eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
275 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
269 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پشتیبانی مردمی از جبهه ها | روایت های جان سوز بانوان از پشت جبهه دوران جنگ تحمیلی ⚪️ بازپخش بمناسبت
°• *🌸 یک عاشقانه آرام 🔹روایت کمتر شنیده شده خانم مصطفوی دختر حضرت امام خمینی (ره)، از رفتار عاشقانه حضرت امام با همسرش ☀️به مناسبت سالروز تولد صدیقه طاهره حضرت زهرا (س) و میلاد فرزند شایسته او، حضرت امام خمینی (ره)*
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت چهل و نهم: بعد از خاک سپاری خواب دیدم که زینب آمده و به من میگوید: مامان غصه من رو نخوری برای من گریه نکن من حوزه نجف اشرف درس میخونم آن شب توی خواب خیلی قشنگ شده بود بعد از انقلاب تصمیم گرفته بود حوزه علمیه قم برود، حالا به حوزه نجف اشرف رفته بود. چندین روز پی درپی در خانه مراسم گرفتم بعد از تعطیلات عید مدارس باز شد گروه گروه دانش آموزان دبیرستان با مربی تربیتی و مدیر به خانه ما می‌آمدند و دسته جمعی سرود میخواندند. بعضیها شعر میخواندند همه میدانستند که زینب در مدرسه کار فرهنگی و تربیتی میکرد بچه‌های سپاه و بسیج چندین بار برای عرض تسلیت به خانه ما آمدند از کسانی که به دیدن ما میآمدند و شناخت زیادی از زینب نداشتند، وقتی وصیت نامه او را میخواندند و با فعالیت‌هایش آشنا میشدند باور نمی کردند که زینب در زمان شهادت فقط چهارده سال داشته است. روی پلاکاردها و پوسترها و وصیت نامه همه جا نامش را زینب نوشتیم خودش بارها گفت: من میترا نیستم روی قبر هم نوشتیم زینب کمایی(میترا). یک روز یکی از دوست‌های زینب به خانه ما آمد و با خجالت تقاضایی از من داشت او گفت زینب به من گفته بود اگه شهید شدم به مادرم بگو آش نذری بده. من نذر شهادت کردم. دوست زینب را بغل کردم و بوسیدم و از او تشکر کردم که پیام زینب را به من رساند روز بعد آش نذری شهادت دخترم را درست کردم و به همکلاسی‌ها و همسایه ها دادم. سه روزی که دنبال زینب بودیم پیش خودم نذر سفره ابوالفضل(ع) کرده بودم که اگر زینب به سلامتی پیدا شود سفره ابوالفضل پهن کنم بعد از شهادتش آن سفره را هم پهن کردم. همه افراد خانواده نگران من بودند مادرم التماس میکرد که کبری گریه کن جیغ بزن، اشک بریز، این همه غم رو توی دلت تلنبار نکن. مهری و مینا مرتب حالم را میپرسیدند و میگفتند: مامان چرا این همه کار میکنی؟ آروم باش، گریه کن غم و غصه ها رو توی دلت نریز آنها نمیدانستند که من همه این کارها را میکردم که دخترم راضی باشد. ادامه دارد...
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت پایانی: چند روز بعد از خاک سپاری زینب، مهرداد بی خبر از همه جا بعد از شش ماه برای مرخصی به شاهین شهر آمد. او صبح زود به اصفهان رسید وقتی به در خانه آمد ما هنوز خواب بودیم مهرداد با دیدن پلاکاردهای شهادت روی دیوار خانه شوکه شد. وقتی کلمه خواهر شهید را دید فکر کرد مینا و مهری بلایی سرشان آمده. وارد خانه شد با دیدن مینا و مهری گیج شده بود که خواهر شهید چه کسی هست. با شنیدن خبر شهادت زینب، سرش را به دیوار کوبید. او حال خودش را نداشت. مهرداد با دعوا و کتک دخترها را از آبادان بیرون کرد، حالا باور نمیکرد که کوچک ترین و عزیزترین خواهرش با گره چادرش به شهادت رسیده است. مهرداد ضربه روحی بدی خورد؛ طوری که تا مدتها بعد از این جریان به سختی مریض بود مهرداد دل شکسته که غیرتش جریحه دار شده بود در وصف خواهر کوچکش شعری هم گفت. بیت اولش این بود: عزیز و مهربان خواهر تو بودی همیشه جان فشان خواهر تو بودی وقتی وصیت نامه زینب را خواند، به یاد حرفهای او درباره شهادت افتاد و برای ما تعریف کرد که زینب در اولین مرخصی او به اصفهان، درباره شهادت سؤالاتی پرسیده بود. مهرداد حرفهای زینب را خیلی جدی نگرفته و یک جواب معمولی به او داده بود اما آن روز زینب با تمام احساس از شهید و شهادت برای برادرش حرف زده بود. مهرداد گریه میکرد و میگفت ای کاش زودتر باورش کرده بودم. با اینکه زینب کوچکتر از خواهرها و برادرهایش بود و آنها جبهه بودند و زینب در پشت جبهه اما بیشتر از آنها به شهادت علاقه داشت. بعد از شهادت زینب گلزار شهدا خانه دوم من شد. مرتب سر مزار زینب میرفتم. یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مأمورهای گلزار شهدا آمد و کنارم نشست. او گفت من این دختر رو خوب میشناسم مرتب به زیارت قبور شهدا می‌اومد خیلی گریه میکرد و با اونا حرف میزد من با دیدن اون احساس میکردم شهید میشه اما نمی دونستم چطوری و کجا؟ بعد از شهادت زينب، کم کم عادت کردم که هر روز یک نفر از راه برسد جلو بیاید و بگوید که به یک شکلی زینب را می‌شناسد، از خودم خجالت کشیدم که آن طور که باید و شاید دخترم را نشناختم و قدرش را نفهمیدم... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔶️ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
وصیت نامه ۲ بسم الله الرحمن الرحيم این جهان زندان و ما زندانیان برشکن زندان و خود را وارهان 《مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك》 چه یافت آنکس که تو را گم کرد و چه گم کرد آنکس که تو را یافت قسمتی از مناجات حضرت حسین (ع) بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیتی داشته باشد من نیز تصمیم گرفتم این متن را به عنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف‌های خود را برای دوستان و خانواده و تمام‌عاشقان شهادت بنويسم. از شما عاشقان شهادت و دوستان میخواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید و هیچگاه از پشتیبانی امام سرد نشوید همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار بندید و چون هر کسی روزی به سوی خدا بازخواهد گشت همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. نمازهایتان را فراموش مکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید. مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت مرا میخوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون آمدی و هرگز در نبود من ناراحت نشو زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی میخورم و چه چیزی از این بهتر که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق. مادرجان میدانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و به همین دلیل تو را به رنج‌های حضرت زينب (ع) مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما. و در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا میکنم که مرا حلال کنید و اگر من باعث ناراحتی شما شدم مرا ببخشید شما را به خون جوان حضرت حسین (ع) قسمتان میدهم دعا برای سلامتی امام را فراموش مکنید. والسلام خواهر کوچک شما عکس: زینب دومین وصیت نامه‌اش را ۱۸ روز قبل از شهادت نوشت
باسلام وادب صبحتون بخیر دوستان بزرگوارم یادتون هست درچنین روزی شهادت نامه عشاق امضا شد سالروز عملیات کربلای ۴.!!!!!! لطفا کتاب سفرمک فارلین مطالعه شود یاد امام و شهدا صلوات
📆 ۳ دی ۶۵-سالگرد عملیات کربلای۴ 🔹 این عملیات گسترده درغرب اروند رود و ابوالخصیب انجام گرفت که بعلت آگاهی و آمادگی ارتش عراق،غواص‌ها نتوانستند از رود عبور کنند ودرنتیجه موفقیتی حاصل نگردید ▫️▫️▫️▫️▫️ 🔸 این‌عملیات ازطریق اطلاعات جاسوسی و عکس‌های ماهواره‌ای که آمریکا در اختیارصدام گذاشت لُو رفت و مُنجر بشکست آن وشهادت بسیاری ازنیروها شد 🔹 ازجمله افرادشرکت‌کننده در این عملیات،دوست ما،محمداسماعیل عسگری(اهل گلوگاه مازندران-نیروی لشگر25)بودکه قبلاًسربازی خودرا درمخابرات سپاه گذرانده و اینبارداوطلبانه بعنوان بسیجی راهی جبهه شده بود او به اتفاق دیگرغواص‌ها،شبانه بدل اروند زدندتاخودرا بساحل جزیرۀ اُمّ الرّصاص عراق برسانند.اما ازآنجا که عملیات لورفته بود با واکنش نیروهای دشمن روبرو شدند.عسگری و برخی نیروها توانستند زیر آتش سنگین دشمن ازرودخانه گذشته و پس ازعبور از چندین ردیف موانع طبیعی و مصنوعی، خود را به ساحل جزیر برسانند در آنجاکار به درگیری تن به تن رسید و او در این معرکه بر اثر ترکش نارنجک عراقی‌ها از چند ناحیه مجروح شد و نیز یک چشم خود را از دست داد ولی توانست به طرز معجزه آسایی ازمهلکه بگریزد.در آن بحبوحۀ نبرد،قایقِ نیروهای اصفهان به اشتباه به آن ساحل آمده و وقتی با این برادر مجروح روبرو شدند، وی را سوار قایق نموده و با خود بعقب آوردند دراین عملیات علاوه برشهادت نیروها، بسیاریشان به اسارت درآمده و بعثی‌ها در حالیکه دستان آنها را بسته بودند،زنده زنده دفن کردند ▪️ اجساد مطهر تفحص شدۀ غواصان شهید در سال۹۴ بمیهن بازگشت و در تهران طی مراسمی، استقبال عظیم و باشکوهی از آنان به عمل آمد
زمستان است. صداي خروش اروند را مي شنوي ؟از ابتداي جهان ، قبل از خلقت ، خداوند اما چهارم دي ماه را آفريده بود، صدايش را ميان تمام اقيانوس ها رها كرد و نواي وطن خواهي را با همان صدا آفريد. خوب كه گوش كني، مهربان است، پر فيض در كنار الله مي درخشد. اگر لحظه اي حقيقت بين شوي، پدر مرا خواهي ديد كه خدايش از همان ابتدا قهرمان اروند آفريد. چهارم دي ماه را به ياد داشته باش، تا ايران برايت معنا شود. چهارم دي ماه سالروز عمليات كربلاي ٤ و شهادت قهرمان فيض الله مهربانی گرامي باد. ✍️دلنوشته ای از دختر غواص شهید فیض الله مهربانی زهرا مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ| شعرخوانی آذری رهبر انقلاب درباره شهدای غواص ➕ بیانات رهبرانقلاب درباره شهدای غواص کربلای چهار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شهید سید مرتضی آوینی 🎥 امشب، سكوت شب رازدار دعاهايی است كه تا عرش صعود می يابند و زمين را به آسمان متصل مي‌كنند. ای نخل‌ها، ای رود، ای نسيم، ای آنان كه با نظام تسبيحیِ عالم وجود در پيونديد، با ما كه اين پيوند نداريم بگوييد كه تقدير چيست و قضای الهی بر چه گذشته است . . . 💦 بیاد غواصان مظلوم عملیات کربلای ۴ - سوم دی ماه ۱۳۶۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ| 🌊 ویژه سالگرد را گرامی میداریم 😰شادی روح امام، شهدا، درگذشتگان، خصوصا شهدای مظلوم غواص که در عملیات کربلایی چهار، مظلومانه و غریبانه ، به شهادت رسیدند، بخوانید فاتحه مع الصلوات .... 🌷داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه‌ای جلوتر از این‌جا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی‌ها اجازه عبور نمی‌‌دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدت‌ها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ‌ترین روز دوران تفحص بود. 🌷۴۶ شهداى غواص آن‌جا بودند، دست و پا و چشم‌‌های همگی آن‌ها بسته شده بود؛ آن‌چه می‌دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی‌ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آن‌ها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آن‌ها ۴۶ شهید گمنام بودند. 🌷....در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدت‌های طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می‌‌خورد به سراغ این دست می‌آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد. (راوى: جستجوگر نور شهید معزز علی محمودوند)
✅شرح عملیات ✅خاطرات و.................. 🔶در @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 4 دیماه 1365 ✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : ماموریت که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر .ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت (ع) عبور از حد ثارالله و حمله به بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمله کنیم. تیم های مامور شده به گردانها انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد. برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند. قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
46.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- دانشگاه تبریز خاطره برادر بابایی از اصفهان 🔷گرد همایی تخریبچیان کشور به میزبانی مجمع پیشکسوتان گردان تخریب لشکر ۳۱ عاشورا مهر ماه ۱۴۰۳ تبریز @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دایه دایه وقت جنگه! رجزخوانی غیور در بیت رهبری برای نابودی اسرائیل عجب صدای دلنشینی 👌 دیدار مداحان و شاعران اهل بیت(ع) با رهبر معظم انقلاب به مناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا(س). ۱۴۰۳/۱۰/۲
امروز در حرم امام رئوف بعداز نماز صبح هدیه صاحب خانه رسید
📚 زندگی‌نامه‌ی خود نوشت شهید قاسم سلیمانی نام: از چیزی نمی‌ترسیدم انتشارات: مکتب حاج قاسم یادداشت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب از چیزی نمیترسیدم؛ زندگی نامۀ خودنوشت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی بسمه تعالی - هر چیز که یاد شهیدِ عزیز ما را برجسته کند، چشم‌نواز و دلنواز است. یاد او را اگرچه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد ولی ما هم هرکدام وظیفه ئی داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده ام اما ظاهراً میتواند گامی در این راه باشد. رَزَقَنَا اللهُ ما رَزَقَهُ مِن فَضلِه سید علی خامنه ای ٩٩/١٠/٧
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی قسمت اول: ...علی الظاهر پس از مراسم خواستگاری مادرم در سن چهارده سالگی به عقد پدرم در می‌آید معمولاً مدت عقد در عشیره تا دو سال هم طول میکشید و به هر صورت این دو با هم ازدواج میکنند. در دوران اول زندگی مشترک پدرم زندگی خیلی فقیرانه ای داشته است؛ اما آرام آرام صاحب دام‌هایی میشود به نحوی که بعضی وقت‌ها یک یا دو چوپان داشته است. اولین ثمرۀ زندگی آنها دختر میشود و به دنیا می‌آید به نام سکینه که در سنّ سه سالگی به دلیل سیاه شرفه فوت می‌کند. پس از مدتی کوتاه خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد میشوند و سپس من در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمده ام. در زمستان بسیار سردی دچار مریضی سرخچه* می‌شوم پدر و مادرم امیدی به شفایم پیدا نمیکنند از کلیه داروهای محلی بهره میگیرند؛ اما افاقه نمیکند بنا به قول پدرم، در حالی که برف تا بالای زانو بود، مرا بر پشت مادرم میبندند و به سمت رابر** جهت معاینه دکتر حرکت میکنند. به هرصورت پس از مدتی مشیّت خداوند این گونه میشود که زنده بمانم. علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادر به من موجب میشود که من به جای دو سال سه سال شیر بخورم روز جدایی من از سینه پُرمهر مادرم روزهای سختی بود. کم کم عادت کردم؛ اما تا خشکیدن دو سینه مادرم، سالها طول کشید که دیگر شیری در سینه نداشته باشد. آرام آرام از بغل مادر به چادر بسته شده به پشت او منتقل میشوم. بعضی وقت‌ها از صبح تا ظهر روی پشت او، داخل چادرِ بسته شده قرار داشتم و او در تمام این حال در حال کارکردن بود یا درو میکرد یا بافه جمع میکرد یا خانه را رفت و روب میکرد و یا گله را میدوشید یا غذا و نان می‌پخت و من چه آرامشی در پشت او داشتم، همان جا میخوابیدم؛ به نظرم مادرم هم از حرارت من آرامش داشت. *سرخچه یا سرخجه یا سُرخک سه روزه بیماری ویروسی واگیری است با نشانه‌های تب خفیف و دانه‌های قرمز پوستی **رابُر (راه بُر) شهری است کوهستانی و سردسیر در ۱۷۵ کیلومتری کرمان ۳۵ کیلومتری بافت و ۷ کیلومتری قنات مَلِک. زادگاه قاسم سلیمانی اینجاست حوالی روستای قنات مَلِک (کَن مَلِک) دهستان جواران بخش هَنزا، شهرستان رابُر، استان کرمان، سرزمین ایران.
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی قسمت دوم: با راه افتادن کارکردن من هم شروع شد دنبال مادرم راه می افتادم با پای برهنه یا با کفش‌های لاستیکی که مادرم از پیله‌ورهای دوره گرد* با دادن مقداری کُرک یا پشم میخرید. مثل جوجه اردکی دنبال او میرفتم در روز چند بار زمین میخوردم یا خار در پاها و دستهایم فرومی رفت. پیوسته از سرپنجه های پایم خون میچکید و مادر آرام آرام با سوزن خیاطی خارها را از پایم در می آورد و با اُشتُرَک** محل زخمها را مرهم میگذاشت. عاشق فرارسیدن بهار بودم. زمستان ما بسیار سخت بود، پیراهن پلاستیکی که به آن بشور و بپوش میگفتیم و ایران، زن کرامت؛ آن را میدوخت بدون هرگونه زیرپوش یا روپوش به تن ما بود. بعضی وقتها از شدت سرما چادر شب یا چادر مادرمان را دورمان میگرفتیم. مادرم با چارقَدِ خودش دور سرم را محکم میبست که به تعبیر خودش باد توی گوشهایم نرود. از شدت سرما دائم در حال دندان گریچ بودیم. مادرم زمستانها مقداری مائده*** خشک شده که مثل سنگ بود (شلغم پخته شدۀ خشک شده) به ما میداد. جویدن یک شلغم نصف روز طول میکشید مقداری شیشت (سنجد) و گندم برشته و مغز هم بعضی وقتها میداد و بعضی وقتها نمیداد. عمدتاً زمستانها من و خواهر و برادرانم سیبو (سیب زمینی) زیر آتش چال میکردیم میپختیم و میخوردیم. به محضی که آسمان باز میشد به سمت آفتاب میرفتیم و کنار خانه صمد که بَرِ آفتابی خوبی داشت رو به آفتاب، خودمان را گرم میکردیم. برای فرار از زمستان و سردی شدید آن و سختی، ما در آرزوی فرارسیدن فصل بهار بودیم. بهار برای ما فصل نعمت بود اولاً فرار از سرمای جانسوز زمستان و دوم اینکه فصل کوچ ما بود. به محض اینکه نوروز تمام میشد پس از اتمام سیزده که زنها معتقد بودند نحس است ایل ما کوچ میکرد به سمت ارتفاعات تَنگَل‌**** جنگلی تنک با بادام‌های وحشی که در فصل بهار چادرکَن میشد و باغ بزرگی در تنگل که انواع میوه‌ها را داشت. * پیله ورها واسطه‌هایی بودند که تولیدات مازاد عشایر و روستاییان را با اجناس دکانداران شهری تبادل میکردند. اُشتُرک یا وُشا گیاهی است دارویی و صنعتی که به ویژه در یزد و کرمان میروید. *خوراکی در معنای عام آن **** تَنگَلِ هونی، در ۶ کیلومتری جنوب شرقی شهر رابُر منطقه ای است پربرف و پرگیاه که مقصد قشلاق عشیره آنان بوده است.
🌷۹۲ مین هفته برنامه "قرار بی قرارها" (روایتگری خاطرات شهدا) به نیابت از شهید سید حمید تقوی فر 🔉 راوی : حاج مجید ایزدیار 🎤 مداح : کربلایی حسن شعبانی 📖 به همراه قرائت زیارت عاشورا 📅 پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ ⏰ ساعت ۱۶:۰۰ 📍مکان: گلزار شهدای امامزاده طاهر علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالی عالی بسیار عالی یک فیلم ناب و کمیاب از رهبری ⭕️ حالا فلسفه حضور حضرت آقا را در جمعه نصر درک کردم. ✍ بنده حقیر از تمام بزرگواران مرکز آرشیو و سازمان تبلیغات و تمام عزیزانی که اجازه نشر این ویدیو را دادند صمیمانه ممنون و سپاسگزارم و عاجزانه خواهش میکنم ، تمام ویدیو این نشست را منتشر کنید از این دست ویدیو ها بسیار منتشر کنید نسل جوان ما شناخت ندارد ما در جنگ شناختی ضعیف و عقب هستیم این یعنی روایتگری درست و به موقع خواهشاً از این دست ویدیوها منتشر کنید اجازه بدهید جوانان امروز ما با اصل و روح اخلاص آشنا بشوند و بزرگان مکتب را بشناسند .‌ بسیار عالی بود آقا جان بعد از نزدیک ۴۰ سال ، دیدن ویدیوی صحبت های شما باز هم امید و شجاعت به قلب ما پمپاژ کرد .
🕊🌷 اگر چه ظاهرش رختشویی است اما روح و باطنش «تهذیب نفس» بود... 🕊🌷 | | 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌