eitaa logo
هنرِاندیشه(علوی)
844 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
840 ویدیو
8 فایل
سلسله مباحث اخلاقی_ معرفتی نهج البلاغه امیرالمومنین(علیه السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
ناقوس ها به صدا در می آیند ✨🔹پارت نوزدهم🔹✨ ستوان که از دفتر کارش بیرون رفت، کشیش یکی از قرص های فشارش را بلعید تا مانع سرگیجه ی بیشترش شود و به فاجعه ای فکر کند که داشت شکل می گرفت، فاجعه ای که با قتل مرد تاجیک شروع شده بود و خدا می دانست چه وقت گریبان او را خواهد گرفت. فکر کرد بهتر است همه چیز را به پلیس بگوید. صحبت کردن درباره ی آن دو مرد مشکوک که حالا می دانستند به یقین قاتل تاجیک هستند، می توانست احتمال خطر را برای او از بین ببرد. دو مرد خطرناک که برای به دست آوردن کتاب مرتکب قتل شده بودند، به سادگی دست از سر او بر نمی داشتند. اما گفتن واقعه بدون اشاره به آن کتاب قدیمی، امکان پذیر نبود و هر صحبتی درباره ی کتاب، پای او را به ماجرای قتل مرد تاجیک باز می کرد. صدای قدم های ستوان او را به خود آورد. آرام از روی صندلی بلند شد و ایستاد. ستوان که داشت با گوشه ی سبیل بورش ور می رفت، گفت: امیدوارم که حالتان خوب شده باشد پدر! کشیش گفت: بله بهترم، باید قرص فشارم را زودتر می خوردم. ستوان گفت: البته حق با شماست، سرقت از کلیسا و برداشتن پول امانتی که نزد شما بوده، مسئله کوچکی نیست. ستوان شماره تلفن کشیش را یادداشت کرد. بعد دست او را به گرمی فشرد و با همکارش کلیسا را ترک کرد. حالا کشیش مانده بود با فکر و خیال هایی نگران کننده. ترسی عمیق وجودش را گرفته بود. در سال های طولانی زندگی، هرگز درگیر ماجرای قتل و سرقت و پلیس نشده بود. به مرد تاجیک فکر کرد، چهره ی سبزه و معصوم او را به خاطر آورد، مردی که انگار ماموریت داشت کتاب را به دست او بسپارد و جان خود را در این راه دست بدهد. پس باید با چنگ و دندان از کتاب محافظت کند، از آن دو جوان قاتل ترسی به دل راه ندهد و توکل به خدا داشته باشد که مقدرات بشر در دست اوست. کشیش روز سختی را پشت سر گذاشت. خسته و درمانده به منزل رفت و ماجرای سرقت از کلیسا را به ایرینا گفت، اما هیچ اشاره ای به ماجرای قتل مرد تاجیک و آن دو جوان روس نکرد. از آن شب ، احساس می کرد که دل بستگی اش به کتاب بیشتر شده است. کتاب گنجی بود که نامحرمانی به دنبال آن بودند، گنجی که پای آن خون انسان بی گناهی ریخته شده بود. پس باید از آن به خوبی مراقبت کند و به کنه آن پی ببرد. مضمون کتاب قطعاً یک جنگ ساده در یک برهه از تاریخ نیست، باید در پس آن حقایقی نهفته باشد و شاید معنویتی که بی ارتباط با رویای آن شب نبود. ساعت نه شب، پشت میز کارش نشست و کتاب را مقابلش باز کرد. عینکش را به چشم زد و ورق های پاپیروس را که خوانده بود، از روی اوراق پوستی برداشت و اولین ورق پوستی را به دست گرفت. آن را به بینی اش نزدیک کرد، بویید و با انگشت هایش لمس کرد تا تشخیص بدهد این ورق های پوستی از پوست آهو تهیه شده یا پوست حیوانات دیگر، اما تشخیص این کار برای او مشکل بود. خط نوشته های روی پوست، چیزی بین خط کوفی و خطوط عربی امروزی بود. کشیش شروع کرد به خواندن... ادامه دارد... ••|@andisheh_alavi_110|••
enc_16812214313319800919820.mp3
9.42M
🌱نجف پناهِ من 🌙زندگیتون، اندیشه اتون و شبتون علوی ••|@andisheh_alavi_110|••
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید... ❣اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ 🔅سلام ظهر روز یکشنبه اتون بخیر ••|@andisheh_alavi_110|••
پاتکست نهج البلاغه.mp3
2.29M
❇️تقوا لازمه بصیرت در کلام امیرالمومنین علیه السلام 🎙حجت الاسلام والمسلمین دکتر باوقار ••|@andisheh_alavi_110|••
•|حدیث نگار 🍃خداوند کمک به اندهگین و یاری خواه را دوست دارد. ••|@andisheh_alavi_110|••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناقوس ها به صدا در می آیند ✨🔹پارت بیستم🔹✨ کشیش شروع کرد به خواندن... به نام الله آنچه مرا مجبور ساخت تا بر تحریر عمروعاص از واقعه ی صفین تحریری بنویسم، نوشته های سراسر دروغ و خدعه و نیرنگ عمر و عاص است که در کنار ملعونی چون معاویه، آن جنایت بزرگ را مرتکب شد. امروز که عمرم به درازا کشیده و هشتاد و چهار سال در سفره ی خدا روزی خورده ام، بس وقایع تلخ و بزرگ را به چشم خود دیده ام که یکی از آن ها واقعه ی صفین بود. من آن روزها جوانی بیست و چهارساله بودم و در رکاب مولایم علی با سپاه معاویه رو در رو شدم. در کتابی که به توصیه ی پسرم سلیم، نوشتن آن را به پایان برده ام، همه ی وقایع آن دوران به شهادت رسیدن امام علی علیه السلام و واقعه ی تلخ کربلا در سال 61 هجری را به نگارش در آوردم. در این کهولت سن که با بیماری دست و پنجه نرم می کنم و توان نوشتن ندارم، باز به اصرار سلیم تصمیم گرفتم پی نوشتی بر نوشته های عمروعاص بنویسم، بلکه در تاریخ بماند و مظلومیت مولایم علی آشکارتر شود، هر چند می توانستم این نوشته ها را پاره کنم یا بسوزانم، اما ترجیح دادم قضاوت در این باره را به تاریخ واگذارم. آن روز سلیم مشتی اوراق پاپیروس مصری را به دستم داد و گفت که آن ها را از یک مرد شامی خریده است. سخت متعجب شدم که دست خط عمروعاص را پس از گذشت شصت سال در اختیار دارم. نوشته ها را با تعجیل خواندم. شاید وقوع جنگ، فرصت نوشتن ادامه ی وقایع را به او نداده بود و این خواست خدا بود که پس از این همه سال این نوشته ها به دست من برسد. منی که عمروعاص را در جنگ صفین بارها دیده بودم و هنوز هم چهره ی کریه و زشت او را به خاطر دارم. ... آن روز چهارشنبه 25 شوال از سال 36 هجرت بود. سپاه امام، کوفه را به سوی شام ترک کرد. فصل پایانی سال بود. نسیم صورت هایمان را تازیانه می زد، اما گرمای وجود علی، آتش درونمان را شعله ور تر می ساخت که در رأس سپاه، باوقار و متانت به پیش می رفت. نه زره پوشیده بود و نه خود را به پوشش های رزم آراسته بود. تمام آنچه در بر داشت پارچه ای مرقع، کوتاه تا مچ پایش و کمربند بافته شده از لیف خرما بود. روزها و هفته ها رفتیم تا به سرزمین صفین رسیدیم و به طلایه داران سپاه که فرماندهش مالک اشتر بود، ملحق شدیم. روزی و شبی به استراحت و تجدید قوا و سامان دهی نیروها گذشت.لشکر معاویه با فاصله ای نه چندان دور، مقابلمان بودند. آن ها بر ساحل رود فرات خیمه زده بودند. خبر رسید که معاویه دستور داده لشکر علی حق نزدیک شدن به رود و برداشتن و نوشیدن از آب فرات را ندارد. دسته هایی از سربازان معاویه چون دیواری مقابل رود ایستاده بودند. امام دستور جنگ نمی داد. کم آبی و تشنگی سپاهیان را می آزارد. امام پیکی نزد معاویه فرستاد تا پیش از آغاز جنگ، با تن دادن به بیعت، مسلمانان را به کشتن ندهد. نیز از او خواست تا سربازانش را از ساحل فرات دور کند تا لشکریان کوفه از آب فرات بنوشند. اما معاویه با هر دو پیشنهاد مخالفت کرد. همه منتظر فرمان حمله بودیم، امام رو به لشکریانش گفت سپاه معاویه با بستن آب بر شما، شما را به پیکار فرا می خواند. اکنون بر سر دوراهی هستید، یا به ذلت در جای خود بنشینید یا شمشیرها را از خون آنان سیراب کنید تا خود از آب فرات سیراب شوید. ما شمشیرهایمان را رو به آسمان بلند کردیم و خواستار جنگ با سپاه معاویه شدیم. علی می دانست که کنار زدن سربازان معاویه از ساحل فرات، کار چندان سختی نیست. از مالک اشتر و اشعث خواست تا با سربازان تحت امر خود، محاصره ی فرات را پایان دهند. عقب راندن سربازان معاویه، با کم ترین تلفات صورت پذیرفت. آن ها از کنار فرات رانده شدند و در نقطه ای مرتفع و بی آب و گیاه قرار گرفتند. ما می دانستیم که سربازان معاویه بدون آب قادر به ادامه ی نبرد نخواهند بود. خوشحال بودیم که جنگ ما با شامیان، بدون نبردی چندان سخت به پایان خواهد رسید. ادامه دارد... ••|@andisheh_alavi_110|••
هنرِاندیشه(علوی)
#داستان ناقوس ها به صدا در می آیند ✨🔹پارت بیستم🔹✨ کشیش شروع کرد به خواندن... به نام الله آنچه م
سلام و عرض ادب، پیشنهاد میشه اگر این داستان زیبا اما واقعی رو مطالعه نکردین، فرصت رو از دست ندین و مطالعه رو شروع کنید. ❌داستان داره به صفحات پایانی نزدیک میشه و داستان بعدی به زودی شروع خواهد شد.
enc_16504834251735282478066.mp3
2.23M
🔊جز تو کسی وصی خاتم نشد ••|@andisheh_alavi_110|••
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست، کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست! سلام روزتون بخیر🌹 ••|@andisheh_alavi_110|••
📜 اهل دنیا چون کاروانی باشند که هنوز بارانداز نکرده، کاروان سالارشان بانک برمی دارد که بار ببندند و بروند. 📚 حکمت ۴۱۵ ••|@andisheh_alavi_110|••