4_5796609702313853915.mp3
50.17M
#داستان_بشنویم 🎧
عنوان داستان: بهشت ممنوعه
نویسنده: حبیبه جعفریان
گوینده: حبیبه جعفریان
منبع: همشهری داستان
#داستان_صوتی #حرفه_داستان
#حرفه_داستان 🎧
داستان کوتاه «رانده شده» از وودی آلن با صدای بهروز رضوی
https://eitaa.com/herfeyedastangroup/191
📚📚📚📚📚
داستانها را در کانال آرشیو کتاب و داستان، بخوانید و بشنوید 👇👇
@herfeyedastangroup
81358501_5802956461386506886.mp3
3.65M
کتاب شب:
رانده شده
#داستان_صوتی
@herfeyedastan
استرالیا، احسان عبدیپور.mp3
20.41M
پاتیل ها را من لت می زنم...👆👆👆
روایت عاشورا در بوشهر..
نویسنده: احسان عبدی پور
من توی صبح عاشورای سال شصت و یکاَم و از ظهری که در راه است خبر دارم. اذان تمام شده. کلمحمود مانده بالا. آرام میروم توی کوچه. تاریکی به قدر کافی هست.
یک جای فیلمنامهای که این روزها جلوم است و شبانهروز گرفتارشم، کاراکتر اصلی برمیگردد به یکی میگوید «الان که دارم بهش فکر میکنم شاید گریهم بیاد، اگه گریهم اومد نترسیا، مُو زشت گریه میکنم.» من زشت گریه کردم. از خانه زدم بیرون. توی تاریکی، دیوار را گرفتم و رفتم. یک گریهای توی سرتاپام بود.
نمیدانم چرا حسین فکر کرد نقل کنکور است که همان سال قبول شدم. باید پیش بیاید که ببینمش و بگویمش به خاطر هیچ چیز نبود که دیوار را گرفته بودم گریه میکردم و میرفتم سمت خانهمان. من دلم برای تو سوخته بود. غمم تو بودی.
معرفی: زهره باغستانی
@herfeyedastan
4_5845852833802358520.pdf
683.8K
📚#جزوه در مسیر تبیین
🖋حجت الاسلام سعید صلح میرزایی
• چیستی جهاد تبیین
• مفاهیم مشابه جهاد تبیین
• اهمیت و الگوهای تبیین
• اصول و الزامات جهاد تبیین
• موضوعات نیازمند جهاد تبیین
• آسیبهای جهاد تبیین
• گامهای عملیاتی تبیین
#جهاد_تبیین
نمونه داستان کوچک ایرانی
🔴 #داستان_کوچک_ایرانی
📝 بتپرستی
مری ساعتها منتظر ماند. اشکالی نداشت. سرخپوست بود و هر چه رنگ و بوی سرخپوستی داشت از اووو گرفته تا خاکسپاری و عروسی، صبوری میطلبید.
این آزمون صدا، سرخپوستی نبود، اما وقتی اسمش را خواندند حاضر و آماده بود.
مرد انگلیسی پرسید: " ببینم چه ترانهای میخوانی؟"
گفت : "همه دخترهای اردوگاه عاشق پنسی کلاین هستند."
-خب میشنویم.
فقط بیت اول ترانه را خوانده بود که مرد نگذاشت ادامه دهد.
گفت: "از تو خواننده در نمیآید. دیگر هیچ وقت نخوان."
میدانست که این لحظه را از تلویزیون ملی پخش میکنند، پی هر تحقیری را به تن مالیده بود.
-اما دوستانم، مربی صدا، مادرم، همه میگویند که من فوقالعادهام.
-دروغ میگویند.
مگر مری تا حالا چند بار در عمرش آواز خوانده بود؟ چند بار به او دروغ گفته بودند؟
جلوی دوربین، مری یک حساب و کتاب بیرحمانه کرد، به سمت اتاق سبز دوید و در آغوش مادرش گریه کرد.
در این دنیا، یا باید دروغگوها را دوست بداریم یا تنها زندگی کنیم.
نقد اثر:
شاید بتوان گفت در داستان کوچک، یکی از مهمترین مهارتهای نویسنده آن است که برشی از زندگی شخصیت را انتخاب کند که در همان قاب کوتاه بتواند موقعیت خود را به خوبی به تصویر بکشد. در این داستان، مری در یکی از مهمترین و حساسترین موقعیتهای زندگی خود قرار گرفته است و هر اتفاق یا هر کلمه که رد و بدل شود، زندگیاش را به کلی تغییر خواهد داد.
به کارگیری تعداد شخصیتهای محدود، وجود عیان گره داستانی و نقش بسیار موثر دیالوگ در پیشروندگی داستان از جمله ویژگیهای شاخص داستان کوچک است که در این داستان به وضوح مشخص است.
تبعیض نژادی به عنوان درونمایه اصلی اثر و نمایش عیان این بیرحمی حتی نسبت به کودک، آن هم در منظر عمومی و در رسانه پر مخاطب تلویزیونی به خوبی به تصویر کشیده شده. داستان، نشان از خاطرات تلخ و گزندهای دارد که خود نویسنده به سبب سرخپوست بودن سالها با رگ و خونش احساس کرده. انتخاب عنوان "بتپرستی" هم شاید به همین تصور برتری بیمنازع نژاد سفید اشاره داشته باشد.
پابان قصه از باور کودک نسبت به حرف داور، خرد شدن اعتماد به نفسش و دروغگو پنداشتن عزیزانش حکایت میکند.
شرمن الکسی نویسنده، شاعر و فیلمساز سرخپوست معاصر آمریکایی است که در سال ۱۹۶۶ به دنیا آمده است .
اووو یک مراسم خاص سرخپوستی است که در آن صدایی شبیه کلزدن از خود در میاورند.
✔️مولود توکلی
Batab 01.mp3
16.95M
پادکست باتاب | قسمت یک
تفاوت اعتماد بنفس و عزت نفس!
#پادکست_روانشناسی
#انگیزشی
@herfeyedastangroup
"سنگریزهای را که وسط پیادهرو بود با پایش چرخاند و انداخت گوشهای. مثلاً اگه خود پیامبر تو این زمان قرار بود مثل یه مسلمون معمولی توی نیس، زندگی کنه چیکار میکرد؟ چه جوری میپوشید؟ کجا زندگی میکرد؟ نکنه مثل کشیشها همیشه توی مسجد میموند؟ جشن باستی را میاومد یا تکفیرش میکرد و همزمانش دعای کمیل رو میخوند؟ توی کافهها سر میز آدمهای تنهای افسرده مینشست و دلداریشون میداد یا تا ازش کمک خواسته نمیشد، به کسی کاری نداشت؟
جواب این آخری را میدانست. بابا همیشه در توضیح اسم طبیبان دوار میگفت: میدونید که پیامبر ما طبیب دوار بطبه بوده؟ یعنی طبیبی که برای درمان دردها دوره میافته و منتظر مراجعه مریضها نمیمونه. ما هم میخواستیم یه خورده شبیه پیامبر باشیم. "
شبیه/ فائضه غفار حدادی
برگزیده جشنواره چای محرم
« نذرت قبول»
پایهی صندلی را رها کرد و ایستاد.
- داره تاتی تاتی میره! ببینش!
تِکیِه از عمود برداشتم و سراسیمه به سمتش دویدم.
بغلش کردم.
میخندید.
- بالاخره راه افتادی حیدر کوچولو!
- چه خوب جایی راه افتاد! عمود آخر!
✍ فاطمه صداقتی