فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسعود پزشکیان، ۱۷ اسفند ۱۳۹۹:
روحانی از این آدمها است که قیافه میگیرند، امر و نهی میکنند. تا حالا دیداری باهاش نداشتم اصلا هم نخواستم که چنین افتخاری را داشته باشم.
https://eitaa.com/anjomaneravian
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بازخوانی کودتای نقاب از زبان یکی از طراحان این عملیات؛ کدام اهداف و مکانهای مهم در تیر رس این عملیات بودند!
کودتای نقاب (نوژه) در ۱۸ تیرماه ۱۳۵۹ با دستگیری و کشتهشدن تعدادی از عوامل آن با شکست مواجه شد.
خسرو بیتاللهی، خلبان پیشین نیروی هوایی ارتش و از طراحان این عملیات درباره مکانها و شخصیتهای مورد هدف در آن عملیات میگوید.
https://eitaa.com/anjomaneravian
🔻 بچه هیئتی صرفا هیئت نمیره که اشک بریزه و سینه بزنه... هیئت میره که یاد بگیره:
🔹 مثل امام حسین علیه السلام در راه خدا از همه چیزش بگذره و سر تا پا فداکاری باشه و ایثار
🔹 مثل حضرت عباس علیه السلام ولایتمدار باشه تا آخرین لحظات عمر
🔹 مثل حر شجاعت اقرار به اشتباه و جبران مافات داشته باشه
🔹 مثل وهب انصاری درگیر قوم و قبیله و کیش و آئین نباشه و حق رو که دید ازش تبعیت کنه
🔹 مثل حبیب بن مظاهر بازنشستگی رو به سخره بگیره و حتی تا سنین کهنسالی پا در رکاب ولایت باشه
🔹 مثل عمر و بن قرظه خود را هزینه امامش کند نه ولایت را هزینه خود
🔹 مثل زهیربن قین در راه ولایت همه چیز را طلاق دهد
🔻 هیئتی که راه و رسم ولایتمداری و انقلابیگری رو به بچه هیئتی آموزش نده، هیئت نیست. گعدهِ غافلینی هست که شبها شمر و یزیدِ زمان را آسوده به خواب میبرند...
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما گم شدگانیم که اندر خم دنیا
تنها هنر ماست که مجنون حسینیم
https://eitaa.com/anjomaneravian
─═༅🌹﷽🌹༅═─
#پنجره_ای_به_تاریخ_کاشان
قسمت شصت و ششم
سلام علیکم
در روزهای گذشته و در خلال نقل حکایت های تاریخی کاشان ، رسیدیم به داستان عاشق شدن آقاسید مهدی و قبل از ادامه داستان گفتیم ، عشق یک ودیعه آسمانیست و برای روشن شدن ماهیت آن مثال هایی زدیم که مناسب این ایام بود .
اما مجددا امروز نیز ادامه داستان سیدمهدی را متوقف میکنیم و به یک داستان عاشقانه دیگر اشاره میکنیم تا بهتر و بیشتر ماهیت عشق برای ما روشن شود .
مرحوم حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا فیروزیان میگوید :
بین سالهای ۱۳۲۲ و ۱۳۲۴ بود .
ما در حجره طلبگی در مدرسه فیضیه مشغول مطالعه بودیم .
سیدی به نام شمس الله قناتآبادی ـ که یک سال بیشتر از دوران طلبگی او نگذشته بود و در حدود ۲۲ سال سن داشت ، همحجره من بود .
شمس الله جوانی اجتماعی و خوش سر و زبان بود و بین مردم شهرت و عنوانی داشت .
او بسیار باهوش و در تحصیل پیشرفت چشمگیری داشت .
روزی من و شمس الله در حجره نشسته بودیم ، جوانی قدبلند را دیدیم که در میان حجره طلاب ، سراغ حجره آقا شمس الله را میگیرد ، تا بالاخره پیدا کرد و وارد حجره ما شد .
با آقاشمس الله روبوسی کرد و نشست .
موقع ظهر بود و آقاشمس الله برنجی پخته بود . سفره انداخت و با هم ناهار خوردیم .
اسم آن مرد میهمان طاهر بود ، که بعدا معلوم شد برادر طیب ، چاقوکش مشهور تهران است .
همه جاهلها و قدارهبندها برای طیب حریم قائل بودند .
هنگام صرف ناهار گفت : آقاشمس الله ، من برای مطلبی اینجا آمده ام . در مورد برادرم طیب .
آقاشمس الله پرسید : مطلب چیست ؟
آقا طاهر گفت : میدانی که طیب با شرارتهایش ، هم خودش همیشه در گرفتاری و ناراحتی است ، هم برای ما و بقیه نزدیکان و خویشاوندان دردسر ایجاد میکند .
فکر کردیم اگر همسری برای او بگیریم ، دست از شرارت بر میدارد ، ولی وقتی زنش دادیم هم ، کوچکترین تغییری در رفتارش دیده نشد !
گفتیم اگر صاحب فرزند شود ، شاید محبت فرزند و سرگرمی داخل منزل ، او را از شرارتها باز دارد ، که متأسفانه نشد !
او را به بندرعباس تبعید کردند و با اینکه زندان بندرعباس بدترین زندانها بود و فکر میکردیم این زندان او را آرام میکند ، متأسفانه بعد از خاتمه زندان ، دیدیم همان است که بود و اخلاق و کردارش هیچ تغییری نکرد !
حالا خدمت شما آمدهام تا ببینم شما از نظر معنوی و دعا ، راهی برای به راه آوردن او دارید با نه ؟
من که به سخنان او گوش میدادم ، فکر میکردم که اگر این سؤال را از من میپرسید ، چه جواب میدادم ؟
آقا شمس الله ، همین طور که غذا میخورد ، فکر میکرد تا غذا تمام شد .
سپس رو به میهمان کرد و گفت :
طاهر ! کاری کن که طیب مرید کسی بشود .
آن وقت آن مراد اگر چیزی گفت یا از کاری منعش کرد ، از روی مردانگی و تعهدی که نسبت به مراد خود دارد ، میپذیرد .
طاهر گفت : این درست است ، ولی طیب زیر بار کسی نمیرود ، او خود را بالاتر از همه میداند ، چگونه مرید کسی بشود ؟
آقا شمس الله ، باز به فکر فرو رفت و سیگاری دود کرد و سرش را پایین انداخت .
ناگهان سربرداشت و گفت : طاهر ! طیب را ببر کربلا .
اگر نزدیک ضریح او را بیتفاوت دیدی ولش کن و بدان فایده ندارد ، بگذار هرچه میخواهد بشود .
ولی اگر دیدی گریه کرد ، در حین گریه کاری کن که چاقو را از او بگیری و به امام حسین ( ع ) قسمش بده .
اگر قسم خورد ، مطمئن باش دیگر چاقو را کنار میگذارد !
طاهر با شنیدن این پاسخ ، رفت .
او پس از چند ماه بعد ، برگشت و صورت آقا شمس الله را بوسید و گفت :
به طیب گفتم شناسنامهات را بده ، میخواهم با هم به کربلا برویم .
طیب نگاهی به من کرد و گفت :
من و کربلا !!! ؟؟؟
وقتی این را گفت ، فهمیدم معایب خودش را میداند و امیدوار شدم .
شناسنامهاش را گرفتم و مقدمات سفر را آماده کردم .
سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم ، در بین راه ، طیب حال دیگری داشت !
گویا عاشقی به دیدار معشوق میرود ! 😭
وقتی به کربلا رسیدیم ، رفتیم محلی را اجاره و استراحت کردیم .
بعد از رفع خستگی ، دیدم عجله دارد به حرم برود .
لباس پوشیدیم و به سمت حرم حرکت کردیم .
وقتی جلو درب حرم رسیدیم ، میخواست وارد صحن شود ، مچ او را گرفتم و نگهش داشتم .
طیب برگشت نگاهم کرد ببیند چرا مچ اش را گرفته ام .
دیدم چشماش بد جور قرمز شده ، در حال انفجار بود ، طیب با اینکه عرق میخورد و چاقو کشی هم میکرد ، ولی هیئت هم داشت .
هیئت طیب بزرگترین هیئت تهران بود ، حدود ده هزار نفر جمعیت داشت .
ولی اول محرم که میشد تا آخر ماه لب به نجسی نمیزد ، واقعا عاشق امام حسین (ع) بود .
مچ طیب را گرفتم و گفتم ، تا همینجا کافیست ، بیا برگردیم برویم خانه ...
گفت چرا ؟
گفتم حرم امام حسین (ع) جای عرق خورها و چاقو کش ها نیست .
هر چه اصرار کرد ، اجازه ندادم وارد حرم شود ، ولی گفتم به یک شرط اجازه میدم وارد حرم شوی .
گفت چه شرطی ؟
گفتم به شرطی که داخل حرم هر قولی ازت خواستم به من بدهی .
دیدم پاهایش سست شد و اشک در چشمانش ظاهر گردید .
ظاهرا غرورش اجازه نمیداد شرط مرا قبول کند ، من هم بیش از این تحت فشارش قرار ندادم و منتظر پاسخش نماندم .
با هم وارد صحن شدیم و رفتیم به طرف ضریح .
نزدیک ضریح ، بیاختیار نشست و مثل زن بچه مرده، مشغول گریه شد !
خود من هم همین حالت را داشتم ، ولی چون میخواستم برنامه خود را اجرا کنم ، خودم را کنترل میکردم تا بالاخره نشستم .
در حالی که هر دو شدیدا گریه میکردیم ، گفتم : طیب!
یادت هست تو گفتی : من کجا و کربلا کجا ، دیدی توفیق پیدا کردی !
با چشم گریان نگاهی به من کرد و در حالی که دست به ضریح داشت ، دوباره رو کرد به ضریح و گریهاش شدیدتر شد !
من که خود مشغول گریه بودم ، پی فرصتی میگشتم تا حرفم را به او بزنم .
دوباره گفتم : طیب ! حالا که حضرت اباعبدالله(ع) تو را پذیرفت ، بیا و چاقو را کنار بگذار !
با چشم گریان نگاهی به من کرد و فریاد زد : داداش ! بگذار به حال خودم باشم... و سپس گریه را ادامه داد .
ده دقیقه گذشت ، دوباره گفتم : طیب ! خوش حالتی پیدا کردی ، ولی بدان آنهایی را هم که تو چاقو میزنی ، محب امام حسین(ع) هستند و اگر توفیق زیارت پیدا کنند ، همین گریه و همین حالات تو را دارند ، بیا با امام حسین (ع) عهد کن که دیگر چاقو نکشی و لب به عرق و شراب نزنی .
و این قولی که به امام حسین (ع) میدهی بهترین سوغاتی است که از اینجا میبری !
نگاهی به من کرد سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت .
بعد از چند دقیقه سرش را بلند کرد و گفت : باشه ، داداش !
چند دقیقه دیگر، باز به او گفتم : داداش ! قسم بخور به همین امام حسین (ع) که دیگر چاقو نمیکشی و لب به عرق نمیگذاری .
با چشم گریان نگاهی به من و نگاهی به ضریح کرد و سپس گفت : به این امام حسین (ع) دیگر چاقو نمیکشم ! و لب به عرق نمیگذارم .
گفتم : چاقویت را بده به من !
چاقویی را که رفیق همیشگی او بود ، و حتی همه شخصیت او بود ، به من داد و همچنان گریه میکرد !
بعد از مدتی ، در حالی که هنوز تردید داشتم که آیا واقعا توبه کرده است یا نه برخاستیم ، و از حرم خارج شدیم
، و بعد از چند روز زیارت وداع را انجام دادیم و به وطنمان برگشتیم .
طیب تا امروز که حدود شش ماه از سفرمان به کربلا گذشته و با اینکه پیشامدهایی رخ داده که باید ولو به عنوان دفاع چاقو میکشید ، دست از پا خطا نکرده ، نه چاقو کشیده و نه لب به نجسی زده است !
(تا اینجا داستان طاهر ، برادر طیب، بود که نقل شد)
سالها از این قضیه گذشت . یک شب یکی از دوستان طیب ، که او هم از لوطیها و چاقوکشها بود ، در جای خلوتی ، در نیمههای شب و در حالت مستی ، با طیب درگیری درست میکند و با چاقو ، تعداد زیادی زخم به طیب میزند ، که مشهور بود نوک کارد او در کتف طیب شکسته است !
ولی طیب با اینکه چاقو همراه داشت، با دست دفاع میکرد ، ولی وقتی دید ضربات کارد ممکن است او را از پای درآورد ، کارد را از جیب درآورد و گفت : فلانی من هم کارد دارم ، ولی چون به حسین(ع) قسم خوردهام که چاقو نکشم ، ولو اینکه برای دفاع مانعی ندارد ، باز هم خودداری میکنم و الا تو نمیتوانستی به این راحتی ، این همه زخم به من بزنی !
آن شخص که به هر حال علاقهای به نام اباعبدالله الحسین(ع) داشت و خود او نیز سرپرست هیئتی بود و از طرفی وضع طیب را از نظر جراحتها خطرناک دید ، طیب را رها کرد و به در خانه یکی از دوستان طیب رفت و گفت : زود بروید و طیب را که در فلان محل به شدت زخمی کردهاند و روی زمین افتاده ، بیاورید!
دوستان او آمدند و او را به بیمارستان منتقل کرده و مدتی در بیمارستان به مداوای او پرداختند و پس از معالجه ، جمعیت بسیار زیادی او را با ادای احترام و سلام و صلوات ، از زیر طاق نصرتهای زیادی که در مسیرش ترتیب داده بودند ، به خانه آوردند .
در ادامه برایتان خواهیم گفت این مرد چه کرد که توسط امام خمینی حُر انقلاب نام گرفت تا به شهادت رسید .
صلی الله علیک یا اباعبدالله 🖤❤
ادامه دارد ...
https://eitaa.com/anjomaneravian
تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید طیب حاجرضایی
https://eitaa.com/anjomaneravian
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه به دلتون نشست ما رو هم دعا کنید
https://eitaa.com/anjomaneravian
قسمت شصت و هفتم
سلام علیکم
کماکان مشغول معنا و مفهوم ودیعه عجیب دستگاه خلقت یعنی پدیده ای بنام (عشق) هستیم .
و در این رابطه روز گذشته قسمتی از سرگذشت یک عاشق واقعی بنام طیب حاج رضایی را نقل کردیم .
اکنون که روز چهارم ماه محرم و یادمان حُربن یزید ریاحی است ، شما را به ادامه حکایت حُر انقلاب اسلامی و پهلوان تاریخ ایران زمین دعوت میکنیم .
طیب حاجرضایی فرزند (حسینعلی) در سال ۱۲۸۰ ، در محله صام پزخانه تهران متولد شد .
طیب از همان اوان جوانی به جرگه باستانی کاران و لوطیان پیوست و پس از بازگشت از خدمت سربازی نامش بر سر زبانها افتاد .
بارها به دلیل دعوا و درگیریهای جاهلانه دستگیر و به زندان رفته بود .
او در سالهای جوانی سابقه خوبی نداشت ، از جمله اینکه یک نوبت به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان شهربانی به دو سال زندان انفرادی محکوم شده بود .
در سال ۱۳۱۹ نیز به اتهام نزاع ، تحت تعقیب بوده که به قید کفیل آزاد شده بود .
در سال ۱۳۲۲ نیز به ۵ سال حبس با اعمال شاقه محکوم گردید .
در سال ۱۳۲۸ نیز به بندرعباس تبعید شد .
او در سال ۱۳۳۲ از کودتاچیان ۲۸ مرداد بود که (تاجبخش شاه) تلقی میشد .
طیب انسانی جوانمرد با منش لوطی و مشتیگری بود ، کارش بارفروشی بود . ولی بارش روی دوش کسی نبود .
آنچنان که در خاطرات آمده است : طیب بر مسلک عیاران و فرهنگ لوطیگری از سجایای اخلاقی برخوردار بوده است .
او عاشقانه به امام حسین (علیهالسّلام) عشق میورزید و هر محرم دسته بزرگی تشکیل میداد.
اکثر کسانی که طیب را میشناختند، معتقدند که طیب بازگشتی همچون (حر بن یزید ریاحی) داشت .
از صفات اخلاقی او ، مردمدار بودن، جوانمرد و با محبت بودن ، عرق مذهبی داشتن بود .
او همچنین دارای اعتقادات مذهبی بسیار قوی بود .
برای امام حسین (علیهالسّلام) و پرچمدار نهضت کربلا یک حرمت و قداست خاص قائل میشد .
طیب علاقه خاصی به محرم و عزاداری برای امام حسین (علیهالسّلام) داشت و مشکل هیئتها را رفع میکرد .
به ایشان لقب حُر داده بودند، چون حُر اولین کسی بود که از دستگاه امام حسین (علیهالسّلام) صیانت کرد .
در احوالات حُر نوشته اند او وقیحانه به میدان نیامد ، بلکه حریم را نگه میداشت و ذاتش پلید نبود ، چون با احترام نزد امام حسین (علیهالسّلام) آمد .
حُر ، دل امام حسین (علیهالسّلام) را شکسته بود ، ولی در عین حال حریم را در نظر داشت و کاملاً برای آنها احترام قائل بود ، تا به فیض شهادت نائل شد .