قلبم شکسته… خستهام… زخمی شده بالم…
سایه به سایه مرگ میآید به دنبالم
بی دامن سرسبز مادر مانده پژمرده
گلهای زرد و قرمز پیراهن و شالم
من با تمام کودکی، در میهنم امروز
میراثدار رنج و اندوهی کهنسالم
عکاسها! عکاسها! از من چه میخواهید؟
من کِی شبیه خندههای کارتپستالم؟
غمگینترینم من! چه میفهمید از احساسم؟
تنهاترینم من! چه میپرسید از احوالم؟
شاید مرا در انفجاری تازه بشناسید
با گریههای گیرهمو… با بغض خلخالم…
آه ای شما راحتنشسته گوشهٔ خانه!
جز ایستادن راه حلی نیست در عالم
#فاطمه_عارف_نژاد
#فلسطین
#شعر
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
📸 سید شهید مقاومت
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
سلام و ارادت
تبریکات و تبریکات🌺🌹
با همکاری حوزه هنری استان خراسان شمالی و کانون اندیشه و قلم دانشگاه کوثر
✨️برگزاری مسابقه روایت نویسان جوان📝
💢✏️دوستان دست به قلم بسم الله ...
🔷 عزیزان خوشحالی و حس و حالتون از شنیدن خبر موشک باران اسرائیل توسط سپاه ایران و اقتدار ایران در پاسخگویی به جنایت رژیم منحوس رو باید روایت کنیم.
📌 محور روایت شامل دو موضوع زیر باشه:
✅ چطور و چگونه خبر رو شنیدید و حس و حالتون از لحظه ای که خبر رو شنیدید چی بود؟
✅ عزیزانی که دیشب تو جشن میدون شهید بودند، حس و حال مردم رو هم برامون روایت کنن و اگر عکسی گرفتید ضمیمه متن تون کنید.
✅ روایت هاتون حداقل ۵۰ خط در چت ایتا باشه.
🔹به بهترین روایت به قید قرعه هدایایی اعطا میشه🔹
ارسال روایت ها به آیدی @Mohadese138222
مهلت ارسال: تا پنجشنبه ۱۰ شب
#مرحبا_لشکر_حزب_الله
#سنصلی_فی_القدس_ان_شالله
#راویان_قدس
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
«موشک»
بادا که به شیر همترازی نکنند
هم با دم شیر نیز بازی نکنند
#تقی_متقی
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
بیگم دختر هاتف، متخلص به رشحه (۱۱۹۸ قمری - ؟) شاعر ایرانی در دوران قاجار بود.
پدر بیگم (هاتف اصفهانی)، شوهرش (میرزا علی اکبر، متخلص به «نظیری»)، پسرش (میرزا احمد متخلص به «کشته») و برادرش (سید محمد متخلص به «سحاب») نیز همگی شاعر بودند.
مقام شعری بیگم از برادرش «سحاب» بلندتر بود. او از سادات بود و مدح بعضی از دختران و پسران فتحعلی شاه قاجار میگفت. محمودمیرزا در تذکره نقل مجلس مینویسد رشحه شاعری بسیار توانا بود و «با لاله خاتون و مهری هروی و مهستی گنجوی که مهتر و بهتر شعرای نسوان میباشند همسر و برابر است.»
دیوان شعر بیگم به گفته محمودمیرزا سه هزار بیت شعر داشت که از بهترین و بزرگترین دیوانهای یک زن شاعر ایرانی بود ولی متاسفانه در دست نیست. در تذکره نقل مجلس صدبیت از شعرهای او و ضمیمه دیوان هاتف هفتاد و پنج بیت آمده است.
تاریخ دقیق مرگ وی مشخص نیست ولی تا سال ۱۲۳۱ ق رشحه هنوز زنده بود.
#رشحه #معرفی_شاعر
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
آوای غیرت🚀
《راستی کن که راستان رستند
در جهان راستان قوی دستند 》.
آشوب و غیرت در دل های مردم موج می زد، دیدن تصاویر کودکان بی گناه که اسیر چنگال خون آلود اهریمن بودند دلمان را می سوزاند افسوس که کاری از دست مان بر نمی آمد.
روز به روز نفرین و بی احترامی اهریمن به قلب های پاک و بی گناه فزونی می کرد .
میهمان ما ایرانی ها در خاک گلگون کشورمان به شهادت رسید و این ننگ و عار بر غیرت ایرانی مان زخمی عمیق بود که باعث شد بیش از پیش ما شرمنده و شرمسار خون پاک کودکان شویم و قلب هایمان بیش از پیش برای انتقام به تپش افتد.
اما اهریمن دوره ما به این هم رضایت نداد و با پر رویی تمام تاخت.
رهبر آزادگان را با بغض و کینه شیطانی اش به شهادت رساند و شاید تمام این غم ها و درد ها باعث فوران این کوه غیرت شد.
ایستادگی آزاد مردان از خاک آزادگان در مقابل شیطانی با خوی پست تر از حیوان که تمام دنیا از ترس در مقابلش سر تسلیم فرود آورده بودند به جز آزادگان، این خبر شد سر تیتر اخبار جهان، آنچه که تمام مردم جهان در دل آرزویش را می کشیدند، ایرانیان به آن جامه عمل پوشاندند.
دیدن تصاویر شهاب های ایرانی در قلمرو اهریمن مرهمی بر دل های تمام آزادگان دردمند بود و چه زیباست ایستادگی در مقابل ظلمی آشکار و بی منتها...
سهم مردم ما و تمام آزادگان جهان افتخار و سرفرازی است.
《حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کاآرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است》.
به قلم: محدثه اسدخانی
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
نشستهام بنویسم بهار یعنی تو
گل محمدی گلعُذار یعنی تو
گل همیشه بهارم گلی که خوشبوتر
بُوَد ز عنبر و مشک تَتار یعنی تو
طراوت گل و ریحان، طراوت باران
طراوت چمن و لالهزار یعنی تو
شکوه کوه عظیمی و آبشار بلند
شکوه رودی و هر چشمهسار یعنی تو
تو بر ضریح علی خوشههای انگوری
به دست فاطمه اما انار یعنی تو
به کوچهباغ دلم رَدّ پایتان گُل کرد
خزان قلب مرا نو بهار یعنی تو
تو که حلاوت شیر و شکر به کام منی
چقدر خوشنمکی، پس نگار یعنی تو
چقدر گشته دلم بیقرار آمدنت
قرار خاطر هر بیقرار یعنی تو
به روی لوح دلم نقش نام و روی شماست
که نامدار تو و ماندگار یعنی تو
به شوق آمدنت طاق نصرتی بستیم
به صبح فتح و ظفر اقتدار یعنی تو
قسم به گُل، به سحرگه، قسم به زُلف نسیم
شکوفههای گلِ ذوالفقار یعنی تو
نشستهام لب جاده که تکسوار آید
به شوق روی تو، آن تکسوار یعنی تو
به آن امید که ما را پناه میآید
بلند مرتبهشاهی ز راه میآید
#جواد_کریم_زاده #امام_زمان #جمعه_های_دلتنگی #شعر
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
💥عرض سلام و وقت بخیر 💥
💥به درخواست شما عزیزان تا جمعه ۱۰ شب تمدید شد.💥
سلام دوست عزیز حالتون چطوره؟
میخوام براتون حس وحال دیشبمون یعنی ۱۴۰۳/۰۷/۱۰ رو بگم ساعتای ۸.۳۰ بود که متوجه حمله های موشکی مقتدر کشورمون ایران به اسرائیل صهیونیست شدیم که از خوشحالی زیاد فقط داشتم گریه میکردم و بعد از اینکه مطلع شدم که در میدون شهید جشن گرفتن تصمیم گرفتیم که بریم اونجا و تقریبا نیم ساعت بعدش راهی میدون شهید شدیم تا این پیروزی بزرگ رو جشن بگیریم، خلاصه جونم برات بگه که رفتیم و رسیدیم. مقصد جشن پیروزی ،میدون شهید که خیلی شلوغ بود واقعا فکر نمیکردم این همه جمعیت بریزن اونجا جمعیت خیلی زیاد بود از افراد هیئتی بگیر تا مردم عادی البته که حق داشتن باید میومدن و جشن میگرفتیم دور هم 😂🥹خلاصه اینکه شعاردادیم که مرگ بر اسرائیل مرگ برصهیونیست 👊😅و خیلی از شعار های پیروزی کشور عزیزمون💪✌️جونم برات بگه که شیرینی خوردیم جیغ دست هورااااا فشفشه دود....😅✌️ و اشک شوقی که به گریه تبدیل میشد و یاد هشت سال دفاع مقدس کشور میوفتادم باخودم میگفتم معلوم نیست اون موقع چقدر مردم خوشحال بودن که کشورمون بر دشمن پیروز شد 🥹 راستی اینم بگم که میکروفن رو به پسر کوچولوی ۴_۵ ساله دادن و شعار مرگ بر اسرائیل سر میداد و ما هم پشت بندش شعار میدادیم و میخندیدیم 🥹😅 خلاصه اینکه خیلیییی خوش گذشت و از این اقتدار کشورم خوشحالم احساس غرور دارم نسبت به کشور عزیزم کشوری که با اسمش احساس سربلندی دارم وافتخار میکنم به رهبرم امام خامنه ای عزیز که انشاالله خداوند یار و یاورشون باشه و ماهم فرمانبردار و مطیع امر ایشان هستیم افتخار میکنم به مردم کشورم که برای رشد کشور تلاش میکنند و یک تشکر ویژه از سپاه پاسداران که مثل یک شیر و مطیع امر رهبری کاری کردند تا دشمن نتونه از دست از پا خطا کنه و همیشه پیروز شده و خواهیم ماند و خداروشکر میکنم بابت همه این چیزا امیدوارم امام زمانمون(عج) هرچه سریع تر به امید خدا ظهور کنند و مارو هدایت کنند ❤️
به قلم سرکار خانم: فرخنده محمدی
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
ببین نماز عشق را، قیام شیعه را بیین
بیا شکوه تامّ و تمام شیعه را ببین
صدا نمیزند برو، اشاره میکند بیا
طلایهدار امتش، امام شیعه را ببین
بیا و قامتش نگر، جلال و هیبتش نگر
به خطبهاش صلابت کلام شیعه را ببین
اگر نبرد شد هدف، ببین به شور لا تَخَف
به صحنهاند صف به صف، مرام شیعه را ببین
فدا شدن کرامت و شهادت است عادتش
به روی مرگ خنده و سلام شیعه را ببین
اگر نمردی از عذاب وعدههای صادقش
بمان و ضرب شست انتقام شیعه را ببین
#سعید_تاج_محمدی
#شعر
#سیدعلی_خامنه_ای
#نماز_جمعه
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
باسلام 💐
جلسه کتاب خوانی ((گروه ادبیات پایداری ))
فردا شنبه تاریخ ۱۴-۷-۱۴۰۳
مکان : دارالقرآن پشت پارکشهر
همزمان با اقامه نماز جماعت
با همکاری کانون اندیشه و قلم دانشگاه کوثر
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
چه رفته است که صبحی دگر نمی آید
“شب فراق به پایان مگر نمی آید؟”
کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری
که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید
#رضا_خادمه_مولوی
#شعر
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
آدم بی قید و بندی نبودم. گاهی خط قرمزهای زندگیام جایشان عوض میشد...اما فقط گاهی ...
اولین بار او را در یک میهمانی دیدم. لباس حریر سیاهش با پولک های سفید برق میزد. او همچون ماهی در دل اقیانوس بود…
هرکس سر خود را به کاری گرم ساخته بود. جمعی میرقصیدند. جمعی مینوشیدند.گاهی یک نفر به تنهایی مینوشید و دیگری لطیفههای نخ نما میگفت. یکی به در تکیه کرده بود و دیگری روی میز خوابش برده بود.
گاهی هم پچ پچهای یواشکی دو نفره را میشد از روی پله ها شنید. اما ماهی پولکی به تنهایی شنا میکرد. نه با کسی میرقصید و نه دهان در گوش کسی برده بود.
او درست در وسط جمع بود، بدون آنکه با کسی همراه باشد و یا کسی او را همراهی کند. کفش های پاشنه بلندش را محکم بر زمین میکوبید یک دور میچرخید، کمرش را پیچ و تاب میداد، یک دستش را به کمر میزد و دست دیگرش را بالای سرش، انگار که در حال وزن کردن گلابی هاست…
همچون عروسکی بود که با نخ های نامرئی عروسک گردان در حال رقصیدن است. اما اگر او واقعا یک عروسک بود، یک عروسک گردان نابلد او را به رقص در آورده بود، چرا که هیچ کس با او نمیرقصید. شاید هم او با کسی همراه نمیشد… نمیدانم.
به ماهی نزدیک شدم. نزدیکِ نزدیک. آنقدر که احساس کردم حضورم او را آزار میدهد.
گفت: با من همراه نشو، من رقصیدن را خوب نمیدانم.
گفتم: شاید ریتم موسیقی تو متفاوت است. دیگران نمیدانند تو به چه چیزی گوش میدهی، اگر آنها همان چیزی را که تو میشنوی میشنیدند همچون لامپ های مهتابی دورت را میگرفتند...
ماهی نگاهم کرد، حرفی نزد، دیگر نرقصید...
اما من چشم از او نمیگرفتم. به دنبال لباس پولکیاش خودم را بیرون از میهمانی دیدم. ماهی قصد رفتن کرده بود. قدم تند کرده بود و میرفت و من همچون موج به دنبال او ...
شبِ ماه بود. ماهی برگشت. من ایستادم و نگاهش کردم. برایم عجیب بود. میخواستم بدانم چه چیزی او را عجیب کرده…
در گذشته از ناخدایی شنیده بودم که روزی به تنهایی تورش را به دل دریا انداخته و منتظر صید مانده بود.
ناخدا میگفت: نا امید از صید توی لِنجش دراز کشیده بود. هوا دم و شرجی بود. موج مثل شلاق خودش را به پهلوی تختهای لنج میزد. آسمان به یک باره پر میشود از ابرهای سیاه. تمامِ لِنجش را آب میگیرد. آب از دریا و آب از آسمان، همه جا.
ناخدا میگفت: توی سرش صدای صفیر میآمد. صدایی زنگ دار که گوشش رو کر میکرد. ناخدا از ترس از هوش میرود و میافتد توی دریا…
به ماهی نگاه کردم، منتظر جواب بود. پرسیده بود: آیا میتوانم تا مسیری با او هم قدم شوم. من هم از خدا خواسته پذیرفتم. میخواستم در ادامهی راه، داستان ناخدا را برای او بگویم. داستان صفیری در گوشهای ناخدا…
در کتاب اودیسه آمده سیرنها زنهایی نیمه انسانند که چنان آوازی میخواندند که ملوانان دیوانه میشدند و خودشان را به دریا می انداختند. صدای ماهی همچون صفیر در گوش ناخدا در گوش من بود.میترسیدم او من را با خود به زیر دریا بکشاند.
پرسیده بود: آیا به کسی دلبستگی دارم؟
و من در جواب گفته بودم: به هیچ چیز و هیچ کس.
دروغ نگفته بودم من غرق در دام او همه چیز و هم کس را فراموش کرده بودم و همچون اسکلتی که گوشت تنش خوراک ریزه خوارها شده در اعماق دریا تنها افتاده بودم.
ماهی رفته بود. باید میدانستم که او سیرنی نیمه انسان با حریری سیاه و پولک های سفید است که مرا از عرشه خود به پایین کشیده و صدایش همچون صفیر در گوش ملوانان مرا به جنون میکشاند...
از ناخدا بدم می آید او نباید مرا با ماهی آشنا میکرد.
🖋زهرا مسعودی نیا
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam
💥سلام عرض ادب و احترام خدمت شما 💥
دوستان عزیز روز چهارشنبه ساعت ۱۱:۳۰ ساختمان شماره ۲ لطفا تمامی اعضای محترم حضور داشته باشند🙏🏻☘️
🦋🍃
<┅┅┅┅┄🤍📝┄┄┅┅┅┅>
کانون اندیشه و قلم
دانشگاه کوثر
https://eitaa.com/andishe0ghalam