eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
503 دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
33.2هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بهرام ناصری فرد ، میلیاردر ایرانی​ بزرگ ترین نخلستان خصوصی جهان در دشتستان برازجان را با‌ بیش از 200000 نخل ، وقف خیریه نموده است . خرماهای این نخلستان در زمان افطار ماه رمضان ، در سفره های بوشهری ها به وفور یافت می شود . او داستان جالبی از زمانی که در فقر زندگی کرده است ، بازگو می کند . مي گويد : "من در خانواده ای بسیار فقیر در روستای «شول برازجان» زندگی می کردم به حدی که، هنگامی که از بچه های مدرسه خواستند که برای رفتن به اردو یک ریال بیاورند، خانواده ام به رغم گریه های شدید من، از پرداخت آن عاجز ماندند. یک روز قبل از اردو، در کلاس به یک سوال درست جواب دادم و معلم من که برازجانی بود ، به عنوان جایزه، به من یک ریال داد و از بچه ها خواست برایم کف بزنند. غم وغصه من ، تبدیل به شادی شد و به سرعت با همان یک ریال در اردوی مدرسه ثبت نام نمودم. دوران مدرسه تمام شد و من بزرگ شدم و وارد زندگی و کسب و کار شدم و به فضل پروردگار، ثروت زیادی به دست آوردم و بخشی از آن را وارد اعمال خیریه نمودم. در این زمان به یاد آن «معلم برازجانی» افتادم و با خود فکر می کردم که آیا آن یک ریالی که به من داد، صدقه بود یا جایزه؟ به جواب این سئوال نرسیدم و با خود گفتم : نیتش هرچه بود، من را خیلی خوشحال کرد و باعث شد دیگر دانش آموزان هم نفهمند که دلیل واقعی دادن آن یک ریال، چه بود. تصمیم گرفتم که او را پیدا کنم و پس از جستجوی زیاد، او را یافتم در حالی که در زندگیِ سختی به سر می برد و قصد داشت که از آن مکان کوچ کند. بعد از سلام و احوالپرسی به او گفتم: "استاد عزیز، تو دِین بزرگی به گردن من داری". او گفت : "اصلاً به گردن کسی دِینی ندارم." من داستان کودکی خود را برایش بازگو نمودم و او به سختی به یاد آورد و خندید و گفت : " لابد آمده ای که آن یک ریال را پس بدهی". من گفتم : "آری" و با اصرار زیاد، او را سوار بر ماشین خود نموده و به سمت یکی از ویلاهایم حرکت کردم. هنگامی که به ویلا رسیدم، به استادم گفتم : "استاد، این ویلا و این ماشین را باید به جزای آن یک ریال، از من قبول کنی و مادام العمر حقوق ماهیانه ای نزد من داری. "استاد خیلی شگفت زده شد و گفت : "اما این خیلی زیاد است." من گفتم: "به اندازه آن شادی و سروری که در کودکی در دل من انداختی، نیست". من هنوز هم لذت آن شادی را در درونِ خود احساس می کنم‌. 🍅 مرد شدن‌،​ ​شاید تصادفی باشد، ​اما مرد ماندن و مردانگی کردن ، کار هر کسی نیست . 🍅 ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ... ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪه" ﺷﻮﻧﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭت است. ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ. 💐💐☘☘💐💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 👈 غزالی و راهزنان غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس بود. در آن وقت، یعنی در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مركز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می شد. طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد كسب فضل نمود. و برای آنكه معلوماتش فراموش نشود و خوشه هایی كه چیده از دستش نرود، آنها را مرتب می نوشت و جزوه می كرد. آن جزوه ها را كه محصول سالها زحمتش بود مثل جان شیرین دوست می داشت. بعد از سالها عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها را مرتب كرده در توبره ای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد.از قضا قافله با یك عده دزد و راهزن برخورد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته یافت می شد یكی یكی جمع كردند. نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید. همینكه دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع به التماس و زاری كرد و گفت: «غیر از این، هرچه دارم ببرید و این یكی را به من واگذارید.» دزدها خیال كردند كه حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است. بسته را باز كردند، جز مشتی كاغذ سیاه شده چیزی ندیدند. گفتند: «اینها چیست و به چه درد می خورد؟». غزالی گفت: «هرچه هست به درد شما نمی خورد، ولی به درد من می خورد». گفتند: به چه درد تو می خورد؟ غزالی گفت: «اینها ثمره ی چند سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می شود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر می رود.». دزد راهزن گفت: به راستی معلومات تو همین است كه در اینجاست؟ «بلی.» گفت: علمی كه جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فكری به حال خود بكن. این گفته ی ساده ی عامیانه، تكانی به روحیه ی مستعد و هوشیار غزالی داد. او كه تا آن روز فقط فكر می كرد كه طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط كند، بعد از آن در فكر افتاد كه كوشش كند تا مغز و دماغ خود را با تفكر پرورش دهد و بیشتر فكر كند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد. غزالی می گوید: «من بهترین پند را، كه راهنمای زندگی فكری من شد، از زبان یك دزد راهزن شنیدم. 📗 ، ج1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌹🌹 هدیه‌ی سیدالكریم علیه السّلام 🌹 طلبه سیّدی، پس از آنكه مقطعی از درسش را در نجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد. دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی می شود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند، تا پس از تحقّق آن دختر به خانه بخت برود. 🌺 شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود: یك جفت گوشواره، 4 عدد النگو، 2 عدد پیراهن، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش. 🌹 اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود. ایشان ناامید از انجام شرط، عازم قم می شود. امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند. 🌺 آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد. تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است. در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد. در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد. 🌹چند لحظه بعد، كسی دست روی شانه‌اش می گذارد و آرام به گوشش می خواند: كه آقا، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد، بسته ای جلوی پایش افتاده است! ابتدا اعتنا نمی كند، امّا، بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند. نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد. بسته را می گشاید. درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود: 🌺 2 جفت كفش زنانه، 2 قواره چادری، 2 عدد پیراهن، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره. 🌹 «اين طلبه كسی نبود، جز مرحوم آيت الله العظمی مرعشی نجفی از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاری» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمی را به سينه داشتند.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔸آمدیم، نبودید🔹 ✍یکی از فرماندهان جنگ میگفت: خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف می کرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. ✍یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید. ✍تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. ✍ به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا برم ببینم چی میشه. ✍بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30. ✍دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم. ✍گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این جوری است. ✍گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه مییاد اینجا، به او بگو مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت. ✍ اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی. ❣(و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند؛ ولی شما نمی دانید. بقره، 154)💕 ____🔻🔻🔻🔻🔻🔻_______________________________ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
💦🌷چشمه ای از عزت🌷💦 ظریف در سفری به پاکستان در پایان مذاکرات معمول به وزیر خارجه پاکستان گفته بود من از طرف رهبر ایران یک پیغام برای شما دارم اینکه از ائتلاف سعودی علیه یمن خارج شوید *او خیلی سریع و صریح گفته بود باشه* آقای ظریف تعجب کرده بودند و گفته بودند، در دیپلماسی ما یاد گرفته ایم که سریع و صریح موضع نگیریم شما چطور این قدر سریع و آنهم با صراحت گفتید باشه بدون اینکه چانه زنی داشته باشید وزیر خارجه پاکستان به آقای ظریف گفته بود *اولا رهبر ایران اگر امروز به پاکستان سفر کند، به جای 18 کیلومتری که در سفر زمان ریاست جمهوری ایشان به پاکستان، مردم به استقبال رفته بودند، این استقبال به هشتاد کیلومتر خواهد رسید!* *ضمنا ما بررسی کردیم و دیدیم در طول این چهل سال هر کس به شما اتکا کرد سر جاش مونده (حزب الله، حماس، بشار،انصارالله، حشد الشعبی های عراق و...)* *اما هر کس به آمریکا اتکا کرد تخته را از زیر پایش کشیدند (شاه، صدام، بن علی، مرسی،قذافی، بن لادن و...)* *لذا عقل حکم میکند که با ایران همراه شویم تا اعوان و انصار آمریکا.* 🌲🌹🌲🌹🌲 دوستانی که خوندید و بر این رهبر جهانی بر خود بالیدید 🌸❤️🌸 جهت سلامتی و موفقیت مقام معظم رهبری «زید عزه »و صلابت حیدریش و نابودی دشمنانش ۵ صلوات با عنایت ویژه چهارده معصوم «علیهم السلام» قرائت بفرما ئید. 🌿🌺🌿🌺🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✅ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت : ✍این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: "فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید" 🌸سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت: "توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد." ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌹منتظر صد تومانِ شما هستم! ✍یکى از طلبه‌هاى ایرانى که در نجف درس مى‌خواند، وضع معیشتى سختى پیدا کرده بود. به حرم امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام مشرّف شد و گفت: یاعلى! دستم به دامانت، شما آن امام مهربانى هستى که به فقرا سر مى‌زدى، من هم در آتش فقر مى‌سوزم؛ آقایى بفرما، لطفى کن تا همین لحظاتى که در حرم هستم یک نفر صدتومانى به من بدهد! دقایقى نگذشته بود که تازه واردى از ایران او را دید و سلام و علیک کردند. پرسید از ایران چه خبر؟ زائر گفت: روز آخرى که مى‌آمدم پدرت مرا دید و صد تومان برایت فرستاده است. طلبه ایرانى صدتومان را گرفت و به کنار ضریح آمد و عرض کرد: یاعلى! این صد تومان از پدرم مى‌باشد، منتظر صد تومانِ شما هستم. وقتى به منزل رسید متوجّه شد صد تومانى نیست، به سمت حرم دوید دید حرم بسته است. فرداى آن‏ روز به کفشداری ها و مغازه‏‌ها اعلام کرد، ولى خبرى از صدتومان نشد. ماجرا را براى استادش تعریف کرد. استاد گفت: تو به مولایت توهین کرده‌‏اى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پیدا کند و به دستت بسپارد. وضو بگیر و براى عذرخواهى به حرم برو. طلبه به حرم آمد و عذرخواهى کرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پیش به حرم مى‌آمدم که مبلغى پول پیدا کرده‌‏ام. طلبه نشانى پول خود را که داد، زن پول را به او داد. پس‌از دریافت پول در حالى که از مولا تشکّر مى‌کرد، از حرم خارج شد. ┄┄┅═✧❁🌼🍁🌼❁✧═┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
شعر زیبایی در جواب به شعر منسوب به سیمین بهبهانی‼️ ⚠️اول شعر سیمین رو بخونید بعد جوابش رو ببینید ↭↭↭↭↭ ↴سیمین بهبهانی من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟؟؟ من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟؟؟ تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من؟؟؟ من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟؟؟ من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش. من اگر مستحق خشم و عتابم ؛به تو چه؟؟؟ گرچه دنیا سراب است به گفتار شما من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛به تو چه؟؟؟ تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص! و من از رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟؟؟ من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب . و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی! من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش! من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه؟؟؟ تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان. من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟ ↴جوابیه👇 کفر و بی دینی ات ای یار ، به ما مربوط است, بشنو این پند گهربار ، به ما مربوط است. تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی، میکنی جمع گرفتار ، به ما مربوط است. بی خیالت بشوم بارش طوفان بلا، میرسد از درو دیوار ، به ما مربوط است. آنچه آمد به سر طایفه نوح نبی ، میشود واقعه تکرار ، به ما مربوط است. من اگر لایق الطاف خدایم ، به تو چه؟ تو کنی جامعه بیمار ، به ما مربوط است. تو اگر می بخوری در پس خانه ، چه به من؟ گر بیایی بر انظار ، به ما مربوط است. تو به این کوه گنه عامل شیطان گشتی، شده ای نوکر دربار به ما مربوط است. گر نبندیم بر پوزه او قلاده، میدرد همچو سگ هار ، به ما مربوط است. گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را، میشود غرق به ناچار به ما مربوط است. مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی، عربده کوچه وبازار؟ به ما مربوط است. تو که با چنگ و ربابت همه مردم را، میکنی مستعد نار ، به ما مربوط است. به جهنم که خودت را بکشی در خانه، در خیابان بزنی دار به ما مربوط است. دین من داده اجازه که دخالت بکنم، تا نبینم زتو آزار ، به ما مربوط است. امر معروف کنم ، نهی زمنکر بپذیر، تا ابد ، ترمز اشرار ، به ما مربوط است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔹شیطان و شیخ مرتضی انصاری🔹 ✍روزى شخصى خدمت‏ شیخ رسید و گفت:«اى شیخ!شب گذشته در خواب‏ دیدم که شیطان به سراى شما آمد و طناب بر گردن شما انداخت و کشان کشان شما را تاسر کوچه برد و شما در تمام مدت تلاش مى‏ کردید که هر جور شده خود را از بند وى ‏برهانید،و بالاخره سر کوچه طناب را از گردن خود به دور افکنده و به خانه برگشتید. 🔸محبت ‏بفرمائید و مرا راهنمایى کنید که تعبیر آن خواب آشفته چه بوده؟» ✍شیخ(رحمه ‏الله علیه)با تبسمى آهسته فرمود:«خدا لعنت کند شیطان را،خواب شما راست‏ بوده ‏است. ✍دیروز ما در خانه خرجى نداشتیم و وجوهات فراوانى نیز رسیده بود،با خودگفتم من یک دینار برمى‏ دارم و ما یحتاج زندگى را تهیه مى ‏کنم و بعدا آن را به جاى خودبرمى ‏گردانم. ✍با این خیال دینارى برداشته و به قصد خرید از خانه خارج شدم،ولى دربین راه با خود فکر مى ‏کردم که آیا این کار درست است که من کردم؟تا بالاخره سرکوچه که رسیدم سخت متنبه شدم و با خود گفتم ✍شیخ این چه کارى است که مى‏ کنى،وپشیمان شدم و برگشتم و دینار را در سر جاى خود قرار دادم!»ا فقهای نامدار شیعه// ┄┄┅═✧❁🌼🍁🌼❁✧═┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔹برکت غذای جابر 🔹 ✍ جابر گوید :روزی از آن روزها که مسلمانان به کار حفر خندق مشغول بودند به سراغ رسول خدا(ص)رفتم و آن حضرت را در مسجدی که در آن نزدیک بود مشاهده کردم که ردای خود را زیر سر گذارده و به پشت خوابیده و برای آنکه گرسنگی در او اثر نکند و خالی بودن شکم او مانع از کار حفر خندق نشودسنگی به شکم خود بسته است. ✍جابر گوید:آن وضع را که دیدم به فکر افتادم تا غذایی تهیه کرده و آن حضرت را به خانه ببرم،از این رو به خانه رفتم و بزغاله ای را که در منزل داشتم و از نظر اندام متوسط بودنه چاق و نه لاغرذبح کردم و از زنم پرسیدم:چه در خانه داری؟گفت:یک صاع جو،بدو گفتم:این بزغاله را بپز و جو را نیز آرد کن و نانی بپز تا من امشب رسول خدا(ص)را به خانه بیاورم.زن قبول کرد و من کنار خندق آمدم نزد رسول خدا(ص)رفتم و چون شام شد و مردم دست از کار کشیده و خواستند به خانه های خود بروند از آن حضرت دعوت کردم تا شام را در خانه ما صرف کند. ✍رسول خدا(ص)پرسید:چه در خانه داری؟من جریان بزغاله و یک صاع جو را عرض کردم. حضرت دستور داد جار بزنند تا همه افرادی که در حفر خندق کار می کردند شام را در خانه جابر صرف کنند.☺️ ✍جابر گوید:خدا می داند در آن وقت چه بر من گذشت و با خود گفتم:«انا لله و انا الیه راجعون»،زیرا می دیدم آن گروه بسیار(که طبق مشهور بیش از هفتصد نفر بودند)همگی به راه افتادند و به فکر فرو رفتم که چگونه از آن اندک غذا می خواهند بخورند و سیر شوند، ✍از این رو بسرعت خود را به خانه رسانده به همسرم گفتم:ای زن!رسوا شدم،رسول خدا با همه مردم به خانه ما می آیند!😰 ✍زن گفت:آیا پیغمبر از تو پرسید چه در خانه داری؟ گفتم:آری ✍همسرم گفت:پس ناراحت نباش خدا و رسول او به جریان داناتر هستند و براستی آن زن با همین یک جمله اندوه بزرگی را از دل من دور کرد،و بخوبی مرا دلداری داد. ✍در این وقت پیغمبر وارد شد و یکسره به سوی مطبخ آمد و سر دیگ و تنور رفت و دستور داد پارچه ای روی دیگ و پارچه ای نیز روی تنور نان انداختند و خود ایستاد و فرمان داد مسلمانان ده نفر ده نفر بیایند و برای هر دسته مقداری نان از زیر پارچه از تنور بیرون می آورد و با دست خود در کاسه های بزرگی که تهیه شد،ترید می کرد.سپس به دست خود ملاقه را می گرفت و سر دیگ می آمد و آبگوشت روی نانها می ریخت و قدری گوشت هم روی آن می گذارد و به آنها می داد و در هر بار پارچه ای را که روی دیگ و تنور بود دوباره روی آن می انداخت و بدین ترتیب همه آن جمعیت بسیار را سیر کرد و پس از آن همه ما نیز با خود او غذا خوردیم و به همسایه ها نیز دادیم. ✍و در نقل دیگری است که گوید:خانه ما هم تنگ بود و حضرت با دست خود به دیوارهای اطراف اشاره می کرد و آنها به عقب می رفت و همه مردم را در خانه بدین ترتیب جای داد. 📚مجمع البیان طبرسی ┄┄┅═✧❁🌼🍁🌼❁✧═┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 استاد بزرگواری می‌گفت: یک بار داشتم برگه‌های امتحان را تصحیح می‌کردم. به برگه‌ای رسیدم که نام و نام خانوادگی نداشت. با خودم گفتم ایرادی ندارد. بعید است که بیش از یک برگه نام نداشته باشد. از تطابق برگه‌ها با لیست دانشجویان صاحبش را پیدا می‌کنم. تصحیح کردم و 17/5 گرفت. احساس کردم زیاد است. کمتر پیش می‌آید کسی از من این نمره را بگیرد. دوباره تصحیح کردم 15 گرفت. برگه‌ها تمام شد. با لیست دانشجویان تطابق دادم اما هیچ دانشجویی نمانده بود. تازه فهمیدم کلید آزمون را که خودم نوشته بودم تصحیح کردم. آری، اغلب ما نسبت به دیگران سخت‌گیرتر هستیم تا نسبت به خودمان و بعضى وقت‌ها اگر خودمان را تصحيح كنيم مي‌بينيم به آن خوبي كه فكر مي‌كنيم، نیستیم. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
💦☂یوسف و زلیخا☂💦 آیت الله مدنی در نطقی که در جمع خبرگان ملّت داشتند و آن هم در سال های اول انقلاب (حدود سال ۵۸ یا ۵۹) هشدار تکان دهنده ای به شخصیِت های مطرح و انقلابیون آن زمان دادند که امروز عمق آن را بیشتر درک می کنیم... شهید مدنی با اشاره به ماجرای »یوسف و زلیخا« در قرآن حکیم به آن قسمت داستان اشاره کرد که وقتی زلیخا از عیب گیری زنان مصر با خبر شد آنان را به ضیافتی دعوت کرد و به دست آنان کارد و ترنجی داد و در میان مهمانی به یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود، آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان! سپس آیت الله مدنی با گریه دردناک پشت تریبون ادامه دادند: »آقایان! نکند در محشر و قیامت، *محمدرضا (پهلوی) جلوی ما را بگیرد و بگوید دیدید شما هم وقتی به دستتان ترنج دادند دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید*!» "واقعا زیباست" 💦☂😔☂💦 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌