eitaa logo
هنرِاندیشه(علوی)
841 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
840 ویدیو
8 فایل
سلسله مباحث اخلاقی_ معرفتی نهج البلاغه امیرالمومنین(علیه السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن! ┄═••|@andisheh_alavi_110|••
📩عزم و اراده راهکار امام علی علیه السلام برای مبارزه با تنبلی و سستی ••|@andisheh_alavi_110|••
e20900accc8d19ea4cadcfd64bff776f18766105-360p.mp3
2.11M
🎙علی(علیه السلام) را چگونه یاری کنیم؟ ••|@andisheh_alavi_110|••
ناقوس ها به صدا در می آیند ✨🔹پارت یازدهم🔹✨ علی در پاسخ به تهدید های معاویه می نویسد: چنان که یادآور شدی، ما و شما دوست بودیم وخویشاوند اما دیروز میان ما و شما بدان جهت جدایی افتاد که ما به اسلام ایمان آوردیم و شما کافر شدید و امروز ما در اسلام استوار ماندیم و شما پشت کردید. نوشته ای که با گروهی از مهاجران و انصار به نبرد من می آیی، اگر در ملاقات با من شتاب داری دست نگه دار. زیرا اگر من به دیدار تو بیایم سزاوارتر است. همان شمشیری نزد من است که در جنگ بدر بر پیکر جد و دایی و برادرت زدم. به خدا سوگند، می دانم تو مردی بی خرد و کور دل هستی. بهتر است در باره ی تو گفته شود، از نردبانی بالا رفته ای که تو را به پرتگاه خطرناکی کشانده و نه تنها سودی برای تو نداشته که زیان بار بوده، زیرا تو غیر از گمشده ی خود را می جویی و غیر از گله ی خود را می چرانی و منصبی را می خواهی که سزاوار آن و در شأن آن نیستی. چقدر بین گفتار و کردارت فاصله است! چقدر به عموها و دایی های کافرت شباهت داری! شقاوت و آرزوهای باطل، آن ها را به انکار نبوت محمد و ادامه ی بت پرستی واداشت. تو درباره ی کشندگان عثمان فراوان حرف زدی. ابتدا، چون دیگر مسلمانان با من بیعت کن، سپس درباره ی آنان از من داوری طلب. اما آنچه تو از من می خواهی، چنان است که به هنگام گرفتن کودک از شیر او را بفریبند... ای معاویه! وقت آن رسیده که از حقایق آشکار پند گیری. تو با روشهای باطل، همان راه پدرانت را می پیمایی، خود را در دروغ و فریب افکنده ای و به آنچه برتر از شأن توست نسبت می دهی و به چیزی دست درازی می کنی که از تو بازداشته اند و هرگز به تو نخواهد رسید. عصر بود. معاویه را زمانی دیدم که کمی مست بود. روی تخت نشسته بود. تا مرا دید، قهقهه ای زد. کنیزک کم سن و سال وحشت زده را نشانم داد و گفت بیا روباه پیر! آهویی برایت دارم. بعد دوباره خندید. گفتم: وقتی خود طعمه ی شیری، به فکر آهوان نباش. معاویه کمی به خود آمد. کنیزک را بیرون فرستاد. مقابلش نشستم. گفت: از کدام شیر حرف می زنی؟ گفتم: از شیری حرف می زنم که در جنگ بدر، بساری از بستگانت را درید و حالا منتظر است تا تو تصمیم بگیری، یا با او بیعت کنی یا به زودی دریده شوی. بعد نامه ها را از جیب قبایم بیرون آوردم، آن ها را مقابل معاویه بر زمین انداختم و ادامه دادم: همه این نامه ها را خواندم. در عجبم چرا از بیم حمله ی علی بی خواب نیستی و قادری شراب بنوشی و با کنیزکان خوش باشی! معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به دست گرفت و گفت: ای پدر سوخته! مرا ترساندی، گمان کردم علی پشت دروازه های شام است... حرفش را بریدم و گفتم درست پنداشتی، علی پشت دروازه های شام است. هر وقت اراده کند، وارد خواهد شد. دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد. گفت درست حرف بزن عمرو! علی کجاست؟ چرا کسی به من نگفت او حمله را آغاز کرده است؟گفتم اگر این نامه ها را درست خوانده بودی، می دانستی علی حمله ی خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است. علی اگر تا کنون کاخت را بر سرت ویران نساخته، به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه مسلمانان واهمه دارد. صبوری پیشه ساخته تا به سرعقل بیایی. اما تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم و مقابله با علی، اینجا نشسته ای و شراب می نوشی؟ مردک که انگار مستی از سرش پریده بود، گفت روباه پیر! بی جهت نبود که تو را نزد خود فراخواندم ... حالا بگو باید چه کرد؟ به او گفتم که اولین گام را باید او بردارد و امروز عصر پس از اقامه ی نماز، برای مردم سخنرانی کند، بگوید علی از دین خارج شده و او قاتل عثمان است. گفتم: به دنبال سخنرانی تو، ما عده ای را اجیر می کنیم و آن ها را بین مردم خواهیم فرستاد تا ضد علی تبلیغ کنند. او را لعن کنند و خارج از دین بخوانندش. باید هر روز، بلکه هر ساعت تبلیغات ضد علی را گسترش دهیم. امامان جماعت مساجد شام را جمع کن و از آنان بخواه که از لعن و ناسزا و نفرین علی نهراسند. باید از علی چهره ای وحشتناک در بین مردم بسازیم. معاویه سرش را تکان داد و گفت: خب! دیگر چه؟ گفتم: خودت را آماده کن وقت نماز عصر نزدیک است، باید به مسجد برویم. با کنایه گفت: وضو هم باید بگیریم گفتم: برای لعن و نفرین علی، وضو واجب است، اما برای نماز، تو بهتر میدانی... ادامه دارد... @andisheh_alavi_110
هنرِاندیشه(علوی)
#داستان ناقوس ها به صدا در می آیند پارت اول میخائیل ایوانف،کشیشی نبود که حین سخنرانی اش مکث طولان
سلام و عرض ادب خدمت همراهان گرامی پارت اول داستان رو از این قسمت میتونید مشاهده بفرمایید.🌹
ايوان نجف عجب صفائي دارد حيدر بنگر چه بارگاهي دارد... 💌ارسالی یکی از خادمین شنبه های علوی _ نائب الزیاره شما خوبان در نجف اشرف 🕓سوم خرداد۱۴۰۲ ••|@andisheh_alavi_110|••
🔰آیه طور سیناء 🔸امام علی علیه السلام کسی است که آیه طور سینا در شان ایشان نازل شده است. سوره تین آیه ۲ «وَطُورِ سِينِينَ » یعنی و سوگند به کوه سیناء 🔸امام صادق علیه السلام فرمود:‌وَطُورِ سِينِينَ: منظور از کوه سینین همان امام علی علیه السلام است. 🔸در زیارت مطلقه آن حضرت می خوانیم: اشهد انک الطور یعنی گواهی می دهم یاعلی که همانا شما کوه استوار هستی. 🔸امام علی علیه السلام نیز فرموده است و انا الطور من همان کوه هستم ( استوار و با اراده در برابر مصائب و مظالم) 📚الهدایه القرآنیه ج۲، ص ۵۱۵ و مشارق انوار الیقین ص ۲۶۹ ••|@andisheh_alavi_110|••
Salavat.Emam.Reza.1(WebAhang) (1).mp3
710.1K
🎙صلوات خاصه ❣اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى ••|@andisheh_alavi_110|••
🌱یاران مهدی(علیه السلام) همه جوان اند... ••|@andisheh_alavi_110|••
🔰بنَفْسی اَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَم لا تُضاهی 🌱جانم فدایت، تو نعمت دیرینه ی بی مانندی هستی. 📗فرازی از دعای ندبه ••|@andisheh_alavi_110|••
ناقوس ها به صدا در می آیند ✨🔹پارت دوازدهم🔹✨ کشیش وقتی سر از روی کتاب برداشت که ایرینا با فنجان چای سبز، رو به رویش ایستاده بود. کشیش عینکش را برداشت و روی میز گذاشت و با کف دست، صورتش را ماساژ داد. به ایرینا نگاه کرد، ایرینا فنجان چای را روی میز گذاشت و پرسید کتاب درباره ی چیست؟ کشیش صورتش را به فنجان چای نزدیک کرد. بوی آن را استشمام كرد و گفت: چه عطری دارد این چای سبز! بعد، آخرین ورقی را که مشغول مطالعه ی آن بود، به دست گرفت و گفت: کتاب عجیبی است. ظاهراً مربوط به وقایع تاریخی در دین اسلام است. گمان کنم چیزهایی درباره ی علی باشد، همان که مسلمانان شیعه در لبنان به او علی می گویند. ایرینا گفت: علی را که می شناسم. پس باید برای مسلمانان کتاب با ارزشی باشد. کشیش گفت: اشخاصی به نام معاویه و عمر و عاص قصد دارند با علی بجنگند. جالب است که این کتاب در همان زمان به دست عمر و عاص نوشته شده است. او در یادداشت هایش از وقایعی صحبت می کند که احتمالا منجر به جنگ با علی شده است. ایرینا لبخند زد و گفت اینکه چه می شود، چندان مهم نیست، مهم این است که تو الان صاحب یک کتاب بسیار قدیمی و با ارزش هستی. شاید بتوانی آن را به مبلغ بسیار خوبی به یکی از موزه های اروپا بفروشی. شاید مسلمانان لبنان نیز طالب آن باشند. کشیش گفت: من به هیچ عنوان قصد فروش آن را ندارم. باید رابطه ای بین این کتاب و رویایی که دیشب دیدم وجود داشته باشد. دلم می خواهد هر چه زودتر این رابطه را کشف کنم. ایرینا گفت: تو در لبنان دوستی داشتی به نام جرج جرداق ، همان نویسنده ی مسیحی که درباره ی علی کتابی نوشته بود و تو می گفتی دلت می خواهد آن را بخوانی. اما یادم نمی آید آن را خوانده باشی. کشیش انگشت اشاره اش را به طرف ایرینا گرفت و گفت: تو به نکته ی خوبی اشاره کردی ایرینا. اصلاً یادم به جرج جرداق و کتابش نبود. چقدر خوب می شد کتاب او را داشتم و می خواندم . هر کتابی درباره ی علی می تواند مرا به درک بهتر این کتاب کمک کند. ایرینا صندلی ای را که کنار پنجره بود، برداشت و پهلوی میز گذاشت و روی آن نشست و گفت: پس خوب است تلفنی به او بزنی و بگویی کتابش را برایت بفرستد. کشیش سرش را تکان داد و گفت: پیشنهاد خوبی دادی ایرینا. او تنها کسی است که می تواند در این باره کمکم کند، چون اصلا دوست ندارم برای این کار به سراغ مسلمانان بروم. هر چه زودتر باید به او زنگ بزنم. ادامه دارد... ••|@andisheh_alavi_110|••