خاطرات کویر (۳۸۹)
کوچ بی بازگشت
راوی: حسین فخری
نگاه انسانی، نگاهی بیکرانه است که با افقهای باز دنیا پیوند دارد.
این نگاه حتی در یک محدوده کوچک جغرافیایی حضور پیدا میکند و خورشید و ماه و مهر و گوَن و باد و شب و شکوه و ستاره را در خود شکوفا میکند.
ما در بچگی هر روز شاهد این شکوفایی بودیم...
دشت دولتآباد، همسایه دشت یحییآباد بود.
سازگاری زیادی بین مردم کویر بود که از نگاه انسانی سرچشمه میگرفت. بیشتر بهاییها در آن دشت ساکن بودند. چنانکه یهودیها هم چند مزرعه داشتند ولی همه در کنار هم زیست میکردند.
آب دشت ما که مسلمان بودیم، تلخ بود آب دشت آنها شیرین ...
آنها همراه با خانوادههای خود در دشت بودند، ما تنها.
آنها قالی بافی هم داشتند ما فقط کشاورزی.
آنها بسیار به هم کمک میکردند و به یاری همدیگر حمامی ساختند که ما نداشتیم.
آنها برای بچههای خود معلم هم داشتند. من سال اول ابتدایی را پیش آنها خواندم.
به همراه دختربچهها در یک اتاق مینشستیم و سواد یاد میگرفتیم.
قلعه ما به قلعه آنها وصل بود. اما با دو شریعت متفاوت...
یک نفر به نام نعمت در آن جا زندگی میکرد...
گاهی به من میگفت دین ما بهتره.
ما هم به آنها میگفتیم خیر، دین ما بهتره...
ولی دعوایمان نمیشد.
همه چیز در آرامش به سر میبرد.
آنها تا انقلاب هم بودند. اما کمکم ایدئولوژی عرصه زندگی را بر آنها تنگ کرد و نگاهها تغییر کرد...
تا جایی که خیلی از آنها دیگر نتوانستند بمانند و مجبور شدند به کوچ ....
🌸🍃🌼🍃
🌼کانال انوشزاد
کانالی برای تاریخ و میراث و خاطرات نوش آباد👇
https://eitaa.com/anooshzad
نویسنده: سید محمد علوی
🌹🍃☘🍎☘🍃🌹
خاطرات کویر (۳۹۰)
ثروتی از دانش و حس داشتم
راوی: حسن محبوبی
اسم پدرم یحیی بود.
با شغل چارواداری و با چالاکی و جسارت...
از وقتی که به خاطر می آورم، در دشت یحییآباد ساکن بودیم.
از جمله دشتهایی که زن و بچه و خانواده هم حضور داشتند.
پدر و عموهایم به نام های: نوری و صدفی و محبوبی و فرزندانشان طایفه بزرگی در این دشت بودیم.
پس از خشک شدن این دشت، همه ساکن تهران و کرج و استرالیا و کانادا شدند.
این مزرعه تنها جایی بود که در آن کلاس درس دایر بود.
یک اتاق کوچک قلعه را به عنوان کلاس درس سفید کاری کرده بودند تا معلمی به نام خادمالله به بچهها درس بدهد.
اما سن و سال من به کلاس نمیرسید.
بچههای مزارع همسایه مثل هاشمآباد و دولتآباد به این اتاق میآمدند و درس میآموختند.
همه یک کتاب داشتند.
یادم هست حسین اباذر بلند بلند درس را جواب میداد و میگفت پوست بُز پر مو است...
یکی از عموهایم رادیو داشت. رادیو پدیده نوبر بود.
من در عالم کوکانه گمان میکردم آدمها توی رادیو هستند.
سواد خواندن و نوشتن در کنار رادیو چشم و گوشها را باز میکرد.
آقای امینیان از شبکه بهداشت برای مبارزه با آفات با ماشین جیپ به دشت میآمد.
همو میگفت وقتی بشود که همه باسواد بشوند و آگاهی بالا برود...
عرض کردم که پدرم چاروادار بود.
گاه با قاطرها بار به اصفهان میبرد.
یک بار رفت و شش ماهی از برگشتنش گذشت.
از او دل کندیم.
در نوشآباد برایش مراسم ختم گرفتند.
اما یک شب اهالی ده صدای زنگ قاطرهایش را شنیدند و دیدند که برگشته است.
میگفت بار به کشور روسیه بردم.
اودر ۹۰ سالگی در تهران از دنیا رفت.
آرامگاه او در باغ بزرگی در قلعه حسنخان است....
🌷🍃☘🌸☘🍃🌷
🌸🍃🌼🍃
🌼کانال انوشزاد
کانالی برای تاریخ و میراث و خاطرات نوش آباد👇
https://eitaa.com/anooshzad
نویسنده: سید محمد علوی
🌹🍃☘🍎☘🍃🌹
خاطرات کویر (۳۹۱)
راوی: حسن محبوبی
در سپهر روشن دیروز
چهار فصل کویر سرشار بود از هوای زندگی و امید به فردا....
سختی زیاد بود ...
فقر هم کاملا عریان و آشکار....
ولی قناعت و دریا دلی و حجب و حیا و نجابت سرمایه های اصلی مردم روزگار بود ...
باغهای انار و انجیر و انگور یحییآباد پر بود از موسیقی باد...
هنوز برای من خاطرهانگیز است.
قالیبافی زنها در مزرعه یک شعر روان بود همراه با همه تلون رنگ ها و تنوع آرزوها ....
رعیت باغ میافراشت و زن ها همان باغ و گل و درخت را بر فرش میبافتند.
این مزرعه یک حمام هم داشت که گاهی تامین نفت آن با من بود....
در کویر ۴ باب حمام عمومی وجود داشت.
البته مزرعههای فیضآباد، فخرآباد و هاشمآباد هم حمام خزینه داشتند.
حمام یحییآباد را اصغر مجنونیان ساخته بود.
برای تهیه نفت به مشکان میرفتیم.
من نوجوان بودم و گاه این مسیر را بایدبه تنهایی و همراه الاغ میرفتیم.
این جاده بر عکس جاده نوشآباد خیلی خلوت بود. چون کسی در جاده دیده نمی شد، وهمانگیز میشد.
اما جاده کویر نوشآباد از شلوغی مَثلی شده بود که میتوان آب به دست هم داد.
از مشکان با دو ظرف ۲۰ لیتری نفت برمیگشتم. درب ظرف را کهنه میگذاشتند و گچ میریختند که در طی ۱۰ کیلومتر راه نشت نکند.
خاطره تلخی از اون حمام ها هم دارم.
یک روز یکی از رعیتها پس از حمام کردن، چای مینوشد که چای بعد از حمام واقعا کیف آور بود.
اما رعیت بیچاره پس از مدتی حالش بد میشود ...
وقتی بررسی کردند دیدند در لوله کتری عقربی بوده که جوشیده شده !
حال ببینید حال رعیت بی خبر را ...
چای با طعم عقرب که شانس آورد و جان سالم به در برد.
اتفاقی که چندین بار در کویر تکرار شده بود و گاه آب کوزه و کتری عقربی میشد !
کویر بود و سختیهایش ...
یک بار هم بود که آسمان حساب از دستش رفت و یک ماهی باران آمد.
در بعضی جاها تا شکم الاغها در گِل فرو میرفت.
وقتی آفتاب شد بعضی سقفها شروع به ریختن کرد.
از جمله سقف اصطبل ما که بر سر حیوانات خراب شد و دو تا از آنها تلف شدند.
با این همه سختیها آرامش و لطافت بر دشت حاکم بود.
🌷🍃☘🌸☘🍃🌷
🌼کانال انوشزاد
کانالی برای تاریخ و میراث و خاطرات نوش آباد👇
https://eitaa.com/anooshzad
نویسنده: سید محمد علوی
🌹🍃☘🍎☘🍃🌹
ساعت ۵ عصر ۱۱ مهر ۱۳۳۷ #اولین_برنامه_تلویزیون_ایران پخش شد. اولین شبکه تلویزیون ایران با سرمایه حبیبالله ثابت، ثابتپاسال و مصوبه مجلس شورای ملی راهاندازی شد و چند سال بعد دولت وقت آن را خریداری کرد.
خاطرات نوشآباد (۲۹۰)
راوی: عباس چاپی
نوشآبادیها در هفته اول مهر به زیارت بی بی شاه زینب روستای یزدل میرفتند.
نامی که از دورهای ایران باستان میآید.
این هفته معروف بود به هفته "شاطری ها "
انتخاب هفته اول پاییز برای این سفر
زیارتی بهترین موقع از سال بود.
هوای مطبوع و نسیم طرب انگیز کویر، نفس را تازه میکرد.
وسیله سفر هم در آن زمان بیشتر الاغ یا قاطر بود که مسیر نوش آباد به بیبی شاه زینب را طی میکردند
وبعدها که وسایل نقلیه امروزی آمد،
معمولا با ماشین جیپ صورت میگرفت.
بعد هم مینیبوس و کم کم خودرو های شخصی.
علی آقا ولی ( مدبر ) تعریف میگفت که نزدیک به ۷۵ سال پیش
هیئت حسینی به بیبیزینب میرفت. با همراهی مداحی حسین عابدینیان و حاج احمد ساجدی و مدیریت شادروان اسماعیل جعفر
مرحوم شاطر غلام ابوی شاطر
ماشااله وحاج رضا خبازی به کمک زنها در آن مکان برای مردم آش رشته میپختند.
تجارت و کاسبی مثل همین امروز در مسیرهای گردش پذیر در سراسر ایران دیده می شود به شکل ابتدایی در سفر یک روزه به زیارت بیبی زینب هم دیده می شد.
مرحوم پدرم حاج ابراهیم وحاج رضا و مرحوم حاج میرزا تاجری هم در شب جمعه گوسفندانی را ذبح میکردند و در پایین زیارت شاهزاده به شاخه درختی آویزان می کردند برای فروش ...
شاطر ماشااله هم تره بار میفروخت.
تاس کباب ناهار عمده روزهای گردشی بود.
غذای مطبوع و گوارایی بود ...
مردم هم خریدار همین نوع گوشت بودند.
در دهه های ۶۰ و ۷۰ سفر مردم به بیبی یزدل از هیجانات قبلی فاصله گرفت و ذیل مراسم نبود.
در چند ساله اخیر سفر همراه با مراسم معنوی است.
بابا ( متولی) بیبی شاه زینب در زمان قدیم مردی به نام " رحمت زیارتی" بود.
مرحوم شادروان اسماعیل جعفر نام
مستعاری برایش گذاشته بود
: " سمیع "
مردی بود قد کوتاه و کمی چاق ،
و بسیار ساده و خوشمزه و دوست
داشتنی ...
با حاج ماشااله فائضپور ایاغ بود ...
حاج ماشااله و سمیع تا نیمههای
شب در گوشه ایوانی نشسته و با
ایشان صحبت می کردند و جوانان
زیادی هم دور هردو جمع می شدند...
گفت و شنود هر دو را گوش
میدادند و گفتگوی آنها باعث خنده
بچه ها میشد ...
مثلا
اگر فردی از زوار قبلی در آن سال فوت
می کرد و به ایشان گفته می شد که
امسال فلانی هم فوت کرده ،
در جواب به جای عبارت خدا بیامرزدش با صدایی خشدار و خنده میگفت :
به درک که مُرد ...
گور سیا که مُرد ...
که البته کینه و کدورتی در کلامش حس نمیشد... دل پاکی داشت.
پس از آن که از دنیا رفت همیشه جایش خالی بود.
🌷🍃☘🌸☘🍃🌷
🌸🍃🌼🍃
🌼کانال انوشزاد
کانالی برای تاریخ و میراث و خاطرات نوش آباد👇
https://eitaa.com/anooshzad
🌹🍃☘🍎☘🍃🌹
به مناسبت روز جهانی غذا برگزار می گردد:
🔹مسابقه آشپزی، همزمان با موسم برداشت پیاز بومی نوش آباد و معرفی این محصول
با محوریت پخت غذاهای سنتی نوش آباد
🔸حلیم سنتی
🔸شولی
🔸آبگوشت پیاز
🔸شفته نخودچی
🔸قیمه ریزه
🔸تاس کباب
🔸کوفته برنج
🔸کالجوش
🔸گوشت کدو
✅ زمان:چهارشنبه ۲۵ مهرماه
✅ مکان:نوش آباد، سالن اجتماعات سردار شهید راحمی
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره 09907035950 تماس حاصل نمایید.
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@shahrdari_noushabad
🔸روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر نوش آباد🔸
خاطرات کویر (۳۹۲)
زندگی با عطر گوَن و آفتاب با سخاوت ...
راوی:
شاه غلام چاوشیان
✍️
روزگار من با کار و گشت و گذار گره خورد ...
عاشق تحرک و پویایی بودم و از گستره بیابان و همنشینی با مردمان نجیب دشتها و معاشرت با مردم اصیل شهر لذت میبردم.
از آنجا که از دوران جوانی راننده بودم و مملکت را گشته بودم ؛ حقیقتا جایی قشنگتر از کویر نوشآباد را پسند نمیکردم...
بیابان باشد و آن همه سرسبزی و آب و باغ و مردمان باصفای دشتها
آن قدر که اولین ماشین نوشآباد را در دهه چهل بعد از گرفتن گواهی نامه رانندگی ( به قول قدیمی ها : تصدیق ) به این حرفه شاد و نشاط آور مشغول شدم.
گاهی به کویر میرفتم و با آن بار و محصول کویر را جابجا میکردم. جیپ من مدل ۱۹۵۴ بود که ۴۵۰۰ تومان از تهران خریده بودم.
در سندش نوشته بود جهت ریشه کنی مالاریا.
روزی که ماشین را از تهران آوردم ، مردم آبادی جمع شدند تا حضور اولین ماشین را در زادگاه خود ببینند.
روی پشته سه تا بزغاله برای شگون کشتند.
چقدر با این جیپ بار هندونه و خربزه و دستمبو به کاشان و اطراف رساندم.
تره باری که هر یکی از آنها میارزید به همه خربزه های مشهدی امروز !
عطر و بوی خربزههای کویر بکر بود. با طعم عشق و قناعت ...
زمستانها هم گاهی جو و گندم و پنبه جابجا میکردم.
پشت محله شیخآباد که به مزارع وصل میشد دنیایی از رمل روان و ریگ بود.
در این مواقع با دو دیفرانسیل حرکت میکردم.
گاه یک تن بار میزدم.
کرایه ۳۰ تا تک تومنی بود.
گاه ۲۰۰ خر جو گندم جابجا میکردم.
در دهه چهل و پنجاه حدود ۱۵ سال کرایه و قیمتها ثابت بود.
یه دست چلو کباب ۲ تومن بود. (۲۰ ریال) دیزی هم یک تومن بود.
از تبریز تا زاهدان و هر گوشه کشور میرفتی قیمت ثابت بود.
مردم ، روزگار سرشار از امیدی داشتند.
زمانی که هنوز یخچال نیامده بود، همه چلوکبابیها گوشت تازه داشتند!
یکبار در کارخانه آقای مروّج به من و حاج محمد طلایی گفتند: میروید تهران فلان جا، سه تا ماشین بنز تک میآورید.
هر کدام ۳۳۰ هزار تومن.
یعنی قیمت سه تا بنز روی هم به یه میلیون نمیرسید.
یه بار که از کویر بر میگشتم، دیدم نزدیک تاجآباد رعیتها با پیشبنده میآمدند. آنها را سوار کردم.
نزدیک تاجآباد فلس برید.
عقب ماشین پایین آمد.
با دوچرخه به کاشان رفتم و جنسش را خریدم و خودم تعمیر کردم....
تعمیر مشکلی بود.
در کویر استهلاک ماشین هم زیاد بود.
یکبار هم در کویر موتور سوزاندم.
آن روزها هنوز بکسل نبود.
یواش یواش به کاشان آمدم به تهران رفته و از تهران میل لنگ خریدم ۱۵۰ تومن (۱۵۰۰ ریال)
دو تومن انعام به تعمیرکار دادم. ..
میگفت اگه بفهمند اضافه گرفتهام مغازهام بسته میشود.
یک بار در کویر یک نفر از دنیا رفت.
اسمش محمد دوش بود.
او را لای نی گذاشته بودند با الاغ به سمت نوشآباد میآوردند.
من از فخرآباد به طور اتفاقی رسیدم.
بقیه راه را با جیپ آوردمش....
خانم مختار معصومی نوه ناصرالدین شاه بود که گاهی به دشت هاشمآباد میآمد....
گاه یک هفته آنجا بود. گاهی با جیب
در میدان سنگ کاشان پیاده میشد و به بازار میرفت. سی تومن به من کرایه میداد.
با همین جیپ گاهی به اطراف هم میرفتیم. یزدل، اردهال، اقا علی عباس، حتی تا قم، تهران، مشهد ...
تنها پمپ بنزین کاشان مقابل مسافربری اکسپورت بود. آن روزها پمپاژ بنزین تلمبهای بود.
باک ماشین ۴۰ لیتر بنزین میگرفت.
یک زاپاس ۲۰ لیتری هم بسته بودم.
یک شب که از کویر آمده بودم، پسر ۷ ساله اسماعیل شعبان را عقرب نیش زد. او را به بیمارستان اخوان رساندیم.
داشت تلف میشد. دکتر فولادی چند آمپول تزریق کرد...
پدرش گریه میکرد. ما هم اشکمان درآمد. آن شب کلی دعا کردیم. بچه جان سالم به در برد.
این جیپ را بالاخره با ماشین بنز برادرم عوض کردم.
آنها هم مدتی در کارگاه رنگرزی استفاده کردند و در نهایت به یک کوهستانی ۱۲ هزار تومن فروش رفت.
این جیپ همه مزرعه های کویر و ۳۳ چشمه قنات را طی کرد.
🌷🍃☘🌸☘🍃🌷
🌸🍃🌼🍃
🌼کانال انوشزاد
کانالی برای تاریخ و میراث و خاطرات نوش آباد👇
https://eitaa.com/anooshzad
نویسنده: سید محمد علوی
🌹🍃☘🍎☘🍃🌹
به مناسبت روز جهانی غذا برگزار می گردد:
🔹مسابقه آشپزی، همزمان با موسم برداشت پیاز بومی نوش آباد و معرفی این محصول
با محوریت پخت غذاهای سنتی نوش آباد
🔸حلیم سنتی
🔸شولی
🔸آبگوشت پیاز
🔸شفته نخودچی
🔸قیمه ریزه
🔸تاس کباب
🔸کوفته برنج
🔸کالجوش
🔸گوشت کدو
✅ زمان:چهارشنبه ۲۵ مهرماه
✅ مکان:نوش آباد، سالن اجتماعات سردار شهید راحمی
جهت کسب اطلاعات بیشتر با شماره 09907035950 تماس حاصل نمایید.
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@shahrdari_noushabad
🔸روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر نوش آباد🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه اسم قشنگی داشته خیابان چهار مذهب
در کاشان
نشانی از همزیستی ادیان در شهری آرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت رضا رفیع از جشن تولد استاد شفیعی کدکنی
💢در روز بزرگداشت حافظ در یک مرکز خیریه، کیک تولد استاد را که آوردند، ملت هر کار کردند، استاد شمع روی کیک را فوت نکردند و گفتند: من در طول عمرم از این کارها نکرده ام!... به آقای حسام الدین سراج به شوخی گفتم: شما نائب الفوت شوید و به نیابت ایشان فوت بفرمایید!
📌بعد در گوش صاحب هوش استاد شفیعی گفتم: چون شما سالها در عرصه فکر و فرهنگ و ادب، فقط شمع روشن کردهاید، عادت به خاموش کردن شمع ندارید. استاد عزیز خندیدند و گفتند: باریکلا!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه آشپزی، به مناسبت روز جهانی غذا 🍲
با محوریت #پیاز_بومی نوش آباد، و پخت غذاهای سنتی نوش آباد
در #دسته_های
1.
🔹 قیمه ریزه
🔹شفته نخودچی
🔹تاس کباب
2.
🔸کالجوش
🔸آبگوشت پیاز
🔸شولی
3.
🔹حلیم
4.
🔸گوشت کدو
✅ مهلت ثبت نام: دوشنبه ۲۳ مهر
تحویل غذا و اختتامیه: چهارشنبه ۲۵ مهر
تلفن ثبت نام: 09907035950
✅ شرکت برای عموم شهروندان( آقایان و بانوان ) آزاد است.
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@shahrdari_noushabad
🔸روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر نوش آباد🔸
اساتید محترم جنابان
احمد خوش حساب
احمد بنایی
خسرو خلیق
عباس نوابی پور
حسن ارباب
مهدی آقاجان زاده
حمید متقی نژاد
عباس اعرابی
ابوالفضل ذوالفقار پور
حاج حسین خوش حساب
علی مرتضی نیکی
سید محسن سادات الحسینی
سید مسلم سادات الحسینی
میلاد پرکان
عباس آسیابانی
محمد وجهی
روح اله تاجری
سال های زیادی دیدگان مردم را با خط خوش آراستید و هنر عرضه کردید.
فرا رسیدن هفته خوشنویسی را تبریک میگوییم و آرزومندیم همچنان شکوفا باشید.
مدیریت کانال انوش زاد
🔻 امروز ۲۲ مهر ۱۴۰۳ 🔻
کاشان فرزند اصیل و هنرمند خود را از دست داد.
امیناله رشیدی هنرمند دیرین موسیقی، در آستانهی صد سالگی درگذشت
( زاده ۴ اردیبهشت ۱۳۰۴ راوند کاشان - درگذشته ۲۲ مهر ۱۴۰۳ تهران)
خواننده، آهنگساز ، نویسنده
آهنگسازی و خوانندگی رشیدی در رادیو تهران از سال ۱۳۲۷ آغاز و به طور پیوسته ادامه داشت و در این مدت بیش از ۱۲۰ آهنگ ساخته است. شیوه خواندن او نوستالژی دهه سی تهران است.
اغلب ساختههای وی توسط ارکسترهای رادیو با همکاری حبیباله بدیعی، پرویز یاحقی، همایون خرم، عباس شاپوری، محمد میرنقیبی، انوشیروان روحانی، ولیاله البرز، یاوری، حدادی و... بود.
در اوایل ورود به تهران با گوش دادن به صفحات گرام خوانندگان دهه ۲۰ اصول نتخوانی را نزد موسی معروفی و مسعود معارفی فرا گرفت.
وی یکی از نخستین خوانندههای ایرانی آشنا با خط بینالمللی موسیقی (نت) است.
زندگی هنری:
وی در ضمن تحصیل، نقاشی قالی ایرانی را نزد استادان آن زمان، محمد دبیر صنایع و حسن نقشپور اراکی فرا گرفت و در زمانی کوتاه تا مرحله طراحی و ابتکار پیش رفت.
همزمان، مقدمات نوازندگی تار را نیز نزد حسن نقشپور آموخت.
او همچنین تئوری آواز را نزد دکتر مهدی فروغ در هنرستان موسیقی آموخت.
نوشتهها:
نقد شعر نو، از آغاز تا امروز
سفرنامه از کاشان تا کاناری در سال ۱۳۷۲
عطر گیسو (خاطرهها و نغمهها ) ۱۳۸۱
ایران در رهگذر زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در طی ۳۰ سال تدریس، هفته آخر اسفند را برای دانشآموزان جشن نوروز میگرفتم.
متن این آهنگ نوروز را بر تخته مینوشتم و دانشآموزان همراه با استاد این آهنگ را میخواندند.
روحش شاد
۱۵ اکتبر برابر با ۲۳ مهرماه در تقویم رویدادهای جهانی به نام " روز جهانی زنان روستایی" نامگذاری شده است.
دستان پینه بسته، اما معجزهگر زنان که از سپیده سحرگاه تا گلرخی شباهنگام روبه باغ گلهای ملون قالی مینشیند و نقش خالق باری را تداعی میکنند،
دار قالی، محلی بر بافتن رج به رج زیبایی و افتخار و تمدن ست.
با هر گره با هر رج که بر گره و رج میتنند، بدون شک باغی خلق میکنند که هر بیننده ای را به ستایشگری مکلف میکنند.
اینجا محل خلق هنرست
محل خلق زیبائی
رنگ و نقشه و پود و تار
پشم و کرک
نخ و قیچی و شانه
و اما نقاشگر، زنان پرهنر این مرز و بوم هستند
زن روستا
از جنس آنانی که به قول سهراب
«مردم بالادست، چه صفایی دارند!»
زنان با ذوقی که با یک دنیا تار و پود جانی بی همتا به قالی می بخشند.
هنر و ذوق مردم این دیار از دیرباز آنقدر شهره عام و خاص است که یونسکو مهارت سنتی بافت فرش کاشان را در سال ۲۰۱۰ در فهرست میراث جهانی ثبت نماید.
در سال ۹۴ که به تازگی این کانال درست شده بود برخی خاطرات این شغل را مرور کردیم👇
اَنوش زاد:
قالی بافی در نوش آباد
محمد علوی: در همه مشاغل می توان اصطلاحات مربوط به آن را پیدا کرد. امروز می پردازیم به اصطلاحات قالی بافی در نوش آباد:
دستگا ـ دار قالی ـ چلدوان ـ چله موم ـ هافه ـ شونه ـ قیچی (مقراض) ـ چاقو ـ گابه ـ سیخ ـ نقشه ـ دوخ ـ سوف ـ ملیله ـ پود ـ رنگ ـ رچ ـ کناره پیچ ـ مرگ (گره) ـ ریشه زدن ـ ریشه جفتی ـ تکه ـ حصه ـ سیا ـ جاش زدن ـ ساده ـ سرکش کردن ـ پا آوردن ـ واگیره ـ مله ای ـ دودی ـ دوغی ـ سرمه ای ـ مسی ـ دوتا وانه پس...
فاطمه رئیسی: بوم گلی ـ بوم کرم ـ بوم بادومی ـ حاشیه مسی ـ ترنج
حمید عمیدی : پس تاریخچه قالی بافی نوش آباد را موشکافی می کنیم
رضا علوی: دستگاه قالی دارای اجزاء زیر بود:
سردارـ زیردارـ راست رو ـ نیره ـ چوب فندک ـ طناب فندک ـ نیره پیچ
حاج تقی عمارتی : پا سبک ـ پا سنگین ـ تره پیچ
هوشمند : رنگ ریزی هم جالب بود. پشم حیوان را رنگ میکردند با رنگای طبیعی
علوی رضا: میدونید که رنگ دوغی را با دوغ ماست ترش رنگ می کنند؟
علوی رضا: روناس را به نوشابادی روغناس می گویند.
مواد اولیه رنگهای طبیعی: پوسته انار ـ پوسته گردو ـ موهود ـ دوده
عمارتی تقی: برگ مو
عمارتی تقی: زاغ
وکیلی مرتضی: پوست پرتقال
هوشمند: برگ مو چه رنگی پس میده؟
عمارتی جواد: سلام من ميگم همه رنگا قشنگن بجز دو رنگی !
هوشمند: صحبت سر رنگ قالی است نه دورنگی
عمارتی جواد: درسته مزاح بود
علوی رضا: این مواد با توجه به ترکیب های جانبی و زمان پخت رنگ متفاوت میده. خاکستر هم کاربردداشت
علوی رضا: مواد اولیه رنگ های گیاهی
وسمه ... انواع آبی
روناس... انواع قرمز، صورتی، چهره ای، دوغی
نیل.... از آبی تا سرمه ای
نیل وروناس.... بنفش
پوست انار ..... زرد
پیاز.... نارنجی تا مسی
برگ مو..... زردو نارنجی
پوست گردو .... قهوه ای تا مشکی
سماق ..... قهوه ای روشن
قرمز دانه یا کرم .....گلی
بزغنج کوهی یا پوست پسته کوهی با قرمز دانه رنگ لاکی می دهد
البته همه مواد با ماده معدنی دندانه که اکسید روی، اهن، سرب به نسبت مختلف مخلوط میشده و باز بسته به رنگ، پر رنگی،کم رنگی، در آب سرد یا گرم قرار می گرفت.
لیمو ترش خشک هم ماده کمکی بوده
جواد هوشمند : یادی بکنید از چله دونی و چله دوونای شهر
شیخ مرتضی وکیلی : ما چله دوون بودیم قدیما
عمارتی جواد: از هافه هم بنویسید
عمارتی تقی: همینطور نیره
هوشمند: هافه برا سفتی و شل بودن چله بود
وکیلی مرتضی: جالبه که هافه احتمالا لغت فرنگیه
هوشمند جواد: به چه معنی؟
وکیلی مرتضی: احتمالا همون هاف که به معنی وسط و نیمه هست. چون وسط چله ها گذاشته میشد
مرئوسی محمود: Half
شاید چون دوتا دونس و هر کدوم نصف چله ها را سفت میکنه
عمیدی: پله های دستگاه هم که پا میخورد جاهاش معلوم بود
عمارتی تقی: سیا بلدید....یکی روش، یکی زیر
هوشمند: یکی وانه دوتا کور کن
عمیدی: واگیره کردن اگه گفتی چی بود
وکیلی مرتضی: جفتی زدن
مرئوسی: ریشه اشتباه رو دراوردن و تصحیح کردن
عمیدی: نه
مرئوسی: پس چی؟
هوشمند: چوب یادتون زیر چله ها میکردند برامون تا قالی ببافیم
عمارتی تقی: خدا به خیر کند میترسم بعضی ها ترکمون کنند. من یواشکی شما را از لا چله ها نگاه میکنم
هوشمند: سید چرا پشت قالی رفتی بیا بشین سر جات قالی بباف
علوی رضا: هرکسی به خصوص بزرگتر ها از قالی بافی خاطره داره. انگشتمو بریدم.
وکیلی مرتضی: دار قالیای چوبی گاوه هم داشت. یادتونه؟
عمارتی جواد: چاله های بزرگ را میزاشتن بچه ها پر کنن
عمارتی جواد: برای یاد دادن به بچه ها بند ميگرفتند
هوشمند: این رچ تموم شد پود ببارید پوچونه کنیم برا رچ بعدی سیا بزنیم
عمارتی تقی: من چاله را پر میکنم
هوشمند: صبر کن سیا بزنیم
عمارتی تقی: راسی رچی چن میدی؟
هوشمند: یه مله ای دوتا جاش کور کن
هوشمند: دو تومن بیشتر نمیدم
عمیدی: وقتی سیا میزدن، یک طرف کار را از روی نقشه سیا میزدن ، از نصفه به بعد دگه به نقشه نگا نمیکردند
واگیره کردن
هوشمند: نقشه هایی که رو چوب با سریش چسبونده بودن
عمارتی تقی: شانس بد من اول حاشی همش سادس
عمارتی تقی: جفتی؟
عمیدی: حاشیه پهن از قسمت های سخت قالی بود
عمیدی: از قالی بافی اداره هم بگید. ما که نبودیم اون وقتا
عمارتی تقی: کدام اداره؟
عمیدی: مادربزرگم میگف دوتا قالی داشتم. یکی برا خودم یکی برا اداره میبافتم
ترابی علیرضا: جالب تر اینکه نقشه خانی و سیاه زدن با اهنگ و نوای خاصی انجام میشد
عمیدی: گاهی یه ضرباهنگ حزن الود داشت
عمارتی تقی: و گاهی عاشقانه وگاهی بیاد عزیزان جوان از دست داده
عمارتی تقی: جناب مدیر بنویس اینها را دلبندم
عمارتی جواد: یا رو بن میکردن
عمارتی جواد: برای سبکی پا هم بگید
محمد علوی: بچه ها مدیر خواب رفت اما پا شده می بینه خوب قالی گروه را بافتید. آفرین
عمارتی تقی: اقا جواد از اولین کارگاه کار افرینی که 60 سال پیش مادرت داشت، بنویس.
چند تا قالی توش بود .... چند تا بافنده بودند
عمارتی جواد: مادرم از استادکارهای نوش آباد بود. مادر ایشان کوکب خانم بوده که از اولین کسانی بوده که قالی را به نوش آباد آورده. ایشان کاشانی بودند. حتی مادرم میگف به سفارش شاه چند تا قالی بافتیم مادر ما را به اوسا می شناختن
محمد علوی: مدیر میره بره جلسه حافظ کاشان. تقصی نکنید خوب ببافید تا بیام
عمارتی تقی: دوستان نقش اداره را در قالب بافی نوش اباد بنویسید.
علوی رضا: تعدادی از بازاری های کاشان برا مردم قالی مزدی داشتند. برای مردمی که توان خریدن رنگ وخامه وچله نداشتند. از بازاری ها سودایی ، اسودگی، ،اصفهانیان را یادم می آد.
عمارتی تقی: من هنوز نماز نخوندم. ساعت 22 میام حصه ما ببافم
یدالهی جمال: منم کارم پسه. ساعت ده خام اومد. سلام به همه عزیزان.
عمارتی جواد: وا گیره منا وا نه از صبح کارم پسه
میثم وکیلی: یکی وانه پس دوتاوانه روش
علوی رضا: انگشت اشاره یا سبابه هر دو دست بخاطر بافتن قالی کج میشد
عمارتی جواد: یادش به خیر خواب 2 دقیقه ای وتکه زیر سر تمام خستگی در میرف
عمیدی: مدیر نت نداره پیام داده میگه قالی رو ببافید فردا بنایی داریم.
ترابی علیرضا: قالی مادربزرگ که پایین میومد همه دخترا روز اخر واسه کمک دعوت بودن یه مهمونی حسابی همه دور هم جمع بودن. یادش بخیر پدر بزرگ یه متر پارچه ای داشت که هنوز صدای جمع شدنش تو گوشمه. قالی رو تو حیاط بزرگ پهن میکردن و پدربزرگ اون رو متر میکرد و باتحسین مادربزرگ خستگیش در میرفت ما بچه ها هم به قولی رو قالی بدو بودو میکردیم و پرزاشو جمع میکردیم. آخ که چه بویی داشت قالی مادربزرگ کاشکی یکیش رو الان تو خونم داشتم تا مثل بچگیام روش ولو میشدم
عمارتی جواد: سر کش یادت نره
عمارتی مریم: كولكارم جمع كنيد
عمارتی تقی: کولکارم را توضیح دهید
هوشمند: کلک از سرکش ریشه بود
عمارتی مریم: كولك (كرك)
هوشمند جواد: میخم (می خواهیم) باش متکا درس کنیم
هوشمند: راسی چه چیزایی یادتون رفته؟
عمارتی مریم: مقراض
عمارتی تقی: وش کوا ؟
هوشمند: مدیر بگه. سوالای سختو مدیر جواب میده
عمارتی مریم: وش كوا از كشكله و پنبه نبود
عمارتی مریم: نيره رو هم بالا كشيد
هوشمند: کی میاد قالی را دوخ بزنه
عمارتی جواد: وقتی سر ریشه را مقراض میگردیم سر ریشه کولک بود که تو متکا میکردن
عمارتی تقی: بسته کوچک رنگهای مختلف که در دامان بافنده بود ؟
عمارتی جواد: تکه را میگی؟
عمارتی مریم: طره
عمارتی تقی: طره کناره کنار فرش بود
عمارتی تقی: اقای علوی مدیر، خوب ما را سرکار گذاشتی امروز
عمارتی جواد: من 4 ساله بودم فرستاده بودن قالی برام می خندید اوستاد خدا رحمتش کند ختیجه قندی را
عمارتی مریم: دسي هم وا كنيد
عمارتی تقی: کیالی انعام موقع فروش فرش بود
عمارتی تقی: اقا جواد یادته ختیجه....وشگونت گرفت؟
عمارتی تقی: اقا جواد می بینم می خندی؟ نخند جدی میگم
عمارتی جواد: سوقلبه کوبیدنی ولی وشکین کشیدنی
شکراییان امیر عباس : کی پوچونه یادشه؟
هوشمند جواد: پود رو یا زیر
عمارتی جواد: شانه دسته چوبی که رو پود میزدن
شکراییان امیر عباس: شانه کردن پود را پوچونه کردن میگن
عمارتی جواد: برنامه 90 شروع شد
عمارتی مریم: راسرو
عمارتی تقی: راسرو2 تا بود
هوشمند: کسی نیس قالی را دوخ بزنه
شکراییان امیر عباس: هنوز حاشی پهنش مونده
هوشمند جواد: تکه رنگم کو
علوی رضا: یادتون نیس پاره سیب چی بود؟
علوی رضا: حاش باریک ابی
عمارتی تقی: زنگالی؟
عمارتی تقی: راس "" اشورمه "" ؟
عمارتی جواد: وشگوا اصلا ربطی به قالی ندارد مال پنبه است
هوشمند: اون کشکله است
عمارتی جواد: کشکله چوب خشک دود وش است
هوشمند: پنبه چوخ
عمارتی تقی: نه دلبندم کشکله چوبه خالی
هوشمند: کشکله با وش باهم است
هوشمند: دوتا وشگو هم از مدیر گروه بگیر
عمارتی تقی: حقشه
عمارتی جواد: کرکهای بدرد نخور باقی مانده در پرده قالی
علوی رضا: کرکا در ننی
هوشمند: دیگه اصطلاحی از قالی نمونده
رئیسی: پاره سیب
گلهای گلی و سرمه ای مابین پرکهای سبز در حاشی باریک کرمی قالی بوم گلی بود
رئیسی: اونیکه میومد قالی رو بخره همین پاره سیبها رو میشمرد که مبادا تو قالی رچ کم کرده باشی
عمارتی تقی: مدیر جان قالی ما داره پایین میاد...پس رو، رود نیفته
عمارتی جواد: چشم حاجی جان
علوی رضا: حالا قالی را سوف وملیله کنیم وببریم و سرچله اش را هم جمع کنید
یادتان نرود نیره پیچ هم واکنید
هوشمند: یادتونه قالی که تموم میشد هرچی چله اضافه میمومد به امام زاده ها میدادن
وکیلی مرتضی: مخصوصا آقاعلی عباس
عمارتی جواد: هنوز هم این کار را انجام می دهند قدیمی ترا
علوی رضا: یکی بود به اسم امیر خلد ابادی معروف به اقا علی عباسی سرچله هاجمع میکرد برا اقا علی عباس
وکیلی مرتضی: تازه
قالی که پایین میومد تخته قالی رو به شکل سرسره در می آوردیم و سرسره بازی میکردیم
وکیلی مرتضی: در حالی که هر روز میتونستیم این کارو بکنیم اما فک میکردیم فقط بعد از پایین اومدن قالی باید این کارو کرد. عجب حماقت شیرینی بود. با وجود زبری این کارو میکردیم.
عمارتی تقی: تخته های قالی در طول زمان صیقلی میشدند
عمارتی جواد: چرا از بس روش کشیده شده بودن سری شده بود
هوشمند جواد: مگه رو تخته قالیها دستمال نمیبستن
وکیلی مرتضی: همه نه
عمارتی تقی: لحاف هم می بسن!
اربابی مجتبی: اقا از بهترین لحظه قالی بافی هم بگید مثلا موقع فروشش ک خریدار میومد خونه برا خرید
هوشمند جواد: بابا هر موقعی که خواستید قالی بفروشید کریالی من فراموش نشه
بهنامه مصطفی: کریالی نیس
هوشمند: نقدی حساب کنید تا به درستش برسیم
عمارتی جواد: انعام
هوشمند جواد: همه بحثم نمیشه یک شبه تموم کرد
عمارتی تقی: میخید بقیه اش باشه برا فرداشب
هوشمند جواد: مذاکرات باید طول بکشه مثل هسته ای
عمارتی تقی: باشد برا فردا شب
عمارتی تقی: لطفا دیگه چیزی ننویسید تا فرداشب...
محمد علوی: چه کرد این قالی امروز. نمیدانستم اینقدر خواهان داشت. معلومه قالی در خون ماست
دوستان امروز پر پیام ترین روز گروه در ۲ ماه اخیر بود. من خداقوت میگم
علوی رضا: پس شبتان خوش
محمد علوی: شب همه بخیر. خوابای خوش ببینید
شهر یاران بود و خاک مهربانان
✍️
مِهرماه دیگری به پایان رسید و آئینهای مِهری نوشآباد هم رو به پایان است.
آفتاب خوش رنگ پاییز هم هر روز کوتاهتر و کم رمقتر میشود و مردمی که اسطوره های گرم و آتشین را در فرهنگ دیرینه خود به یادگار دارند زمین را و زمان را نیز در جای دیگری به تماشا مینشینند...
مهر ماهی که امروز به پایانش رسیده ایم، در روزگاران دراز سرشار بود از آیینهای مهری....
...
آئینهایی که از روزگاران کهن ، همراه با گردش آب و آفتاب و ستاره به ما رسیدهاند تا گویای حریم بیافق جان و خرد و روشنی و یادآور حرمت زندگی باشد....
از زنجیر مِهر در نوشآباد تا درخت گزی که هنوز هم به آن دخیل میبندند، تا شهر زیر زمینی، همه در پیوند با حفظ زندگی است.
چه حس غنی و قانعی داشتند مردمی که در طی هزاران سال فراتر از آبادی میرفتند و در معابد اطراف شبی را به دورهمی و خوشی میگذراندند.
این فراسو رفتن در هوایی طربانگیز که با آئینهای مهرگانی پیوند دارد، در تلاقی سیاحت و زیارت و جشن عمومی و مردمی بوده است.
مردمی که طی صدها سال با حس شیدایی دور هم مینشستند و ضمن پاک کردن سبزی دل همدیگر را نوازش میکردند، سفرههای دلپذیری را در دوردست صحرا پهن میکردند.
از سُفره سیزده بدر تا سُفره مِهرگان
یک حرف بر زبان بود و آن شادی و پاسداشت زندگی است.
سنتهایی ساده و باشکوه در سَفرهای روحافزا به فضاهای معصومانه و نجیب
سُنتهای بِشکوهی که از ایران شاد و باستانی ریشه میگرفت و عشق را در دل روشنتر میکرد.
در این جمعهای آیینه فام و صمیمی که به خوش و بش میگذشت، شبانگاهان چراغ بادیها سو سو میزدند و بار دیگر تجلی نور و تاریکی جلوه میکرد.
بارهای لحاف و تشک از الاغها و قاطرها پایین گذاشته میشد تا یک شب اهورایی را در هوای ناب یقین و تماشای هوای معبد بگذارنند.
مردمی که آب و آفتاب و خاک و هوا جانآفرین آنها بوده یکی از شبهای سرشار خود را در یزدل سپری میکردند.
نامی که یادآور ایزدها و چراغافروزیهاست.
همین مردمان چندی دیگر جشنهای آب و آتش را در آبان و آذر میگستراندند و انتظار میبردند تا نور شب چله (یلدا) جلوه کند.
کجا می شود این همه گَون و غزل و پروانه را یکجا دید ؟
☘️☘️☘️
🌷🍃☘🌸☘🍃🌷
🌸🍃🌼🍃
🌼کانال انوشزاد
کانالی برای تاریخ و میراث و خاطرات نوش آباد👇
https://eitaa.com/anooshzad
نویسنده: سید محمد علوی
🌹🍃☘🍎☘🍃🌹