eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
563 دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
38.2هزار ویدیو
109 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚عقيل، مهمان علي‌‌‌‌‌💚 عقيل در زمان خلافت برادرش اميرالمؤمنين علي عليه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت در کوفه وارد شد. علي به فرزند مهتر خويش، حسن بن علي، اشاره کرد که جامه‌‌‌‌‌اي به عمويت هديه کن. امام حسن يک پيراهن و يک ردا از مال شخصي خود به عموي خويش عقيل تعارف و اهداء کرد. شب فرا رسيد و هوا گرم بود. علي و عقيل روي بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسيد. عقيل که خود را مهمان دربار خلافت مي‌‌‌‌‌ديد طبعاً انتظار سفره رنگيني داشت، ولي برخلاف انتظار وي سفره بسيار ساده و فقيرانه‌‌‌‌‌اي آورده شد. با کمال تعجب پرسيد:«غذا هرچه هست همين است؟». علي: «مگر اين نعمت خدا نيست؟ من که خدا را براين نعمتها بسيار شکر مي‌‌‌‌‌کنم و سپاس مي‌‌‌‌‌گويم.». عقيل: «پس بايد حاجت خويش را زودتر بگويم و مرخص شوم. من مقروضم و زير بار قرض مانده‌‌‌‌‌ام، دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا کنند و هر مقدار مي‌‌‌‌‌خواهي به برادرت کمک کني بکن، تا زحمت را کم کرده به خانه خويش برگردم.». - چقدر مقروضي؟. - صدهزار درهم. - اوه، صدهزار درهم! چقدر زياد! متأسفم برادرجان که اين قدر ندارم که قرضهاي تو را بدهم، ولي صبر کن موقع پرداخت حقوق برسد، از سهم شخصي خودم برمي‌‌‌‌‌دارم و به تو مي‌‌‌‌‌دهم و شرط مواسات و برادري را بجا خواهم آورد. اگر نه اين بود که عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مي‌‌‌‌‌دادم و چيزي براي خود نمي‌‌‌‌‌گذاشتم. - چي؟! صبر کنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟ بيت المال و خزانه کشور در دست تو است و به من مي‌‌‌‌‌گويي صبر کن تا موقع پرداخت سهميه‌‌‌‌‌ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهي مي‌‌‌‌‌تواني از خزانه و بيت المال برداري، چرا مرا به رسيدن موقع پرداخت حقوق حواله مي‌‌‌‌‌کني؟! بعلاوه مگر تمام حقوق تو از بيت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهي چه دردي از من دوا مي‌‌‌‌‌کند؟. - من از پيشنهاد تو تعجب مي‌‌‌‌‌کنم. خزانه دولت پول دارد يا ندارد، چه ربطي به من و تو دارد؟! من و تو هم هر کدام فردي هستيم مثل ساير افراد مسلمين. راست است که تو برادر مني و من بايد تا حدود امکان از مال خودم به تو کمک و مساعدت کنم، اما از مال خودم نه از بيت المال مسلمين. مباحثه ادامه داشت و عقيل با زبانهاي مختلف اصرار و سماجت مي‌‌‌‌‌کرد که «اجازه بده از بيت المال پول کافي به من بدهند، تا من دنبال کار خود بروم.». آنجا که نشسته بودند به بازار کوفه مشرف بود. صندوقهاي پول تجار و بازاريها از آنجا ديده مي‌‌‌‌‌شد. در اين بين که عقيل اصرار و سماجت مي‌‌‌‌‌کرد، علي به عقيل فرمود: «اگر باز هم اصرار داري و سخن مرا نمي‌‌‌‌‌پذيري، پيشنهادي به تو مي‌‌‌‌‌کنم، اگر عمل کني مي‌‌‌‌‌تواني تمام دين خويش را بپردازي و بيش از آن هم داشته باشي.». - چه کار کنم؟. - در اين پايين صندوقهايي است. همينکه خلوت شد و کسي در بازار نماند، از اينجا برو پايين و اين صندوقها را بشکن و هرچه دلت مي‌‌‌‌‌خواهد بردار!. - صندوقها مال کيست؟. - مال اين مردم کسبه است، اموال نقدينه خود را در آنجا مي‌‌‌‌‌ريزند. - عجب! به من پيشنهاد مي‌‌‌‌‌کني که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بيچاره‌‌‌‌‌اي که به هزار زحمت به دست آورده و در اين صندوقها ريخته و به خدا توکل کرده و رفته‌‌‌‌‌اند بردارم و بروم؟. - پس تو چطور به من پيشنهاد مي‌‌‌‌‌کني که صندوق بيت المال مسلمين را براي تو باز کنم؟ مگر اين مال متعلق به کيست؟ اين هم متعلق به مردمي است که خود راحت و بي‌‌‌‌‌خيال در خانه‌‌‌‌‌هاي خويش خفته‌‌‌‌‌اند. اکنون پيشنهاد ديگري مي‌‌‌‌‌کنم، اگر ميل داري اين پيشنهاد را بپذير. - ديگر چه پيشنهادي؟. - اگر حاضري شمشير خويش را بردار، من نيز شمشير خود را برمي‌‌‌‌‌دارم، در اين نزديکي کوفه شهر قديم «حيره» است، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگي هستند، شبانه دو نفري مي‌‌‌‌‌رويم و بر يکي از آنها شبيخون مي‌‌‌‌‌زنيم و ثروت کلاني بلند کرده مي‌‌‌‌‌آوريم. - برادر جان! من براي دزدي نيامده‌‌‌‌‌ام که تو اين حرفها را مي‌‌‌‌‌زني. من مي‌‌‌‌‌گويم از بيت المال و خزانه کشور که دراختيار تو است اجازه بده پولي به من بدهند تا من قروض خود را بدهم. - اتفاقا اگر مال يک نفر را بدزديم بهتر است از اينکه مال صدها هزار نفر مسلمان يعني مال همه مسلمين را بدزديم. چطور شد که ربودن مال يک نفر با شمشير دزدي است، ولي ربودن مال عموم مردم دزدي نيست؟ تو خيال کرده‌‌‌‌‌اي که دزدي فقط منحصر است به اينکه کسي به کسي حمله کند و با زور مال او را از چنگالش بيرون بياورد؟! شنيع‌‌‌‌‌ترين اقسام دزدي همين است که تو الان به من پيشنهاد مي‌‌‌‌‌کني‌‌‌‌‌ «1» (1). بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، صفحه 613. @Khoday_khob_ebrahim🥀
📚 👈 مستمند و ثروتمند رسول اكرم صلی الله علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود. یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند. در این بین یكی از مسلمانان (كه مرد فقیر ژنده پوشی بود) از در رسید و طبق سنت اسلامی (كه هركس در هر مقامی هست، همینكه وارد مجلسی می شود باید ببیند هر كجا جای خالی هست همان جا بنشیند و یك نقطه ی مخصوص را به عنوان اینكه شأن من چنین اقتضا می كند در نظر نگیرد) آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آنجا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت. مرد ثروتمند جامه های خود را جمع كرد و خودش را به كناری كشید. رسول اكرم كه مراقب رفتار او بود به او رو كرد و گفت: «ترسیدی كه چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!» - نه یا رسول الله! - «ترسیدی كه چیزی از ثروت تو به او سرایت كند؟» - نه یا رسول الله! - «ترسیدی كه جامه هایت كثیف و آلوده شود؟» - نه یا رسول الله! - «پس چرا پهلو تهی كردی و خودت را به كناری كشیدی؟» مرد ثروتمند: اعتراف می كنم كه اشتباهی مرتكب شدم و خطا كردم. اكنون به جبران این خطا و به كفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود كه درباره اش مرتكب اشتباهی شدم ببخشم. مرد ژنده پوش: «ولی من حاضر نیستم بپذیرم». جمعیت: چرا؟ چون می ترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یك برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بكنم كه امروز این شخص با من كرد. 📗 ، ج1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 👈 غزالی و راهزنان غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس بود. در آن وقت، یعنی در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مركز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می شد. طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد كسب فضل نمود. و برای آنكه معلوماتش فراموش نشود و خوشه هایی كه چیده از دستش نرود، آنها را مرتب می نوشت و جزوه می كرد. آن جزوه ها را كه محصول سالها زحمتش بود مثل جان شیرین دوست می داشت. بعد از سالها عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها را مرتب كرده در توبره ای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد.از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن برخورد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته یافت می شد یكی یكی جمع كردند. نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید. همینكه دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع به التماس و زاری كرد و گفت: «غیر از این، هرچه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید.» دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است. بسته را باز كردند، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند. گفتند: «اینها چیست و به چه درد می خورد؟». غزالی گفت: «هرچه هست به درد شما نمی خورد، ولی به درد من می خورد». گفتند: به چه درد تو می خورد؟ غزالی گفت: «اینها ثمره ی چند سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می شود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر می رود.». دزد راهزن گفت: به راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست؟ «بلی.» گفت: علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فكری به حال خود بكن. این گفته ی ساده ی عامیانه، تكانی به روحیه ی مستعد و هوشیار غزالی داد. او كه تا آن روز فقط فكر می كرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد و بیشتر فكر كند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد. غزالی می گوید: «من بهترین پند را، كه راهنمای زندگی فكری من شد، از زبان یك دزد راهزن شنیدم. 📗 ، ج1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌