eitaa logo
اندیشناک | محمدی‌نیا
436 دنبال‌کننده
492 عکس
164 ویدیو
25 فایل
درباره ما: سه محور اصلی در کانال اندیشناک: 1. سایبرپژوهی بنیادین 2. دشمن‌آگاهی 3. اقتصادسیاسی ایران خیلی پست نمی‌ذاریم، شلوغش کنیم. ارتباط با ادمین: محمد محمدی‌نیا عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه (گروه غرب‌شناسی) @mohamadinia
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه‌ی نوشته از پست قبل👆👆 این برش‌ها از زندگی حسین رو دیگران نگفتن و لذا وادار شدم اشاره کنم. این زن‌وشوهر نمونه جالبی برای یه خونواده ساده و بی‌دنگ‌وفنگ ایرانی بودن. بالاخره مثل همه زن‌وشوهرا سر یه مسائلی بحثشون می‌شد، اما با هم می‌ساختن. تحمل کردنِ شرایطِ مردی با گستردگی فعالیت حسین فرج‌نژاد کار آسونی نیست، اما خانم بابایی شرایط رو کاملا فراهم می‌کرد. اگه این همکاری زنانه و مادرانه نبود، امکان نداشت حسین بتونه حسین فعلی باشه و متقابلا، حسین کاملا در خدمت خونواده بود. علاوه بر همراهی کامل در راستای اشتغال خانم بابایی، برای بچه‌ها بابا بود، نه یه فعال جهادی که نمی‌شناسنش. تمام طول هفته شاید تا نصفه شب جلسه رسمی و خونگی برای کار انقلاب داشت، اما همیشه بهم می‌گفت عصر جمعه‌ها رو هیچ کاری قبول نمی‌کنم تا جایی که بتونم. این چند ساعت مال بچه‌هاست. ساده‌ترین کاری هم که می‌کردن این بود: با این موتورِ علیه‌ماعلیه می‌رفتن تو بیابونای پردیسان و جاده کهک و اینجاها، آتیش «بزرگ» درست می‌کردن. تأکیدم داشت که آتیششون خیلی بزرگه، چون بچه‌ها بیشتر کیف می‌کنن. الان که می‌نویسم حالم دگرگون شده، بیشتر نمی‌تونم ادامه بدم. اما گفتن از «حسین فرجنژاد در متن خونواده» رو یه ضرورت می‌دونم،‌ درحالی‌که دختر و پسر انقلابیِ ما خوب نمیتونه خونواده‌داری کنه، از زندگی مشترک به خدا برسه و بهشت بخره. در شرایطی که آمار طلاق و تنش بین خونواده‌های مذهبی نگران‌کننده داره میشه، باید این جنبه‌ها رو هم گفت. اونایی که قلم شیوا و صدای رسا دارید و می‌خواید از حسین فرج‌نژاد یه الگو در جبهه‌ی انقلاب بسازید، این جنبه‌ها هم ضرورته. فعل‌ ماضی چقدر بده، وقتی داری به عزیزانت نسبت میدی: بود، می‌گفت، می‌رفت... این افعال ماضی بر حسب احوال ماست که خودمون رو زنده و اونا رو درگذشته و ناپیدا فرض می‌کنیم، در حالی‌که برعکسه. به قول آوینی، حقیقت اینه که زمان ما رو برده و اونا با ابدیت ماندگار شدن. ما از اون لحظه‌ی ابدیت درگذشتیم و به سوی اجل خودمون در حرکتیم. اونا هستن. بیشتر از ما هستن.‌ در سکوت و بهت فرو رفتم. گفتنی زیاده. هر وقت بتونم، خواهم گفت؛ از باقیات صالحات او، شیوه تفکرش، افقی که برای آینده حزب‌اللهی‌های امروز گشوده و رسم انقلابی زیستن . ✍️ محمد محمدی‌نیا اندیشناک، در سوگ: https://eitaa.com/toward_IRAN_1440
ادامه از پست قبلی 👆👆👆 تصاویر زیادی دارم ازت تو ذهنم: از برق چشمات، برای اولین لباس پرنسسی که برای مطهره‌ی یکساله، از بازار رضا خریده بودی. از اشتیاقی ک ماه رمضون، برای رفتن پیش امام رضا داشتی، هر روز صبح تا اذان مغرب. از ذوقی که توی چهرت بود وقتی میگفتی: امسال دیگه مربی پیش دبستانی نیستم، معلم کلاس اول ادبستان آقای پناهیانم😭 از روزی که خبر بارداری محمدرضا رو دادی بهم... از لحظه هایی ک در مورد استاد حرف میزدی بالبخند، میگفتی:« الان که من سرکار میرم و وقتم کم تر شده، آقای فرج نژاد خیلی بیشتر کمکم میکنه تو خونه. از راه که میاد، قبل از اینکه لباسشو عوض کنه، میاد گاز پاک میکنه، خیلیم تمیز کار میکنه☺️ اگر ظرفی باشه و من نشسته باشم، میشوره، بعد میره لباساشو عوض میکنه نمیدونم شاگردای استاد این چیزا رو میدونن یانه، فقط استاد رو تو روحیه جهادی و قلمش خلاصه میکنن! کسی خبر از سالاد کاهو درست کردن استاد برای مهموناش داره؟ یا فکر میکنن فقط یک بُعد داشت! تک تک چیزایی که از خانم بابایی اشاره کردم، پرِ ماجراست بارداریش معلم شدنش سالاد کاهو مهمون بودیم خونشون، وقتی رسیدیم ی ظرف کاهو که نمیتونستی تشخیص بدی خرد شده یا نه روی اُپِن بود. گفتم کمک کنم؟ همونجوری که یه چاقو می‌آورد و هر تیکه کاهو رو به سه،چهار تیکه کوچیکتر تقسیم میکرد، خندید و گفت :«آقای فرج نژاد با خوشحالی گفت سالادو بسپر به من، نخواستم بزنم تو ذوقش...قبول کردم...باید دوباره خرد کنم همه رو، مردونه درست کرده». لبخند و متانتش ...تعاملشون باهم؛ یادم نمیره ✍️ ز. ص. اندیشناک، در سوگ: https://eitaa.com/toward_IRAN_1440
ادامه از پست قبل 👆👆👆 جهان بی وجود امثال حسین مرگ آباد متعفنی بیش نیست. حسین کیمیای مبارزه و حرکت را به میان جزیره های راکد افعال ما می آورد. حسین با زندگیش، با صداقت و اخلاص گفتار و رفتارش و با یقین به عالمگیری کلمه حق، مشعل مبارزه را زنده نگاه داشته بود. مشعلی که تنها از هرم گرمای آن میشد فکر کرد، کار کرد، حرکت کرد... . . ⚫️حسین و امثال حسین با زندگی هنرمندانه و زیبایشان، کارها را کار میکردند. حرفها را حرف می‌کردند. مبارزه و حرکت را در یخبندان جهان راکد و مادی ما می دمیدند و روحی الهی را بر پیکر بی جان کارها وارد می آوردند. . . ⚫️من هروقت حسین را می‌دیدم محو دستهایش محو زندگیش محو اخلاصش میشدم. اینها را نداشتم. اینها را نداشتیم. کم داشتیم. وگرنه انباری از حرف و نظر را در یخدان کتابخانه ام داشتم. حسین اصل جنس بود. همانی بود که وصلت می کرد به معرکه روز دهم عاشورا، با همان حرارت شورآفرین حماسه در معیت سیدالشهدا... . . ⚫️از تشییع برگشته ام و می‌نویسم. امشبی که هنوز حیران و مبهوت به نبرد عقربه های زمان می روم و مأیوسانه التماسشان میکنم یک روز به عقب بازگردند. اندیشناک، در سوگ: https://eitaa.com/toward_IRAN_1440