🌹 شهید اصغر وصالی
#دستمال_سرخ_ها
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂
🔻 دستمال سرخها 5⃣
شهید اصغر وصالی
گفتگو با مریم کاظمزاده (همسر وصالی)
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 داستان دستگیری وصالی چیست؟
اصغر روحیه خاصی داشت و متهم میشد به تکروی؛ ولی به کارش اعتماد و اعتقاد داشت؛ هرچند اصغر وصالی ۲۸ آبان ۵۹ شهید شد؛ یعنی اصغر وصالی دو ماه هم به صورت مستقل در منطقه کار نکرد و نوع کارش را تاریخ قضاوت میکند. سرپل ذهاب تمام تانکها آمدند که رد شوند و اصغر وصالی و شیرودی جلوی آنها را گرفتند و تا عملیات مرصاد هیچ وقت عراق جرئت نکرد از سرپل ذهاب بگذرد. میتوانید در گزارشهای سپاه بخوانید که با تجهیزات زرهی به ایران حمله کردند. چه کسی آنها را عقب راند جز اصغر وصالی و نیروهای سرپل ذهاب، همدان و اراک. اصغر وصالی روحیه خاصی داشت؛ ضمن اینکه عملیات «داربلوط» را در سابقه دارد. آنجا یک روستایی است مابین قصرشیرین و سرپل ذهاب. این منطقه تمامش پایگاه کردهایی بود که راه مرز برایشان باز بود و باید پاکسازی میشد. من گمان میکنم جرم اصغر خودمحوریاش بود؛ البته تکروی نداشت. او تمام مدت کارهایش را با ابوشریف چک میکرد و تمام کارهایش حسابشده بود؛ ولی آن زمان کسانی در تهران بودند که کارهای اصغر را برنمیتابیدند. اصغر وصالی روز عاشورای سال 59 در گیلانغرب با تیر مستقیم تکتیراندازهای عراقی به شهادت رسید.
🔸 آیا اختلافی بین وصالی و دولت موقت بود؟
دولت موقت تند کار نمیکرد و برای انقلابیهایی که سرعت کار را میخواستند، در آن زمان مقبول نبود و انتظار میرفت انقلابیتر عمل شود؛ ولی من خودم بهعنوان خبرنگار با اینکه آن زمان منتقد جدی بازرگان بودم و بارها به شهید چمران هم گفتم؛ ولی در صداقت مهندس بازرگان همین بس که نمایندهاش دکتر چمران بود یا مثلا آن هیئت حسن نیت که مورد تأیید امام نیز بود، نیروهای کاملا متفاوتی درونشان بود. من در یکی از جلسات حسن نیت هم شرکت کردم. آن زمان که من مهاباد بودم، این هیئت به سپاه هم آمدند و اصغر وصالی به اینکه چرا فروهر نیامده، اعتراض کرد. آن زمان فروهر و صباغیان به جلسات میآمدند و قرار شد دور بعد نماینده سپاه هم به جلسات حسن نیت برود؛ ولی آنها یک کار بسیار زشت کردند. آنها دم در میخواستند اصغر وصالی را تجسس بدنی کنند که اصغر وصالی محکم به دست طرف زد، با اینکه اصغر وصالی مسلح نبود؛ درحالیکه فرمانده سپاه هم بود؛ ولی میخواستند او را بگردند و دیگر به جلسات نرفت. اصغر وصالی روحیه بخصوصی داشت. او تندخو نبود. پنجرهای که امام به روی ما گشود، زیبایی و اخلاق بود. یکی از تأکیدات وصالی برای نیروهایش جلسات انتقاد از خود بوده است. این اشتباهات را درباره خیلی از چهرههای انقلابی ازجمله محمد منتظری هم میگویند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#دستمال_سرخها
ادامه دارد
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🌹 شهید اصغر وصالی
#دستمال_سرخ_ها
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
مادری قرآن میخواند ،
همهی شهدا گوش میدهند ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 چه یاران باوفایی ...
🎤حاج حسین کاجی
#روایتگری
🔸کمیته خادمین شهدا🔸
https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #ماه_رمضان
🔸دعای روز نهم ماه مبارک رمضان
یادمان شهدای کانال کمیل
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سَر جُدا
🎙 روایت حاج حسین یکتا از راز تولد شهید همت در كربلا و امانت حضرت زهرا سلام الله علیها به مادر شهید
- شب زیارتی ارباب
@Pelak_channel
#شهدای_تخریبچی_لشگر_10
شهادت: روز11فروردین 67
هنگام #فریضه_ظهر_و_عصر
محل شهادت: ارتفاع تیمورژنان
منطقه عملیات #بیت_المقدس_4
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺🌺
#یارانی_که_وقت_نماز_شهید_شدند
#بمباران_شیمیایی
#عملیات_بیت_المقدس_4
تحریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿 راوی: #جعفر_طهماسبی
#صبح_روز_یازدهم_فروردین 67 بود
هنوز هوا روشن نشده بود که ما از #شاخ_شمیران به مقر برگشتیم.نماز صبح رو خوندیم.. معمولا رسم گردان ما بود که بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بچه ها نمیخوابیدند و مشغول خواندن #زیارت_عاشورا میشدند. اونروز هم توقع داشتند من زیارت عاشورا رو بخونم که بعلت خستگی رفتم زیر پتو و زود هم خوابم برد. #شهید_ابوطالب_مبینی اون روز صبح #زیارت_عاشورا رو خوند و حدود ساعت 8 صبح بود که به زور ما رو برای خوردن صبحانه بیدار کردند و بعد از صبحانه قرار شد یک تعداد از بچه ها به جلو برند تا جایگزین #بچه_های_تخریب در #شاخ_شمیران شوند.
ساعت 10صبح بود که به سنگر داخل خط رسیدیم.
حاج ناصر اسماعیل یزدی مسوول بچه های تخریب مستقر در خط بود. هنوز بچه ها داخل سنگر نرفته بودند که آتش دشمن شروع شد. و ارتفاع بالای سنگر ما رو زیر آتیش گرفت. و با خوردن گلوله ها روی صخره ها سنگ های زیادی پایین میریخت..آتیش که شروع شد حاج ناصر نگران به اینطرف و آنطرف میرفت.
گفتم ناصر تو که آدم جیگر داری هستی چرا دست و پاهات رو گم کردی. اون با خنده گفت: این بی پدر و مادرها اشک ما رو این چند روزه در آوردند. هوا که روشن میشه از زمین و آسمون گلوله میاد. صبر کنید الان سروکله هلکوپترهاشون هم پیدا میشه..
ناصر راست میگفت.. هلکوپترها هم توی آسمون ظاهر شدند و چند تا موشک سمت سنگر ما شلیک کردن. همه بچه ها توی سنگر چپیدند و یک ساعتی گذشت و بچه هایی که باید عقب میرفتند آماده شدند. حدود 20 نفر بودند که باید عقب میرفتند...
چون دشمن آتیش فراوان میریخت و احتمال تلفات بود قرار شد بچه ها دو قسمت بشند و با فاصله عقب برند. من میخواستم با گروه اول عقب برم اما تا وضو بگیرم و #ماسک_شیمیایی ام رو پیدا کنم طول کشید و گروه اول رفتند سمت #دریاچه_دربندی_خان که با قایق به عقب برگردند.
قبل از عقب رفتن ، صحبت از #بمباران_شیمیایی منطقه شد و گفتند اگر قبل از ظهر به آنطرف آب رسیدید برید چادرها رو جمع کنید و به مقر بچه های تخریب در شهر بیاره برید و اگر بعد از ظهر از آب گذشتید مستقیم به مقر بیاره برید
ما تا لب اسکله رسیدیم طول کشید و قایق هم دیر اومد و اذان ظهر رو گفته بودند که به اسکله لشکر رسیدیم. نماز رو خوندیم و حرکت کردیم ...
ماشین نبود و مجبور بودیم یک مقدار از مسیر رو پیاده بریم. رسیدیم سر دوراهی که یه راه اون به مقر زیر ارتفاع تیمورژنان میرفت. #شیخ_تاج_آبادی گفت استخاره کن. اگر خوب اومد میریم به مقر جلو و اگر بد اومد میریم مقر"بیاره"
من یک تسبیح کوچیکی توی سنگر پیدا کرده بودم و برای خودم هم نبود و با اون #استخاره_کردم و رفتن به مقر جلو بد اومد و در همین حین هم یک وانت خالی رسید و همه سوار شدیم و به سمت عقب حرکت کردیم. وقتی عقب میرفتیم هواپیماهای دشمن توی آسمون بودند و مدام شیرجه میرفتند و بمبارون میکردند و چند جا ما هم مجبور شدیم از ماشین پایین بریزیم و روی زمین دراز بکشیم. هنوز وارد حلبچه نشده بودیم که یکی از هواپیماها برای بمباران شیرجه رفت و ما توی آسمون مسیر حرکت بمب ها رو به هم نشون میدادیم. بمبها درست میرفت سمت مقر ما توی خط... بمب های دشمن که زمین خورد من گفتم #غلط+نکنم_مقر_ما_رو_بمبارون_کرد.
نزدیک عصر بود که به مقرمون در #شهر_بیاره رسیدیم. نهار خوردیم و من هم خیلی خسته بودم خوابم برد...یک ساعتی به اذان مغرب بود که با صدای پچ پچ بچه ها بیدار شدم.یکی از بچه ها از جلو اومده بود و خبر بمباران مقر را آورده بود. فقط میگفت #همه_بچه_ها_از_بین_رفتن.
🍃🌺🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel