eitaa logo
انجمن راویان فتح البرز
276 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
164 فایل
فعال در عرصه روایتگری و راهیان نور ارتباط با ادمین @saleh425
مشاهده در ایتا
دانلود
📜این یک دعوت نامه از طرف شهداست تا به حال شده شهدا دعوتت کنن ؟برای اینکه بیای پای کارشون 😇 اگر مهارت های لازم رو داری و عاشق کارهای جهادی هستی ، معطل نکن گروه پژوهشی فرهنگی خط مقدم نیروی جهادی پذیرش میکنه 😃 فقط کافیه به نشانی @aslani70 تو ایتا پیام بدی شهدا صدایت میکنند راستی دو تا کانال هامونم دنبال کن👇 https://eitaa.com/frontlineIR https://eitaa.com/Godone
۲۳ آبان‌ماه ۱۳۵۹ در چنین روزی ارتش بعثی صدام در دشت خوزستان به هجوم برد و آن را بطور کامل به محاصره خود درآورد. ماشین جنگی عراق که تا نزدیکی های پادگان حمیدیه پیش رفت، هدفش تصرف منطقه استراتژیک بود.
🔻 نبرد نابرابر در دهلاویه ، روستای کوچکی است در استان خوزستان و در منطقه دشت آزادگان. این روستا در شهرستان سوسنگرد ( 12 کیلومتری غرب سوسنگرد و 15 کیلومتری جنوب شرق بستان ) و در کنار جاده اصلی سوسنگرد – بستان قرار دارد. تا قبل از سال های دفاع مقدس ، دهلاویه روستای گمنامی بود ، اما امروز ، مقتل یکی از به یادماندنی ترین اسطوره های دفاع مقدس ، دکتر مصطفی چمران است که مسافران و زائران زیادی را به سوی خود می کشاند. دهلاویه همچنین شاهد حضور بزرگمردان دیگری همچون علی تجلایی ، ایرج رستمی ، جواد داغری و ده ها شهید رزمنده دیگر بود که با شهادت شان از اسلام عزیر و ازاین مرز و بوم دفاع کردند. در ابتدای جنگ تحمیلی ، علی تجلایی با 50 رزمنده تبریزی به دهلاویه رفت تا از جبهه سوسنگرد دفاع کند. او در یکی از یادداشت هایش درباره مقاومت در دهلاویه نوشته است : ( در هجوم دشمن به محور دهلاویه ، ده ها تانک و نفربر و بیش از 4000 نیروی پیاده شرکت داشتند. با من تماس گرفتند که عقب نشینی کنم ، در جواب گفتم تا آخرین نفر خواهم ایستاد. دشمن در چند روز اول جنگ ، نتوانست از سمت جاده بستان – سوسنگرد پیشروی کند و ناچار به پیشروی از سمت شمال منطقه ( تپه های الله اکبر ) شد . در آن چند روز ، روستاهای دو سمت جاده بستان – سوسنگرد ، از حمله دشمن در امان ماندند. اما با تصرف بستان ، دشمن حمله خود را از امتداد این جاده سازماندهی کرد و پیش آمد. با کشیده شدن آتش جنگ به سمت پل سابله ، دهلاویه خالی از سکنه شد و اهالی روستا به شهرها و روستاهای دورتر رفتند. گزارش ها حاکی بود که در دهلاویه ، نیروهای عراقی خانه های مردم را به غارت برده اند. صبح روز 23 آبان بود که قوای دشمن ، با کمک 40 دستگاه تانک ، پیش آمدند. نیروهای خودی در دهلاویه تا ساعت 18 مقاومت کردند. وقتی تاریکی شب فرا رسید ، توان مدافعان و مهمات آن ها کاهش یافته بود و بسیاری هم شهید شده بودند. مدافعان برای کمک به سوسنگرد ، از دهلاویه عقب نشینی کردند و با به جا گذاشتن ده ها شهید ، به سوسنگرد رفتند و دهلاویه به دست دشمن افتاد. عملیات آزادسازی دهلاویه در سال بعد ، از بامداد 26 خرداد 1360 آغاز شد و در همان ساعات اولیه روستای مخروبه دهلاویه آزاد شد و نیروهای خودی تا یک کیلومتری غرب روستا پیش رفتند. دشمن دوبار دست به ضد حمله زد و نیروهای خودی مجبور به عقب نشینی شدند. متن گزارش شهید ایرج رستمی ( فرمانده عملیات ) در روز 27 خرداد چنین بود : ✍( دهلاویه مظلوم است. امروز 27 خرداد ، در حدود 300 متری شرق دهلاویه مستقر شدیم. دیروز ساعت 4:30 بامداد حمله کردیم. دشمن را تا یک کیلومتر عقب راندیم. حرکت خودروها در یک کیلومتری غرب دهلاویه به سمت آنجا را دیدیم. برادران خمپاره انداز بسیجی ، مواضع دشمن را در این روستا زیر آتش گرفتند و تعدادی از سنگرهای دشمن منهدم شد ) . 29 خرداد 60، دشمن با پشتیبانی آتش توپخانه به دهلاویه حمله آورد. نیروهای رستمی ، خسته بودند و تعدادشان نسبت به دشمن کم بود. دامنه حمله هر لحظه بیشتر می شد ، دستور عقب نشینی بسمت شرق روستا صادر شد. رزمندگان که هر متر از زمین را با زحمت پس گرفته بودند ، عقب نشینی برایشان تلخ بود. طبق دستور ، به شرق رفتند ، اما هیچ جان پناهی نبود ، توپخانه خودی به کمک شان آمد ، لابه لای سنگرها و دیوار خرابه ها ، کار به جنگ تن به تن کشید. دود غلیظ ، منطقه را برداشته بود. ساعت 2:30 بامداد سی ام خرداد1360 بود و فقط 40 گلوله مانده بود. رستمی ، آر.پی.جی برداشت و یک تانک را نشانه گرفت و بعد جستی زد و به خاکریز جلویی رفت تا از حال بقیه افرادش مطلع شود.دید همه شهید شدند. گلوله خمپاره نزدیک او به زمین خورد.ترکش به سرش اصابت کرد.با دستمال ، سر او را بستند تا جلوی خونریزی را بگیرند ، اما فایده نداشت. او پر کشید و به آرزویش رسید و به درجه رفیع شهادت نایل گردید. شهید «چمران» پس از اطلاع از این موضوع سریع خود را به منطقه رساند او با دیدن یار نزدیک و همرزم خود، شهید «ایرج رستمی» گفت: خدا «رستمی» را دوست داشت و برد، اگر ما را هم دوست داشته باشد می برد، .... که این دوری زیاد طول نکشید و شهید «چمران» در همان محل شهادت شهید «ایرج رستمی» با اصابت گلوله خمپاره 60 به شدت مجروح شد که در حین انتقال به بیمارستان به شهادت رسید و به هم سنگر خود پیوست. 🕊🕊 ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ پ.ن: ✍️ با آغاز هجوم سراسری ارتش عراق به خاک میهنمان، و در آن شرایط حساس و بحرانی، این دکتر چمران و سروان ایرج رستمی بودند که ستاد جنگ های نامنظم را ایجاد کردند. آنان با همکاری نیروهای سپاه، اقدام به طرح ریزی چندین عملیات در منطقه خوزستان کردند که منجر به وارد آمدن ضربات سختی به دشمن بعثی شد و در نتیجه از پیشروی بیشتر دشمن به عمق خاک ایران جلوگیری به عمل آمد
شهادت سید مقاومت مرگ سازش، تولد نصرت الهی.pdf
574.5K
🗂روایتگری مکتوب ویژه شهادت سید حسن نصرالله 🔅 موضوع: شهادت سید مقاومت: مرگ سازش، تولد نصرت الهی ▫️شهادت شکست نیست! ▫️سید حسن نصر الله، عاشق شهادت بود ▫️حرف کافرانۀ از دهان مومنان ▫️فکر نکنید اگر شهید نشویم نمی میریم ▫️چگونه زندگی و شهادت سید حسن نصر الله با برکت است؟ ▫️نصرت خدا کجاست؟ ▫️آغاز نصرت الهی...
مجموعه تپش فلسطین.pdf
41.76M
📑 ویژه‌نامه تپش 💢خطوط کلی جبهه مقابل💢 ➖ رصد رسانه‌های خارجی و شبکه‌های اجتماعی برای مواجهه با فلسطین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیزر|یک شب زندگی به سبک رزمندگی حال و هوای این روزهای یادمان شهدای عملیات والفجر 8 در راهیان نور دانش آموزی 1403 •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
| 🍃توی چشم هایش نگاه کردم و خیلی معمولی گفتم: «نمیدم!» شاهرخ هم بلافاصله دستش را بلند کرد و کشیده محکمی گذاشت زیر گوشم. يك دفعه همه ساکت شدند و به ما دو تا نگاه کردند. باور نمی کردم شاهرخ بزند توی صورتم... کتاب لباس شخصی ها خاطرات حاج قاسم صادقی •شعارسال راهیان نور• @rahianenoor_news
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی 💠 روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت هفتم: وقتی بچه ها به سن نماز خواندن میرسیدند مادرم آنها را به خانه‌اش میبرد و نماز یادشان میداد وقتی نماز خواندن یاد میگرفتند به آنها جایزه می‌داد. زینب سؤالهای زیادی از مادرم می‌پرسید او خیلی کتاب میخواند و خیلی هم سؤال می‌کرد. خوب درس میخواند ولی در کنار فهم و آگاهی‌اش دل بزرگی هم داشت. وقتی شهلا مریض میشد بیقراری می‌کرد برخلاف زینب که صبور بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت چرا بی قراری میکنی؟ از خدا شفا بخواه حتماً خوب میشی. شهلا مطمئن بود که زینب همین طوری چیزی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد مادرم روسری برایش خرید از آن به بعد روسری سرش میکرد و به مدرسه میرفت. بعضی از همکلاسی هایش او را مسخره میکردند و امل صدایش می‌زدند بعضی روزها ناراحت به خانه می‌آمد معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان به من امل میگن. یک روز به او گفتم تو برای خدا حجاب زدی یا برای مردم؟ گفت: معلومه برای خدا. گفتم: پس بذار بچه ها هر چی دلشون میخواد به تو بگن. همان سالی که با حجاب شد روزه هایش را شروع کرد خیلی لاغر و نحیف بود استخوانهای بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. برای اینکه کسی در خانه به حجاب و روزه گرفتنش ایراد نگیرد از ده روز قبل از ماه رمضان به خانه مادر بزرگش رفت. با اینکه میدانستم زینب از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است جلویش را نمیگرفتم. مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شبها روی پشت بام کاهگلی میخوابید او هر سال ده پانزده روز جلوتر به پیشواز ماه رمضان میرفت. شب اولی که زینب به آنجا رفت به او سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز ماه رمضان برود. مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند و نصف شب آرام و بی صدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر میکرد که او خواب است. زینب از لبه پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت مادر بزرگ چرا برای سحری بیدارم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم روزه نمیگیرم؟ مادر بزرگ به خدا من بی سحری روزه میگیرم اشکالی نداره . مادرم از خودش خجالت کشید، به پشت بام رفت و زینب را بوسید و التماسش کرد که با او پایین برود و سحری بخورد. او به زینب گفت به خدا هر شب صدات میکنم جان مادر بزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت. من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم مدتی بود که مرتب مریض میشدم زینب خیلی غصه ام را می‌خورد. آرزویش این بود که برایم تخت بخرد و پرستار بگیرد. به من میگفت بزرگ که بشم نمیذارم تو زحمت بکشی یه نفر رو میارم تا کارات رو انجام بده. ادامه دارد.
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی 💠 روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت هشتم: همه چیز آرام میگذشت سرم به خانه و زندگی ام گرم بود همین که بچه ها در کنارم بودند، احساس خوشبختی میکردم چیز دیگری از زندگی نمیخواستم. بابای مهران و کارگرهای شرکت نفت از شاه بدشان می‌آمد. آبادان در دست انگلیسیها و خارجیها بود. آنها در بهترین محله ها و خانه‌ها زندگی میکردند و برای خودشان آقایی میکردند. بعد از انقلاب، من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم وقتی آدم پستی مثل شاه که خیلی از جوانهای مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام رهبرمان شد چرا ما از او حمایت نکنیم. من مرتب مینشستم و به سخنرانی‌های امام گوش میکردم، انگار از زبان ما حرف میزد و درد دل ما را میگفت. وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی* آوردند و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد. از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین(ع) زنده بودم حتماً امام حسین و حضرت زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمیرفتم. با شروع انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه‌هایم به صف امام حسین الان بپیوندیم و من از این بابت خدا را شکر میکردم. مهران در همه راهپیماییها شرکت میکرد او به من شرط کرد که اگر دخترها میخواهند راهپیمایی بیایند باید چادر بپوشند. زینب دو سال قبل از انقلاب با حجاب شده بود اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند. من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم همه ما با هم به تظاهرات می‌رفتیم. شهرام را هم با خودمان میبردیم. زینب دختر بی تفاوتی نبود. با اینکه از همه دخترها کوچکتر بود در هر کاری کمک میکرد ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت میکردیم زندگی ما شکل دیگری شده بود تا انقلاب سرمان فقط در زندگی خودمان بود ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم. *در روزهای اول انقلاب خانواده مهدی و صدیقه رضایی جزء خانوادههای مبارز شناخته میشدند و حتی بعضی از مدارس به نام این خواهر و برادر تغییر کرد اما با مرور زمان و افشای چهره واقعی منافقین شهرت این خانواده هم از بین رفت. ادامه دارد...
99.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ اردوی راهیان نور ۲۲ آبان (روز سوم) مدارس:مهدیه،حورا،صبرا وصدرای ولایت 📌با ما همراه باشید : 🔻🌐@Basijnewsir_Karaj
Az Bavar Ta Amal.pdf
1.2M
📥 📑 فیش روایتگری: از بـــــاور تا عمـــــل (روایتگری شهید سیدحسن نصرالله ویژه اربعین شهادت سید مقاومت) ✍️ نگارنده: حجت الاسلام حسین ابراهیمی
211_62939970582497.pdf
1.29M
📚 پاسخ به ۱۱ پرسش کاربردی درباره مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 فرمانده مهندسی رزمی و تخریب ✍️: راوی: فرمانده ما شهید حاج ارادت عجیبی به حضرت زهرا سلام الله علیها داشت. گریه بر فاطمه زهراء سلام الله علیها برای ایشون جایگاه خاصی داشت. اوایل بهمن سال 64 بود و از جایی برمیگشتیم پشت وانت نشسته بودیم . وانت اطاقدار بود و ایشون همیشه از فرصت ها استفاده میکرد روش رو به من کرد و گفت : مرشد برامون بخون است. من هم به جهت علاقه ای که به حاجی داشتم اجابت کردم و سلامی به حضرت زهراء(س) دادم و اشعاری خوندم از همون ابتدا حاجی سرش رو بین زانوهاش گذاشت و تکان شونه هاش شروع شد . خوندن من که تموم شد حاجی کف وانت رو خیس کرده بود. حاجی مزد این همه اخلاص رو از بی بی دو عالم گرفت و چند روز بعد و در (شهادت به روایت 95 روز) در حین هدایت دستگاههای برای احداث خاکریز در خط اول به شهادت رسید. 🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃🌷 @ALVARESINCHANNEL
استاد قنبریان.mp3
34.98M
▫️مقاومت مردم پایه، راه حل مردمسالار (روایتی ناتمام از منظومه بیانات رهبر انقلاب اسلامی درباره مقاومت) 🎙استاد حجت الاسلام قنبریان :|همایش ملی روایت نصر |: 📅 ۱۹ آبان۱۴۰۳ 💠کلیات بحث 🔰نگاه جهان بین برای حل مسائل داخلی 🔰سه طریق استدلال: - الهیات دینی - عبرت از تاریخ معاصر - دو پرونده جاری در منطقه 🔰مقاومت مردم پایه - جوهره مقاومت 🔰سه لایه مقاومت مردم پایه: - ملی/ منطقه ای/ بین المللی 🔰توضیح راه مردمسالار برای حل مساله فلسطین - جمهوری اسلامی، محو اسرائیلش هم شبیه داعش نیست! 🔰 جمع برداری نیروهای متکثر جامعه - گلایه از روشنفکران ایرانی، مجمع محققین، فرهنگستان علوم ایران و... ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
باسلام و احترام حضور ارزشمند اعضای محترم کانال انجمن راویان فتح البرز بدینوسیله به اطلاع می رساند ، از علاقمندان به همکاری در تولید و انتشار محتوای دفاع مقدس ، جبهه مقاومت ، و جهاد تبیین ، در همین کانال دعوت بعمل می آید تا در صورت امکان به ادمین کانال انجمن پیام ارسال کنید با تشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب سفر سرخ زندگینمامه سید حسین علم الهدی.pdf
5.55M
🟢نسخه PDF کتاب سفر سرخ به قلم نصرت الله محمودزاده کتاب سفر سرخ روایتگر زندگی شهید سید حسین علم الهدی است که بخاطر داستان زیبای زندگی شهید علم الهدی دارای محبوبیت زیادیست . نویسنده ی کتاب سفر سرخ آقای نصرت الله محمود زاده هست . این کتاب برگزیده جشنواره ربع قرن کتاب دفاع مقدسه به همین خاطر حتما این کتاب رو مطالعه چه بصورت کتاب چاپی چه بصورت کتاب الکترونیکی.دانلود این کتاب رو به صورت رایگان برای شما دوستان قرار دادم تا استفاده کنید البته بگم این کتاب الکترونیکی بصورت تایپ شده است و اسکن شده نیست. امیدوارم شهید علم الهدی الگو برای ما جوانان قرار بگیره. هفته_کتاب ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ ╭┅─────────┅╮ 𖡨⃟ٖٖ𖠷͚̥̆̑⃟📚══✼🍃🌺🍃●═┅┄• 📲کتابخانه موبایلی 🔸 📚کتب دینی 🆔 ✅ کانال کتب دینی https://eitaa.com/joinchat/2490564857Ce9647e6437 @KotobeDini https://eitaa.com/KotobeDini > ╰┅──────