت به‌وجود آورد و تمدن غوغاسالار غرب، سکّه‌ی این اختراع مهم را به نام او زد! چاپ سرآغاز تحولات مهمی شد که بر اساس آن می‌توان این اختراع را یکی از ارکان مهم رنسانس و شکل‌گیری تمدن جدید دانست. از سویی نحوه عمل در چاپ و تولید محصولات مشابه ماشینی در تعداد زیاد، سرآغازی شد برای انقلاب صنعتی و شکل‌گیری خط تولید، و از سویی دیگر با چاپ کتاب در تعداد زیاد، “رسانه‌های توده” (6) -که به اشتباه رسانه‌های جمعی خوانده می‌شوند- یکی پس از دیگری متولد شدند. ظهور رسانه‌های توده از روزنامه و مجله گرفته تا رادیو و تلویزیون و صنعت فیلم، یکی از مهمترین عواملی بود که در دوره‌های بعد شکل‌گیری “فرهنگ توده” (7) و “جامعه توده” (8) را سبب شد که همه سر در ریشه واحدی داشتند. (9) شاید تأمل در آثار گسترش چاپ و نقش آن در توده‌ای و پَست کردن علم و فرهنگ بود که پیشینیانِ تمدن غرب را از گسترش چاپ بر حذر داشته بود. مجموعه کتب چاپ شده در اروپا قبل از عزیمت کریستف کلمب به دنیای جدید -36 سال بعد از راه‌اندازی اولین چاپخانه گوتنبرگ- از کل کتب دست‌نوشته در یک هزار سال قبل یعنی از زمان انقراض رم تا آن عصر بیشتر بوده است. (10) این تمدن از روز نخست سرنوشت خود را با رسانه‌ها گره زد و فناوری‌های ارتباطی از همان روز به خدمت اشاعه‌ی تمدن غرب درآمدند. سفرهای دریایی و تصرف آمریکا جنگ‌های صلیبی اطلاعات جغرافیایی مسلمانان را که گنجینه‌ای بزرگ بود، در اختیار اروپاییان قرار داد. در زمان اوج‌گیری قدرت امپراتوری عثمانی که امکان تجارت بین‌الملل را از طریق خشکی محدود می‌کرد، و در راستای تهیه مقدمات رنسانس و ایجاد تمدن جدید، سفرهای دریایی اروپاییان آغاز شد. کانون این سفرها ایتالیا، اسپانیا و پرتغال بود، درست همان سرزمین‌هایی که بیشترین ارتباط را با مسلمانان داشتند و در عین حال مرکز قدرت یهودیان به‌شمار می‌آمدند. در ایتالیا مارکوپولو از ونیز به غرب آسیا آمد و با عبور از ایران به چین رفت. وی پس از بیست سال اقامت در چین، از طریق اقیانوس هند دوباره به ونیز بازگشت. [اندیشکده: ادعای برخی سفرهای مارکوپولو امروزه توسط محققان بسیاری رد شده است.] پنج قرن پیش از وی یک سیّاح مسلمان به‌نام سلیمان تاجر از چین دیدن کرده و مشاهدات خود را به نگارش درآورده بود. (11) در پرتغال بارتولومو دیاز در سال 1487م دماغه امیدنیک را در جنوبی‌ترین نقطه آفریقا دور زد و وارد اقیانوس هند شد. این در حالی بود که در حدود سال 400 هجری قمری یک دریانورد مسلمان به سواحل آفریقای جنوبی رسیده بود. پس از دیاز، واسکوداگاما دریانورد مشهور پرتغالی در سال 1497 سراسر اقیانوس هند را گشت و راه‌های هند، اندونزی و خلیج فارس را یافت. در سفر او کلیه راهنماها، نقشه‌خوان‌ها و مترجمان، یهودی بودند. (12) اما دریانوردان اسپانیایی به‌جای دور زدن آفریقا و حرکت به سمت شرق، متوجه غرب شدند. توجیه ظاهری این اقدام، دور زدن زمین و رسیدن به هندوستان بود. این در حالی بود که حائل بودن سواحل چین و ژاپن میان سرزمین آنان و هندوستان برای ایشان امر ناآشنایی نبود. نخستین دریانوردی که وارد قاره آمریکا شد و به‌اصطلاح اروپاییان آنجا را کشف! کرد کریستف کلمب بود. وی ظاهراً یک میسیونر مسیحی و ایتالیایی متولد ژنو بود که توانست شاه اسپانیا و ملکه ایزابلا را تشویق کند تا هزینه سفر اکتشافی او را برای رسیدن به هند از سمت غرب تأمین کند. کریستف کلمب و ملکه ایزابلا اما واقعیت در مورد این شخصیت چیز دیگری است. صاحب خلق (13) و هلال (14) موارد بسیاری را برشمردند که اثبات می‌کند او یک یهودی به ظاهر كُنوِرسو (تغییر کیش داده) و از نسل یهودیان کاتالان بود. وی که نام اصلی‌اش جان کولُن (Jan colon) بود، در نزدیکی شهر “پانته ودرا” در اسپانیا به‌دنیا آمده و پس از اخراج از این کشور به‌عنوان پناهنده در ژنو اقامت گزیده بود. او که عهد عتیق را حفظ بود با حمایت یهودیان مارانو [یهودیان مخفی] که یهودیان به‌ظاهر مسیح
هدایت شده از کتابخانه
یِ اسپانیا بودند، عازم این سفر شد. این یهودیان نخستین ساکنان آمریکای پس از اشغال بودند. وی علیرغم پنهان نمودن جنبه‌های مهمی از اهداف این سفر، به‌دست آوردن طلای کافی برای برپایی مجدد معبد سلیمان را به‌عنوان هدف خود از این اقدام بیان کرده است. در واقع کلمب سرزمین جدیدی را کشف نکرد. وایکینگ‌ها و مسلمانان پیش از او با این سرزمین در دو ناحیه شمالی و جنوبی آن آشنایی داشتند و او از روی اطلاعات آنان بود که راهی این سفر شد. حتی پرتغالیان ادعا می‌کنند که این سرزمین را پیشتر می‌شناخته‌اند، اما با توجه به علاقه آنان به ثروت و تجارت شرق، به درخواست کلمب برای تأمین هزینه سفر به غرب پاسخ منفی داده‌اند. وجود واژگان اسلامی و نام‌هایی چون مکه و مدینه -به‌معنای مدینه فاضله و سرزمین موعود- در زبان سرخ‌پوستان نشان‌دهنده ارتباط مسلمانان با آنها و احتمالاً مسلمان بودنِ گروهی از آنان در زمان اشغال است. نام امروزی کشور برزیل احتمالاً از قبیله‌ای عرب و مسلمان در شمال آفریقا به نام “بنی بَرازیل” گرفته شده است. هدف مهم کلمب از این سفر ایجاد پایگاهی مرکزی برای طراحی و تأسیس یک کشور بر پایه اعتقادات شیطانی و یهودی بود. از همین‌رو بود که با توجه به ناتوانی حزب شیطان در تمدن‌سازی، در مواجهه با ساکنان بومی این سرزمین دست به کشتار وسیع و بی‌رحمانه سرخ‌پوستان، ضمن غارت منابع طلای آنان و محو دو تمدن “ازتک” و “اینکا” زد تا عرصه را برای هم‌حزبی‌های خود آماه کند. شعار “یک بومی خوب، یک بومی مرده است” نخستین‌بار توسط کلمب مطرح شد. این شعار بعدها توسط اسلاف او تبدیل به شعار “یک فلسطینی خوب، یک فلسطینی مرده است” شد. تعداد سرخ‌پوستان کشته شده در جریان تهاجم و اشغال اروپاییان را در مدتی کمتر از یک قرن، از 60 تا 95 میلیون نفر برآورد کرده‌اند. (15) در پی این کشتار و کاهش شدید نیروی انسانی برای ساخت تمدن غرب، 13 میلیون برده از آفریقا به آمریکا کشانده شدند که این نیز به نوبه خود تجارتی پرسود برای برده‌داران یهودی محسوب می‌شد. در اندک زمانی، یهودیان، مسیحیانِ یهودی، پیوریتن‌ها (16) و فراماسون‌ها سراسر آمریکا را به اشغال خود درآورده و این کشور را بر مبنای نقشه‌های خود طراحی و ایجاد نمودند. این‌چنین بود که آمریکا از اساس یهودی زاده شد. فرض مسیحی بودنِ حکومت آمریکا در این دوره و قدرت‌داشتنِ یک لابی از اقلیت یهودی بر این اساس کاملاً باطل است. به‌طور کلی سفرهای دریایی اروپاییان در این دوره از یک‌سو منجر به شکل‌گیری آمریکا شد و از سوی دیگر جریان استعمار و اشغال سرزمین‌های ثروتمند جهان را به‌ویژه در آسیا در پی داشت، به‌دنبال این اشغال، یهودیانِ به‌ظاهر مسیحی در قالبِ مأموریت‌های تبشیری و به‌عنوان میسیونر، فوج فوج راهی سرزمین‌های مستعمره شدند. این جریان نیز یکی دیگر از سوءاستفاده‌های حزب شیطان از مسیحیت بود. داستان تلخ اندلس مسلمانان قسمت‌هایی از شبه‌جزیره ایبری در کنار مدیترانه، واقع در جنوب اسپانیا و جنوب‌شرقی پرتغال را اَندُلُس نامیده‌اند. در زمان خلافت ولید بن عبدالملک (96-86ق) موسی بن نصیر که حاکم افریقیه و مغرب بود، در پی بروز ضعف و انحطاط در حکومت ویزیگوت‌ها در اندلس، به غلام خود طارق بن زیاد دستور داد تا با هزار سرباز این سرزمین را فتح کند. وی با عبور از تنگه‌ی میان دو قاره اروپا و آفریقا به‌نام ستون‌های هرکول وارد اسپانیا شد. این تنها از آن پس به نام او “جبل‌الطارق” نام گرفت. این جریان، نخستین ورود اسلام به اروپا بود. دوران اسلامی، دوران شکوفایی و درخشندگی اندلس در دل سرزمین‌های اروپایی بود. جلوه‌های باشکوهی که از تمدن اسلامی همچنان در دو کشور اسپانیا و پرتغال خودنمایی می‌کند، مهمترین منبع جلب جهانگرد و درآمد برای این دو کشور است. هنر اسلامی به‌ویژه در عرصه معماری، خطاطی و سفالگری در این سرزمین به اوج خود رسید. در عرصه فلسفه، کلام، شعر و ادبیات، علوم قرآنی، علوم حدیث و فقه دانشمندان نامداری از این سرزمین برخاستند. یهودیان نیز در این سرزمین و در پناه حکومت اسلامی زندگی مرفّهی داشتند. از آنجا که این همه مظاهر تمدنی نهایتاً آن چیزی نبود که بتوان بر آن نام تمدن واقعی اسلام را نهاد، سرانجام پس از چندی و در پی استبداد اموی و فساد داخلی، حکومت اندلس رو به ضعف گذاشت. اروپاییان از این فرصت استفاده کردند و از دو جبهه به جنگ با مسلمانان آمدند. جبهه نظامی را آلفونسوی اول گشود و فردیناند دوم به انتها رساند. در زمان او بود که ابوعبدالله، آخرین حکمران مسلمان اسپانیا، با اندلس برای همیشه وداع کرد. اما نبرد اصلی در جبهه فرهنگی شکل گرفت. اروپاییان با بستن معاهده‌هایی با مسلمانان مبنی بر آزادی در تبلیغ دین، آزادی در آموزش به مسلمانان، و آزادی در تجارت با آنان، ضمن به‌دست آوردن زمان، تهاجم فرهنگی وسیعی را علیه مسلمانان آغاز نمودند. دو مورد نخست منجر به ایجاد حس احترام نسبت به