eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
503 دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
33.2هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
30.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قهرمان من شهید جاویدالاثر خدای خوب ابراهیم 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❤️باشهدا 🌷کودکی‌ که‌ شب‌ مرد و صبح‌ زنده‌ شد 💎پیرمرد عارفی در محله ما بود.هر روز در کوچه ها راه می رفت و مدح امیرالمومنی_علیه السلام را می‌خواند. مردم هم به او کمک می‌کردند. مادرم من را صدا کرد و گفت: برو این پول را بده به مرشد. رفتم دم در. دیدم مرشد پشت درب خانه ما ایستاده. پول را که به او دادم بی مقدمه گفت:برو به مادرت بگو بچه را شیر بده!! من در حالی که بغض کرده بود بودم گفتم:دادام مرد! ما بچه کوچیک نداریم. مرشد یا الله گفت و از دهانه ی در وارد شد.سرش پایین بود. در همان دالان ایستاد خانه های قدیمی به گونه‌ای بود که از داخل دالان خانه و حیاط پیدا نبود پیرمرد مرشد با صدای بلند گفت: ،دعا کردن و برات عمر پسرت را از خدا گرفته ام! برو بچه ات را شیر بده!!دوباره مادربزرگ همان جملات را تکرار کرد: این بچه مرده.منتظر پدرش هستیم تا او را دفن کند. و مرشد بار دیگر جمله خودش را تکرار و رفت!مادربزرگ با ناباوری جنازه بچه را که حالا سرد شده بود از گوشه حیاط برداشت. وارد اتاق شد.مادر که صدای مرشد را شنیده بود و می دانست انسان با خدایی است با تعجب بچه را از داخل بغچه خارج کرد! او را زیر سینه قرار داد. اما هیچ اثری از حیات در مصطفی نبود. من گوشه اتاق ایستاده بودم.با چشمانی گرد شده از تعجب به مصطفی نگاه می‌کردم.هرچه مادر تلاش کرد بی فایده بود. و هیچ تکانی نمی‌خورد! مادربزرگ نگاهی به مصطفی کرد و گفت:من مطمئنم این بچه مرده! حالا روحی همه ما ب هم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یک دفعه مادر با صدای گرفته فریاد زد: مصطفی،مصطفی بچه زنده است!! دویدم به سمت مادر. مادربزرگ و خواهران من هم جلو آمدند. صحنه ای که می‌دیدیم باور کردنی نبود. لبهای مصطفی آرام آرام تکان خورد!! آهسته،آهسته شروع به شیر خوردن کرد. و همه ی ما با تعجب فقط نظاره می کردیم.موبر بدن من راست شده بود.نمی توانم آن لحظه را ترسیم کنم.همه از خوشحالی اشک میریختیم. فراموش نمی کنم. دقیقا سه ساعت مصطفی شیر میخورد! از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم.دیدم بالا و پایین می پریدم. شادی می کردم. خدا عمر دوباره به برادرم داده بود.خلاصه مصطفی روز به روز بزرگتر شد. پسری با ادب، تیزهوش، اما با کمی شیطنت! در حالی که همه اعضای خانواده به خصوص مادر ما محبت خاصی به او داشت. خدا بعد از مصطفی دو برادر به نام‌های علی و رسول و یک خواهر به خانواده های ما بخشید. اما از علاقه ما به مصطفی چیزی کم نشد. 📚منبع:کتاب شهید🌷 مصطفی_ردانی_پور صفحه ۱۶ انتشارات شهید
ویژگی ششم ۶. امر به معروف 📝دیده بود که در جبهه چند جوان روستایی ساده دل هستند که نماز نمی‌خوانند. ابراهیم(شهید جاویدالاثر ) برایشان خرج کرد با آنها رفیق شد.. 📝مدتی بعد به آنها گفت: چرا نمی آیید برای نماز؟ می‌دونید چقدر نماز اول وقت اهمیت داره؟ 📝گفتند: راستش رو بخواهی نماز بلد نیستیم. 📝ابراهیم با کمک یکی از دوستان، برای آنها آموزش نماز را شروع کرد. وقت گذاشت تا نماز خوان شدند. 📝امر به معروف های ابراهیم اینگونه ساده و دقیق بود. 📝اْلآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفٍ وَ النّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرٍ وَ الْمُحافِظُونَ لِحُدُودِ اللّه وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ "آمران به معروف، نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود(و مرزهای) الهی(مؤمنان حقیقی اند) و بشارت بده به(اینچنین) مؤمنان! (توبه/١١٢) •➕• ↷ #ʝøɪɴ ↯ ➺♡http://eitaa.com/joinchat/2226126881Ca7d5b4f15f
❤️باشهدا 🌷کودکی‌ که‌ شب‌ و صبح‌ شد 💎پیرمرد در محله ما بود.هر روز در کوچه ها راه می رفت و مدح السلام را می‌خواند. مردم هم به او کمک می‌کردند. مادرم من را صدا کرد و گفت: برو این پول را بده به مرشد. رفتم دم در. دیدم مرشد پشت درب خانه ما ایستاده. پول را که به او دادم بی مقدمه گفت:برو به مادرت بگو بچه را بده!! من در حالی که بغض کرده بود بودم گفتم:دادام مرد! ما بچه کوچیک نداریم. مرشد یا الله گفت و از دهانه ی در وارد شد.سرش پایین بود. در همان دالان ایستاد خانه های به گونه‌ای بود که از داخل دالان خانه و پیدا نبود پیرمرد مرشد با صدای بلند گفت: ،دعا کردن و برات عمر پسرت را از خدا گرفته ام! برو بچه ات را شیر بده!!دوباره مادربزرگ همان را تکرار کرد: این بچه مرده.منتظر پدرش هستیم تا او را دفن کند. و بار دیگر جمله خودش را تکرار و رفت!مادربزرگ با ناباوری بچه را که حالا سرد شده بود از گوشه حیاط برداشت. وارد اتاق شد.مادر که صدای مرشد را شنیده بود و می دانست انسان با خدایی است با بچه را از داخل خارج کرد! او را زیر سینه قرار داد. اما هیچ اثری از حیات در نبود. من گوشه اتاق ایستاده بودم.با چشمانی شده از تعجب به مصطفی نگاه می‌کردم.هرچه مادر تلاش کرد بی فایده بود. و هیچ تکانی نمی‌خورد! مادربزرگ نگاهی به مصطفی کرد و گفت:من مطمئنم این بچه ! حالا روحی همه ما ب هم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یک دفعه مادر با صدای فریاد زد: مصطفی،مصطفی بچه است!! دویدم به سمت مادر. مادربزرگ و من هم جلو آمدند. صحنه ای که می‌دیدیم باور کردنی نبود. مصطفی آرام آرام تکان خورد!! آهسته،آهسته شروع به شیر خوردن کرد. و همه ی ما با تعجب فقط نظاره می کردیم.موبر بدن من راست شده بود.نمی توانم آن لحظه را ترسیم کنم.همه از خوشحالی میریختیم. فراموش نمی کنم. دقیقا سه ساعت مصطفی شیر میخورد! از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم.دیدم بالا و پایین می پریدم. شادی می کردم. خدا عمر دوباره به برادرم داده بود.خلاصه مصطفی روز به روز بزرگتر شد. پسری با ، ، اما با کمی شیطنت! در حالی که همه اعضای خانواده به خصوص مادر ما محبت خاصی به او داشت. خدا بعد از مصطفی دو برادر به نام‌های و و یک به خانواده های ما بخشید. اما از علاقه ما به مصطفی چیزی کم نشد. 📚منبع:کتاب شهید🌷 مصطفی_ردانی_پور صفحه ۱۶ انتشارات شهید @anjomaneravian
ویژگی بیست و دوم ۲۲. ویژگی‌های اهل بهشت☑️ 📝 از ویژگی‌های مهم آقا ابراهیم (شهید جاویدالاثر ) "صبر" بود. در برابر ناملایمات و گرفتاری‌ها صبر داشت. زود از کوره در نمی‌رفت. 📝مثلا یکبار برای هدف قرار دادن بالگرد دشمن، با آر پی جی یک هفته بالای ارتفاع مستقر شد! 📝یا وقتی به شناسایی می‌رفت با صبر و با دقت نقشه منطقه دشمن را به خوبی ترسیم می‌کرد. 📝در مورد اهمیت به نماز و انفاق او هم صدها مثال وجود دارد. این آیه تماماً ویژگی‌های شهید هادی است. 📝وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ و کسانی که برای جلب رضای پروردگارشان ( در سختی‌ها و انجام وظایف) صبر کردند و نماز را بر پاداشتند و از آنچه به آنها روزی کردیم، در نهان و آشکار انفاق نمودند و با حسنات، گناهان را از میان می‌بردند. پایان نیک سرای دیگر، برای آنهاست. (رعد/٢٢) •➕• ↷ #ʝøɪɴ ↯ ➺♡http://eitaa.com/joinchat/2226126881Ca7d5b4f15f
🌷 | 🔅 خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. «شهیدابراهیم هادی» 📍 ۲۲ بهمن سالروز شهادت عارف وارسته شهید ابراهیم هادی. @anjomaneravian
‏ما از ابرهیم ها خاطرات خوشی داریم از از اکنون هم منتظر سید هستیم تا خاطره خوشی بسازد.
🔰 | 🌟 «مشکل ما این است که برای رضایت همه کار می‌کنیم جز رضای خدا» 🌷 شادی ارواح طیبه شهداء امام شهدا صلوات @anjomaneravian
چهاردهمین سالگرد تدفین دانشگاه علوم پزشکی کاشان مداح:ابوذر روحی سخنران:حاج عظیم ابراهیم پور باحضور خانواده شهید دوشنبه ۹ آبان ماه ساعت۱۹ دانشگاه علوم پزشکی
شهید و خواب سلام الله علیها... ابراهیم گفت: نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند؛ نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم،هرکه گفت بخوان تو هم بخوان. به گزارش خبرگزاری تسنیم، جواد مجلسی می گوید: پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود! خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکه گفت بخوان تو هم بخوان دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد. 📚 کتاب سلام بر ابراهیم – ص 190 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی @anjomaneravian
پارچه‌ی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاط‌ها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچه‌های کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل می‌کرد. شهید 🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/anjomaneravian
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ یکم اردیبهشت روز شهدای ورزشکار گرامی باد 📌بر اساس مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال ۱۴۰۱ ، اول اردیبهشت ماه سالروز تولد شهید ، در تقویم رسمی کشور به عنوان روز شهدای ورزشکار نامگذاری شد. •┈┈••✾❀🍃🥀🍃❀✾••┈┈• 🌐 | www.aref-e-mojahed.ir 📧 | info@aref-e-mojahed.ir ✅ عضو شوید👇 🔗 | @arefanemojahed