eitaa logo
هنرِاندیشه(علوی)
844 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
840 ویدیو
8 فایل
سلسله مباحث اخلاقی_ معرفتی نهج البلاغه امیرالمومنین(علیه السلام)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در کوچه پس کوچه‌های جوانی ام نجوای دعای تُـوست که مۍجوشد و میلِ رویش را در تمامِ وجودم ایجاد مۍکند. برای سبز شدن و جوانه‌زدن "لابہ‌لای صحیفہ‌ات" آشیانه مۍکنمـ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••|@andisheh_alavi_110|••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔸پارت ششم🔸✨ مرد دوم دست دیگرم را گرفت و کشید. نباید با آن ها می رفتم. کافی بود اتهام همکاری با مسلم بن عقیل را بزنند و ماه ها زندانی ام کنند. مقاومت کردم. نشستم روی زمین. کشیدنم، فحشم دادند، زدنم. کار داشت به جاهای باریک می کشید که صدایی با تحکم آن ها را میخکوب کرد: چه خبر است اینجا؟ هر سه برگشتیم. مباشر جناب زید بود. قبلاً بارها دیده بودمش. سفارش ساخت شمشیر و سلاح می داد به پدرم. مردها با دیدن او مرا رها کردند. مباشر جلویم ایستاد و بروبر نگاهم کرد. مرد جوان گفت: قربان همین جا ایستاده بودند و به عمارت جناب زید نگاه می کردند. حرکاتش خیلی مشکوک بود. مباشر سرتاپایم را با دقت از نظر گذراند و پرسید: تو ... تو پسر سالم بن عباد نیستی؟ همان آهنگر... قبل از اینکه بیشتر بگوید، لبخندی رضامند نشاندم روی لب هایم و گفتم: بله. بله. جناب مباشر. من ایوب هستم. این ها بی جهت به من گیر داده اند. گفت اینجا چه کار می کردی؟ گفتم: کاری نمی کردم قربان. داشتم از اینجا می گذشتم که اینها... مرد مسن تر حرفم را برید و گفت: دروغ می گوید قربان . همین جا تکیه به دیوار ایستاده بود. انگار داشت کشیک کسی را می داد. سعی کردم کم نیاورم: کدام کشیک آقا ؟ چرا حرف در می آورید برای آدم. مباشر به مرد اشاره کرد و گفت: بگردیدش. مرد سرتا پایم را گشت و کنار کشید. چیزی نیافت. مباشر با اخم نگاهم کرد و گفت: راهت را بکش برو. دیگر هم اینجا پیدایت نشود. خواستم اولین قدم را بردارم و خودم را هر چه زودتر از این مخمصه نجات بدهم که گفت: آهای پسر ... سفارش های ما انجام شد؟ لبخندی زدم و گفتم: مشغولیم قربان. به همین زودی ها تمام می شود . ایستادن جایز نبود. با قدم هایی بلند راه افتادم به طرف مغازه. عجب غلطی کرده بودم. اگر مباشر نرسیده بود و نجاتم نمی داد کارم با کرام الکاتبین بود. می شدم آش نخورده و دهان سوخته. حداقلش یک هفته ای گیر بودم. تازه اگر شانس می آوردم به جرم همکاری با مسلم بن عقیل اعدام نمی شدم. جناب زید نیامد. مباشرش را فرستاده بود تا شمشیرها را تحویل بگیرد. حالا دیگر همدیگر را بهتر می شناختیم. از من چند سالی بزرگ تر بود. ریشش کوسه ای بود با چشم هایی پف کرده و صورتی سیاه. انگار اهل حجاز بود. پرسید: پدرت کجاست؟ گفتم منزل هستند. می آیند تا ساعتی دیگر. دستور داد شمشیر ها را بشمارند و بار گاری کنند. بعد دو کیسه زر یا نقره یا پول رایج به طرفم گرفت و گفت: به پدرت بگو ممکن است سفارش های دیگری هم داشته باشیم. بگو عجالتا کاری از دیگران قبول نکند. از این دستوری که داد خوشم نیامد. به او چه که ما کار قبول بکنیم یا نکنیم. اگر شرایط عادی بود حتما تیکه ای بارش می کردم. اما قصد دیگری داشتم. گفتم : ببخشید... نتوانستم ادامه بدهم. چپ چپ نگاهم کرد. یک جوری معنادار که مثلاً خواسته باشد بگوید: بنال ... زر بزن چته؟ گفتم: نمی شود جناب زید را ملاقات کرد؟ نگاهی به سر تا پایم انداخت. چه کار با ایشان دارید؟ ادامه دارد... ••|@andisheh_alavi_110|••
هنرِاندیشه(علوی)
#وسوسه‌های‌ناتمام ✨🔸پارت ششم🔸✨ مرد دوم دست دیگرم را گرفت و کشید. نباید با آن ها می رفتم. کافی بود
با سلام و احترام و آرزوی قبولی عزاداری های شما. پارت ششم داستان تقدیم حضور شما. با سرچ عبارت ⏪ در نوار جست و جوی کانال، میتوانید پارت اول تا ششم داستان را مطالعه بفرمایید.
✔️مَن مَكرَ حاقَ بهِ مَكرُهُ... ♨️عاقبت نیرنگ بر مردم در کلام امیرالمومنین علیه السلام ••|@andisheh_alavi_110|••
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۰_۲۳۱۸۰۰۷۸۳.mp3
2.78M
زِ دستِ دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند، دل کند یاد ❌نگاه اضافی ممنوع! انسان متقی چشمش را بر محرمات می‌بندد همانطور که زبانش را می‌بندد. ••|@andisheh_alavi_110|••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح به سمت حرمت رو کردم دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است السلام ای سببِ سینه تنگم ارباب... صلے_الله_‌علیک_یااباعبدالله صبحتون‌حسینی ••|@andisheh_alavi_110|••
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد قصه عشق مگر بی تو شنیدن دارد..! 🌱 السلام علی الحسین ••|@andisheh_alavi_110|••
🧮 حساب کشیدن از نفس مردی پرسید: ای امیرمؤمنان! چگونه نفس خود را به حساب بکشد؟ امام فرمود: وقتی که صبح کرد و سپس آن روز فرا رسید به خویشتن بازگردد و خطاب به خود بگوید: ای نفس ! امروز روزی بود که بر تو گذشت، و هرگز دیگر باز نمی گردد، و خداوند از تو سوال می کند که: این روز را در چه راهی به پایان رساندی؟ چه کاری در آن کردی؟ آیا خدا را به یاد آوردی و او را ستودی؟ آیا نیازهای مؤمنان را برآوردی؟ آیا رفع اندوه از مؤمنی نمودی؟ آیا در غیاب مؤمن نزد اهل و فرزندانش آبروی او را حفظ کردی؟ و پس از مرگ او، آیا آبرویش را در میان بازماندگانش نگه داشتی؟ آیا از غیبت و بدگویی پشت سر مؤمن خودداری نمودی ؟ آیا مسلمانی را یاری کردی؟ تو در این روز چه کردی؟ اگر در پاسخ گفت: کارهای نیک انجام دادم، خدا را حمد و سپاس کن و تکبیر بگو به خاطر توفیقی که نصیب تو شده است، و اگر گفت : امروز گناه کردم یا کوتاهی نمودم از درگاه خداوند استغفار و طلب آمرزش کن و تصمیم بگیر که دیگر تکرار گناه نکنی. ••|@andisheh_alavi_110|••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا