زمستان است.
صداي خروش اروند را مي شنوي ؟از ابتداي جهان ، قبل از خلقت ، خداوند اما چهارم دي ماه را آفريده بود، صدايش را ميان تمام اقيانوس ها رها كرد و نواي وطن خواهي را با همان صدا آفريد.
خوب كه گوش كني، مهربان است، پر فيض در كنار الله مي درخشد.
اگر لحظه اي حقيقت بين شوي، پدر مرا خواهي ديد كه خدايش از همان ابتدا قهرمان اروند آفريد.
چهارم دي ماه را به ياد داشته باش، تا ايران برايت معنا شود.
چهارم دي ماه سالروز عمليات كربلاي ٤ و شهادت قهرمان فيض الله مهربانی گرامي باد.
✍️دلنوشته ای از دختر غواص شهید فیض الله مهربانی زهرا مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ| شعرخوانی آذری رهبر انقلاب درباره شهدای غواص
➕ بیانات رهبرانقلاب درباره شهدای غواص کربلای چهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهید سید مرتضی آوینی
🎥 امشب، سكوت شب رازدار دعاهايی است كه تا عرش صعود می يابند و زمين را به آسمان متصل ميكنند. ای نخلها، ای رود، ای نسيم، ای آنان كه با نظام تسبيحیِ عالم وجود در پيونديد، با ما كه اين پيوند نداريم بگوييد كه تقدير چيست و قضای الهی بر چه گذشته است . . .
💦 بیاد غواصان مظلوم عملیات کربلای ۴ - سوم دی ماه ۱۳۶۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ|
🌊 ویژه #سالگردعملیات_کربلای_چهار
#چهارم_دیماه سالگرد #شهدای_کربلای_چهار را گرامی میداریم
😰شادی روح امام، شهدا، درگذشتگان، خصوصا شهدای مظلوم غواص که در عملیات کربلایی چهار، مظلومانه و غریبانه ، به شهادت رسیدند، بخوانید فاتحه مع الصلوات
#دست_نفر_چهل_و_هفتم....
🌷داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقهای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقیها اجازه عبور نمیدادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدتها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخترین روز دوران تفحص بود.
🌷۴۶ شهداى غواص آنجا بودند، دست و پا و چشمهای همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه میدیدم باور کردنی نبود؛ بعثیها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند.
🌷....در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدتهای طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره میخورد به سراغ این دست میآمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.
(راوى: جستجوگر نور شهید معزز علی محمودوند)
✅شرح عملیات #کربلای_4
✅خاطرات #عملیات_کربلای_4
و..................
🔶در #کانال_الوارثین
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمله کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
46.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شب_خاطره_تخریبچی_ها- دانشگاه تبریز
خاطره برادر بابایی از اصفهان
🔷گرد همایی تخریبچیان کشور
به میزبانی مجمع پیشکسوتان گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا
مهر ماه ۱۴۰۳ تبریز
@alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دایه دایه وقت جنگه!
رجزخوانی #لرهای غیور در بیت رهبری برای نابودی اسرائیل
عجب صدای دلنشینی 👌
دیدار مداحان و شاعران اهل بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب به مناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا(س). ۱۴۰۳/۱۰/۲
#معرفی_کتاب📚
زندگینامهی خود نوشت شهید قاسم سلیمانی
نام: از چیزی نمیترسیدم
انتشارات: مکتب حاج قاسم
یادداشت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب از چیزی نمیترسیدم؛ زندگی نامۀ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
بسمه تعالی - هر چیز که یاد شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشمنواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفه ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد.
رَزَقَنَا اللهُ ما رَزَقَهُ مِن فَضلِه
سید علی خامنه ای
٩٩/١٠/٧
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت اول:
...علی الظاهر پس از مراسم خواستگاری مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در میآید معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول میکشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج میکنند.
در دوران اول زندگی مشترک پدرم زندگی خیلی فقیرانه ای داشته است؛ اما آرام آرام صاحب دامهایی میشود به نحوی که بعضی وقتها یک یا دو چوپان داشته است. اولین ثمرۀ زندگی آنها دختر میشود و به دنیا میآید به نام سکینه که در سنّ سه سالگی به دلیل سیاه شرفه فوت میکند. پس از مدتی کوتاه خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد میشوند و سپس من در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمده ام.
در زمستان بسیار سردی دچار مریضی سرخچه* میشوم پدر و مادرم امیدی به شفایم پیدا نمیکنند از کلیه داروهای محلی بهره میگیرند؛ اما افاقه نمیکند بنا به قول پدرم، در حالی که برف تا بالای زانو بود، مرا بر پشت مادرم میبندند و به سمت رابر** جهت معاینه دکتر حرکت میکنند. به هرصورت پس از مدتی مشیّت خداوند این گونه میشود که زنده بمانم.
علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب میشود که من به جای دو سال سه سال شیر بخورم روز جدایی من از سینه پُرمهر مادرم روزهای سختی بود. کم کم عادت کردم؛ اما تا خشکیدن دو سینه مادرم، سالها طول کشید که دیگر شیری در سینه نداشته باشد.
آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل میشوم. بعضی وقتها از صبح تا ظهر روی پشت او، داخل چادرِ بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال در حال کارکردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع میکرد یا خانه را رفت و روب میکرد و یا گله را میدوشید یا غذا و نان میپخت و من چه آرامشی در پشت او داشتم، همان جا میخوابیدم؛ به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت.
*سرخچه یا سرخجه یا سُرخک سه روزه بیماری ویروسی واگیری است با
نشانههای تب خفیف و دانههای قرمز پوستی
**رابُر (راه بُر) شهری است کوهستانی و سردسیر در ۱۷۵ کیلومتری کرمان ۳۵ کیلومتری بافت و ۷ کیلومتری قنات مَلِک. زادگاه قاسم سلیمانی اینجاست حوالی روستای قنات مَلِک (کَن مَلِک) دهستان جواران بخش هَنزا، شهرستان رابُر، استان کرمان، سرزمین ایران.
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت دوم:
با راه افتادن کارکردن من هم شروع شد دنبال مادرم راه می افتادم با پای برهنه یا با کفشهای لاستیکی که مادرم از پیلهورهای دوره گرد* با دادن مقداری کُرک یا پشم میخرید. مثل جوجه اردکی دنبال او میرفتم در روز چند بار زمین میخوردم یا خار در پاها و دستهایم فرومی رفت. پیوسته از سرپنجه های پایم خون میچکید و مادر آرام آرام با سوزن خیاطی خارها را از پایم در می آورد و با اُشتُرَک** محل زخمها را مرهم میگذاشت. عاشق فرارسیدن بهار بودم. زمستان ما بسیار سخت بود، پیراهن پلاستیکی که به آن بشور و بپوش میگفتیم و ایران، زن کرامت؛ آن را میدوخت بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقتها از شدت سرما چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان میگرفتیم.
مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم میبست که به تعبیر خودش باد توی گوشهایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ بودیم. مادرم زمستانها مقداری مائده*** خشک شده که مثل سنگ بود (شلغم پخته شدۀ خشک شده) به ما میداد. جویدن یک شلغم نصف روز طول میکشید مقداری شیشت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم بعضی وقتها میداد و بعضی وقتها نمیداد. عمدتاً زمستانها من و خواهر و برادرانم سیبو (سیب زمینی) زیر آتش چال میکردیم میپختیم و میخوردیم. به محضی که آسمان باز میشد به سمت آفتاب میرفتیم و کنار خانه صمد که بَرِ آفتابی خوبی داشت رو به آفتاب، خودمان را گرم میکردیم.
برای فرار از زمستان و سردی شدید آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم. بهار برای ما فصل نعمت بود اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام میشد پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است ایل ما کوچ میکرد به سمت ارتفاعات تَنگَل**** جنگلی تنک با بادامهای وحشی که در فصل بهار چادرکَن میشد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوهها را داشت.
* پیله ورها واسطههایی بودند که تولیدات مازاد عشایر و روستاییان را با اجناس دکانداران شهری تبادل میکردند.
اُشتُرک یا وُشا گیاهی است دارویی و صنعتی که به ویژه در یزد و کرمان میروید.
*خوراکی در معنای عام آن
**** تَنگَلِ هونی، در ۶ کیلومتری جنوب شرقی شهر رابُر منطقه ای است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشیره آنان بوده است.
﷽
#اطـلاعـیـــه
🌷۹۲ مین هفته برنامه "قرار بی قرارها"
(روایتگری خاطرات شهدا)
به نیابت از شهید سید حمید تقوی فر
🔉 راوی : حاج مجید ایزدیار
🎤 مداح : کربلایی حسن شعبانی
📖 به همراه قرائت زیارت عاشورا
📅 پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳
⏰ ساعت ۱۶:۰۰
📍مکان: گلزار شهدای امامزاده طاهر علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالی عالی بسیار عالی
یک فیلم ناب و کمیاب از رهبری
⭕️ حالا فلسفه حضور حضرت آقا را در جمعه نصر درک کردم.
✍ بنده حقیر از تمام بزرگواران مرکز آرشیو و سازمان تبلیغات و تمام عزیزانی که اجازه نشر این ویدیو را دادند صمیمانه ممنون و سپاسگزارم
و عاجزانه خواهش میکنم ، تمام ویدیو این نشست را منتشر کنید
از این دست ویدیو ها بسیار منتشر کنید
نسل جوان ما شناخت ندارد
ما در جنگ شناختی ضعیف و عقب هستیم
این یعنی روایتگری درست و به موقع
خواهشاً از این دست ویدیوها منتشر کنید
اجازه بدهید جوانان امروز ما با اصل و روح اخلاص آشنا بشوند
و بزرگان مکتب را بشناسند .
بسیار عالی بود
آقا جان بعد از نزدیک ۴۰ سال ، دیدن ویدیوی صحبت های شما باز هم امید و شجاعت به قلب ما پمپاژ کرد .
🕊🌷
اگر چه
ظاهرش رختشویی است
اما روح و باطنش «تهذیب نفس» بود...
🕊🌷
#شهید | #شهدا | #شهیدان
🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠در صحنه محکم حاضر باشید...
#شهید_قاسم_سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 رفیق خوشبخت ما
⏰ بازنشر در آستانه پنحمین سالگرد و در ساعت شهادت حاج قاسم سلیمانی و یاران در فرودگاه بغداد
🎥 رهبر انقلاب: در دنیا با حاج قاسم خیلی رفیق بودیم؛ انشاءالله خدا کاری کند که در قیامت هم خیلی رفیق باشیم... ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
🖼 #baghdad0120
💻 Farsi.Khamenei.ir
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت سوم:
دره عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندَر.۱ که از شدت درهم تنیدگی درختان گردو آفتاب داخل آن نمیافتاد و دهها چشمه سار آب از درههای کوچک آن جاری بود و رودخانه کوچکی را تشکیل میداد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربه فلک کشیده باغ، سایه بسیار بزرگی درست میکرد. مادرم پلاس.۲ را لب جوی آب میزد و جُغها.۳ را میکشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاه ما عبور میکرد صفایی میداد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد بهار فصل شیر و ماست صدای بع بع گره ها و بره ها و شُرشُرِ دوشیدن بزها و میشها بود زنهای فامیل که همه چادرهایشان به هم چسبیده بود و بادههای پر از شیر را حمل میکردند، آن چنان مراقبت میکردند که چکهای از آنها بر زمین نریزد آنها که شیر کم داشتند شیر پیمانه با هم میکردند؛ یعنی مثلاً چند روز ظرف شیری را میدادند بعد سرجمع، پس از چند روز ظرف شیر بزرگی میگرفتند. این عموماً در اوایل تابستان که بزها شیرشان کم میشد اتفاق میافتاد آن وقت ظهر که از مادرم ماست طلب میکردیم میگفت: نه نِنِه امروز شیرها نوبت خالته یا نوبت ایران، زن مش عزیزه.
بهار با بچههای فامیل علی خانی، تاج علی، احمد و بچههای صمد پیاده از کوهستان تَنگل به دِهِ زمستان نشین قنات ملک برای مدرسه میرفتیم. ناهار ظهرمان هم بر پشتمان بود که عموماً یک یا دو دسته نان و مقداری مغز یا مغز پنیر بود برخی مواقع هم یک گلوی خرمایی.۵ که ابراهیم پسردایی مادرم، از گرمسیر با یک سفت.۶ خرما میآورد همراهمان میکردند. آن چنان با خوشیهای ساده و عادی و سختیها عادت کرده بودیم که همۀ اینها جزئی از زندگی ما بود و ما به دلیل مشغولیت شدید و کارکردنهای پیوسته نه خوشی را حس میکردیم و نه سختی را انگار هر دوی این جزئی از وجود ما شده بود.
آن روزها حمامی نبود. مادرم قابلمه بزرگ مسی که به آن «دیگ» میگفتند را پر از آب روی آتش حسابی داغ میکرد بعد با آب جو سرد و گرم میکرد و جان و سرمان را با صابون رختشویی و برخی وقتها هم با اشلوم (نوعی گیاه تمیزکننده بود) میشست.
۱. بُندَر هَنزا در ۳۰ کیلومتری شهر رابر مدنظر است. بُندَر (بُنِ دره) آغاز و ورودی دره را میگویند که جایی است خنک و بی آفتاب
۲. پلاس یا سیاه چادر عشایری سرپناه اصلی کوچ نشینان است. آن را با موی بز میبافند و با یک چوپ عمود در وسط و چند چوب و طناب در اطرافش سر پا میکنند نوع دیگری از پلاس هم هست گلیم رنگی با کارکرد زیرانداز و سفره و سجاده
۳. جُغ حصاری بوده که با نی میساختند و دور سیاه چادر پلاس میکشیدند
۴. کَهرِه همان بچۀ بز یا بزغالۀ پنج شش ماهه است کوتاه شده اش میشود کَرِه ، با خفیف خواندنِ هـ و با کشیدگی ک.
۵. گلوی خرمایی نوعی کلوچه خرمایی با خرماست
۶. سفت سبدی است بافته شده از برگ نَخل
ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت چهارم:
كلاً دو دست لباس داشتیم و یک کفش پینه کرده لاستیکی. مادر لباسها را عموماً چون که کک و شپش زیاد بود در آب جوش به شدت میجوشاند بعد لب جوی میشست و خشک میکرد. آن وقتها از طرف شهر میآمدند خانهها را سمپاشی میکردند. مادرم به لباسهای ما گرد دِدِتِ.۱ که خیلی هم خطرناک بود میزد، تا به نوعی در مقابل شپش و کَک ضدعفونی کرده باشد.
همیشه مادرم مقداری پست.۲ درست میکرد به قدر یک جوال.۳ بعضاً بعد از ظهرها با مقداری گوشت قرمه.۴ برایمان پست درست میکرد. یادم است بعدها که به شهر آمدم مادرم پست همراهم کرده بود جلوی شهریها که درست میکردیم - و خیلی هم خوشمزه بود - تعارف که میکردیم همه فکر میکردند خمیر میخوریم!
آرام آرام در سرمای شدید زمستانی، با حالت نیمه برهنه ای بزرگ شدیم. از همان ابتدای کودکی حالتی از نترسی داشتم. ده سالم بود. تابستان بود و مدرسه تعطیل. فصل درو کردنِ ما قبل از طلوع صبح تا غروب آفتاب بود. پدرم یک گاو نر شاخزنِ خطرناک داشت که همه از او میترسیدند. مرا سوار بر این گاو کرد که ببرم به دِهِ دیگری که ۱۵ کیلومتر با خانۀ ما فاصله داشت و سرسبزتر بود و خانه عمه ام همان جا بود. گاو مغرور حاضر به فرمان بری نبود و با سر خود به پاهای کوچک من میکوبید. من این بیابان را تنها، سوار بر این حیوان خطرناک، تا ده عمه ام رفتم.
یک شب پدرم مرا با خودش برد سرِ خَرمَنها.۵ در حاشیه رودخانه که فاصلهٔ زیادی با خانه ما داشت. شب گله گرازها.۶ به خرمنها حمله کردند من و پدرم بالای درخت انجیری رفتیم یک گله گراز وحشی به خرمن حمله کردند. پدرم هیاهو میکرد و حیوانات وحشی مغرور اعتنایی به سروصدای پدرم نمیکردند در دل شب، بخشی از خرمن را خراب کردند و من و پدرم بالای درخت انجیر نظاره گر آنها بودیم.
البته همیشه هم بد نبود؛ اما تمام زمستان تا ماه دوم بهار، همۀ چشم ما به جوال گندمها بود که یکی پس از دیگری تمام میشدند، مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم.
۱. نام معروفترین ماده شیمیایی دفع آفات است دی کلرو دی فنیل تری کلرواتان یا دِدِتِ
۲. پست نوعی غذای مقوّی بوده که از ترکیب جوانه گندم و جو اسیاب شده و روغن و ادویه درست میکردند و به حالت خمیری با مقداری آب مخلوط میکردند و میخوردند
۳. جوال يا جوال كیسهای پشمی است یا پالانی گلیمی روی چهارپایان
۴. قورمه یا قرمه یعنی گوشت تکه تکه شده و سرخ شده در روغن آن روزها که یخچال و فریزی برای نگهداری گوشت ،نبود گوشت گوسفند را سرخ میکردند و نمک میزدند و گاهی در شکمبه تمیز شده گوسفند میگذاشتند تا مدت بیشتری بماند.
۵. گندمها را پس از درو کردن روی هم انباشته میکنند تا بکوبند و خرد کنند.
۶. گرازها خوکهای وحشیاند و گلهای زندگی میکنند
ادامه دارد..