#برگی_از_خاطرات_شهدا
شهیدعلی صیادشیرازی
دوستش ميگفت:
صیاد در قنوتش هیچ چیزي براي خودش نميخواست...🙂
بارها ميشنیدم که ميگفت:
اللهم احفظ قائدنا الخامنهاي ♥️🌱
بلند هم ميگفت...
از ته دل:)
#به_سبک_شهدا
@anjomaneravian
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید حسن طهرانی مقدم🔅
✅ توسل به امام رضا (علیهالسلام)
♦️ رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های فوق پیشرفته ے روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو دراختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی خندیدند و گفتند: امڪان نداره این فن آورے فقط در اختیار کشور ماست.
🍁حسن خیلی جدی و محکم گفت: ولی ما خودمون این موشڪ رو میسازیم
و دوباره صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از ساخت موشک ناامید شدیم ،حسن راهی مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد، به امام رضا متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. روز سوم بود ڪه عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار به ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و موشڪ رو ساختیم ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و پیشـرفتـه تر بود.
@anjomaneravian
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید فرهاد شاهچراغی🔅
♦️ یه بسیجی شیفته فرهاد شده بود
به فرهاد گفت ،
میشه آدرس خونه ات رو بدی تا بهت سر بزنم ؟
فرهاد خندید و گفت ،
بنویس ،
شیراز ، دارلرحمه ، قطعه شهدا🕊، ردیف فلان ، پلاک فلان ...
♦️ بعد از شهادتش رفتم به سر مزارش ، دقیقا همون آدرسی بود که به بسیجی داده بود....
@anjomaneravian
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید مصطفی صدرزاده🔅
آقا مصطفی همیشه به مادرش میگفت دعا کن موثر باشم؛ شهید شدن و نشدن زیاد مهم نیست..!
@anjomaneravian
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
✅ عقرب زرد لقب کدام یک از شهدا بود؟
♦️ سرهنگ مرتضی احمدی روایت می کند: از زبان همرزم این شهید شنیدم که میگفت وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور بهعقبنشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد.
♦️ با شهامت خود را معرفی کرد و گفت: من علی چیتسازیان هستم؛، «عقرب زرد». اگرمقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما میجنگم والا تسلیم شوید و جان به سلامت ببرید.
🔅شهید علی چیت سازیان
@anjomaneravian
#برگی_از_خاطرات_شهدا 🌹
🔅شهید علی چیت سازیان🔅
♦️ دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر.
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا.
پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» - رانندگی بلدی؟ - کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم.
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس...
@anjomaneravian
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید مصطفی صدر زاده🔅
میگفت اخم توی محیطے که پر از نامحرمه خیلے هم خوبه
@anjomaneravian