از کربلات بهتر آقا حتی تو رویام نیست.mp3
15.25M
🎙 از کربلات بهتر آقا حتی تو رویام نیست...
••|@andisheh_alavi_110|••
مولای من، مهدی جان، کوچه باغ دل من عطر تو را دارد و بس...
••|@andisheh_alavi_110|••
دانلود+دعای+روز+جمعه+امام+زمان+فرهمند.mp3
2.83M
زیارت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در روز جمعه
••|@andisheh_alavi_110|••
#پای_درس_استاد
🍃به خود ببالید که شیعه اید❕
🔸رسول الله صلوات الله علیه فرمودند: إنَّ المَلائِکةَ صَلَّت عَلَی وعَلى عَلِی سَبعَ سِنینَ قَبلَ أن یسلِمَ بَشَرٌ؛ فرشتگان، هفت سال پیش از آن که کسى مسلمان شود، بر من و بر على درود مى فرستادند.(۱)
🔸«یا عَلِیُّ اَنْتَ بِمَنْزِلَة الْکَعْبَةِ تُؤْتی وَلا تَأْتی؛ ای علی، تو به منزله کعبه هستی که به سوی تو میآیند و نه این که تو به سویشان بروی».(۲)
🔸در جایی دیگر آوردند که:
علی، به منزله سر از بدن من است.(۳)
🔴حالا شما بدن را بدون سر تصور کنید! مگه میشه؟! علی علیه السلام برای پیامبر صلوات الله این حکم رو داره! حکم سر برای یک بدن!!!
🔸بسیاری از صحابه هم نقل کردند که پیامبر صلوات الله به امیرالمومنین علیه السلام اشاره کرد و فرمود: إِنَّ عَلِيّاً وَ شِيعَتَهُ هُمُ اَلْفَائِزُونَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ؛ على و شيعيان او همان رستگارانِ در روز قیامتند.
🎙به خودتون ببالید که با امیرالمومنین علیه السلام محشور میشین و در زمره رستگارانید!
📚۱-شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۱۸۴، ح ۸۱۸
📚۲_ وسائلالشیعة، ج۱۱، ص۳۴
📚۳_ مناقب خوارزمی، ۱۴۴، ۱۶۷
••|@andisheh_alavi_110|••
شب که میشود ...
راس همان ساعت همیشگی،
دلتنگی ام را سجاده؛
و جرعه جرعه از نبودنت را زمزمه میکنم ...
🌙اندیشه اتون علوی، شبتون بخیر.
••|@andisheh_alavi_110|••═┄
#آیه_علوی
🔰أُولئِکَ عَلَى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند و آنان رستگارانند.
🔰حافظ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل به استناد فرمایش حضرت علی علیه السلام می گوید که مولا فرمودند: روزی سلمان با من به سخن نشست که یا ابا الحسن، کمتر موردی پیش می آمد که من و تو با هم نزد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شویم و حضرت نفرماید: ای سلمان این مرد ( علی علیه السلام) و حزبش رستگاران روز قیامت اند.
📚شواهد التنزیل ۱/۶۸، ما نزل من القرآن فی علی
••|@andisheh_alavi_110|••
🌱عالم پُر است از تو و خالیست جای تو!
« اللهمعجللولیکالفرج»
🔅سلام صبح شما بخیر
••|@andisheh_alavi_110|••
#حکمت
🔸روزگار، روزگار نهج البلاغه است
💠خوبي و خوشبختي در اين نيست كه مال تو فراوان و فرزندانت زياد شوند، خوشبختي آنست كه
✔️ عــــلمت افزون گردد
✔️و حــــــلمت زياد شود،
✔️و به پــــــرستش پروردگار مباهات كني.
📚حکمت۹۴ نهجالبلاغه
••|@andisheh_alavi_110|••
#داستان
ناقوس ها به صدا در می آیند
✨🔹پارت نوزدهم🔹✨
ستوان که از دفتر کارش بیرون رفت، کشیش یکی از قرص های فشارش را بلعید تا مانع سرگیجه ی بیشترش شود و به فاجعه ای فکر کند که داشت شکل می گرفت، فاجعه ای که با قتل مرد تاجیک شروع شده بود و خدا می دانست چه وقت گریبان او را خواهد گرفت. فکر کرد بهتر است همه چیز را به پلیس بگوید. صحبت کردن درباره ی آن دو مرد مشکوک که حالا می دانستند به یقین قاتل تاجیک هستند، می توانست احتمال خطر را برای او از بین ببرد. دو مرد خطرناک که برای به دست آوردن کتاب مرتکب قتل شده بودند، به سادگی دست از سر او بر نمی داشتند. اما گفتن واقعه بدون اشاره به آن کتاب قدیمی، امکان پذیر نبود و هر صحبتی درباره ی کتاب، پای او را به ماجرای قتل مرد تاجیک باز می کرد.
صدای قدم های ستوان او را به خود آورد. آرام از روی صندلی بلند شد و ایستاد. ستوان که داشت با گوشه ی سبیل بورش ور می رفت، گفت: امیدوارم که حالتان خوب شده باشد پدر! کشیش گفت: بله بهترم، باید قرص فشارم را زودتر می خوردم. ستوان گفت: البته حق با شماست، سرقت از کلیسا و برداشتن پول امانتی که نزد شما بوده، مسئله کوچکی نیست.
ستوان شماره تلفن کشیش را یادداشت کرد. بعد دست او را به گرمی فشرد و با همکارش کلیسا را ترک کرد.
حالا کشیش مانده بود با فکر و خیال هایی نگران کننده. ترسی عمیق وجودش را گرفته بود. در سال های طولانی زندگی، هرگز درگیر ماجرای قتل و سرقت و پلیس نشده بود. به مرد تاجیک فکر کرد، چهره ی سبزه و معصوم او را به خاطر آورد، مردی که انگار ماموریت داشت کتاب را به دست او بسپارد و جان خود را در این راه دست بدهد. پس باید با چنگ و دندان از کتاب محافظت کند، از آن دو جوان قاتل ترسی به دل راه ندهد و توکل به خدا داشته باشد که مقدرات بشر در دست اوست.
کشیش روز سختی را پشت سر گذاشت. خسته و درمانده به منزل رفت و ماجرای سرقت از کلیسا را به ایرینا گفت، اما هیچ اشاره ای به ماجرای قتل مرد تاجیک و آن دو جوان روس نکرد. از آن شب ، احساس می کرد که دل بستگی اش به کتاب بیشتر شده است.
کتاب گنجی بود که نامحرمانی به دنبال آن بودند، گنجی که پای آن خون انسان بی گناهی ریخته شده بود. پس باید از آن به خوبی مراقبت کند و به کنه آن پی ببرد. مضمون کتاب قطعاً یک جنگ ساده در یک برهه از تاریخ نیست، باید در پس آن حقایقی نهفته باشد و شاید معنویتی که بی ارتباط با رویای آن شب نبود. ساعت نه شب، پشت میز کارش نشست و کتاب را مقابلش باز کرد. عینکش را به چشم زد و ورق های پاپیروس را که خوانده بود، از روی اوراق پوستی برداشت و اولین ورق پوستی را به دست گرفت. آن را به بینی اش نزدیک کرد، بویید و با انگشت هایش لمس کرد تا تشخیص بدهد این ورق های پوستی از پوست آهو تهیه شده یا پوست حیوانات دیگر، اما تشخیص این کار برای او مشکل بود. خط نوشته های روی پوست، چیزی بین خط کوفی و خطوط عربی امروزی بود.
کشیش شروع کرد به خواندن...
ادامه دارد...
••|@andisheh_alavi_110|••