غروب از همانجا شروع شد از جایی میانِ انگشتان کشیده و ظریفش که حال خالق گرمای روح او در همان کافه قدیمی گشته بودند ،گویی او خالق تابش نور جایی درمیانِ شیار های چوبی خیابان پارکر پلاک٤٣ به مقصد پروازِ رویاهایش جایی در خلق هنر پاریس بود! -غروبِ دستآنش "٤ مي" ١٩٧٧

شبتون بخیر ✨

همیشه با خود میگفت انعکاسِ روح آن ها جایی درمیانِ چشم هایشان پنهان گشته است ؛

او همیشه سبز بود-یه سبز جنگل خیالش-این بار گویی آوازِ پرندگان ،عطرِ قهوه میانِ دست هایش و طلوع خورشید اورا از رویاهایش بیدار خواهند کرد او همان فرشته ی کوچکی بود که با لبخند خدایش متولد شد ✨❤️ روزتون مبارک ✨

مایل هستید به گرفتن یه تقدیمی ی کلاسیک از قلعه کوچیک شناورمون؟/// @kaoaaoo

در این وقت از بامداد دست به قلم میدهم و مینویسم مینویسم به یاد فرشته های کوچکم به یاد زیباترین و خوش قلب ترین فرشته هایم فرشته هایی که نیستند اما یاد و خاطره زیبای لبخندشان در قلب من میدرخشد به یاد فرشته های کوچک من که دیگر اینجا نیستند : بورا ..ملوین ... وینتر بر ...دابل بانی ...تاتا‌.‌..ماری ...یسنا...هیونی ...ویکتور ...غزلی ...کایلا .‌.. لیلی ...هندسام .... :")

به زیبایی این درد :")

در تازگی صبحگاهی، هر روز، وقتی که به روی خورشید دل‌انگیز چشم باز می‌کنم، با خود می‌گویم او را خواهم دید و همه‌ی روز، همین آرزوی من است. - رنج‌های وِرتِر جوان؛ گوته.